نیمهشب یکشنبه، ۷ فروردین ۱۳۶۷، انتشار یک خبر لرزه بر پیکر خمینی و رژیمی ضدایرانی او انداخت که بقای نظام ولایت فقیه را در تداوم جنگ ضدمیهنی میدید و بهرغم آنکه صلح عادلانه با طرح صلح شورای ملی مقاومت در دسترس بود، بر ادامه جنگ پرفاجعه اصرار داشت.
دربارهٔ این خبر که بهسرعت در جهان طنینانداز شد، خبرگزاریهای بینالمللی گزارش دادند: «بزرگترین تهاجم ارتش آزادیبخش ملی ایران» با قدرتی شگفتانگیز «۱۰ گردان از نیروهای رژیم ایران را متلاشی کرد» (خبرگزاری فرانسه) و «لشکر ۷۷ خراسان» – نورچشمی خمینی – در این یورش عظیم از هم پاشید، در حالی که «صدها تن به اسارت مجاهدین درآمدند» (آسوشیتدپرس).
این عملیات، که «آفتاب» نام گرفت، با فلج کردن لشکر ۷۷ خراسان ضربهیی کیفی به ماشین جنگی خمینی وارد کرد و منطقهیی به وسعت ۶۰۰ کیلومتر مربع از خاک میهن را آزاد ساخت. تانکها، زرهپوشها، تجهیزات و امکاناتی به ارزش ۱۰۰ میلیون دلار نابود شد و انبوه غنائم – از جمله تانکها، موشکاندازها، توپها و مهمات فراوان – به دست ارتش آزادیبخش افتاد؛ نیرویی مستقل و رزمنده که این دستآوردها را به پشت جبهه منتقل کرد تا در نبردهای آتی علیه دشمن به کار گیرد. در این رویارویی، همه به چشم دیدند که در برابر حجم انبوه اما فرسوده نیروهای خمینی، این نیروی کیفی و جنگنده مجاهد خلق بود که حرف آخر را زد.
اما آنچه «آفتاب» را از یک پیروزی استراتژیک به رخدادی تاریخی و بیمانند ارتقا داد، پدیدهیی بود که تا آن روز در هیچ جنبش آزادیبخشی دیده نشده بود: حضور دو تیپ رزمی و مستقل از زنان مجاهد خلق در خط مقدم نبرد با استبداد دینی و زنستیز خمینی بود. این زنان، همانهایی بودند که در انقلاب ضدسلطنتی در برابر ژ۳ها و چیفتنهای گارد سرکوبگر شاه ایستادگی کردند؛ در دوران کوتاه آزادی پس از سرنگونی شاه، شیفته آرمانهای مجاهدین شدند و در تشکیلاتی انقلابی، گامهای نخست مبارزهیی دشوار، طولانی و افتخارآمیز را برداشتند. همان زنان پیشتاز و جبرشکن مجاهد خلق که خود با حجاب بودند، اما برای دفاع از آزادی و حق زنان در انتخاب پوشش، در مقابل چماقداران خمینی که در اسفند ۵۷عربدههای «یا روسری یا توسری» سردادند، صف بستند و ایستادگی کردند.
آنها خالقان ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بودند؛ نسلی که مقاومت حماسی در برابر لاجوردی و ماشین شکنجه و تجاوز خمینی را رقم زد و در برابر تیرکهای تیرباران خندید. وقتی کابلها پاها را در هم میشکست، مانند حمیرا اشراق، در گوش دژخیم سرود «آزادی» خواند. این نسل در تابستان ۶۷ به هیأت مرگ خمینی «نه» گفت، با سری افراشته هویت خود را «مجاهد خلق» اعلام کرد و به سوی سالنهای قتلعام شتافت تا داغ تسلیم را بر دل خمینی تازه نگه دارد.
تیپهای رزمی زنان مجاهد خلق از چنین جنگجویان آبدیدهای شکل گرفته بود؛ زنانی که دوشادوش مردان مجاهد، در یک شب، یکی از بزرگترین و مجهزترین لشکرهای خمینی را درهم کوبیدند. اما فراتر از این پیروزی، آنها با پیشینهای پرافتخار، پایهگذار شعاری شدند که امروز هم تاکتیک است و هم استراتژی نبرد سرنگونی: «زن، مقاومت، آزادی».
شعاری که بهگفته یک سیاستمدار فرانسوی، «طنینی است که سالیان طولانی و دیوارهای زندانها را درمینوردد... و فردا، پسفردا، یک سال بعد یا بیشتر، پیروزیاش حتمی است» (خانم آتیاس - اسفند ۱۴۰۲).
این شعار ریشه در قلب شکنجهگاههای دهه ۶۰، درگیریهای خونین با پاسداران خمینی در تهران و شهرستانها، عملیات ارتش آزادیبخش و فداکاریهایی دارد که از دل ترک خانه و خانمان و گذشتن از هر تعلق فردی در نبرد با دیکتاتوری بیرون آمده است. شعاری که در مسیر رشد دیالکتیکی خود، پیشتازی و «هژمونی زنان» را در بزرگترین سازمان رزمندهٔ علیه دیکتاتوری آخوندی به واقعیت بدل کرد. امروز نسلی از زنان مجاهد، رو در روی فرهنگ زنستیز ارتجاع حاکم و در تقابل کامل با اندیشه بهرهکشانه بورژوازی غارتگر، رها و پرشور، مقاومت برای سرنگونی را فرماندهی میکنند تا ایرانی آزاد و دموکراتیک و رها از ستم شاه و شیخ را به ارمغان آورند.
سیو هفت سال پیش، آن عملیات «آفتاب» دلیلی شد برای آفتاب امروز: «زن، مقاومت، آزادی».