728 x 90

دیروز در مقابل مجلس بر من چه گذشت..

تجمع بازنشستگان کشوری و تامین اجتماعی مقابل مجلس ارتجاع
تجمع بازنشستگان کشوری و تامین اجتماعی مقابل مجلس ارتجاع
این حرف آخوندی است به اسم محمدتقی اکبر نژاد نماینده مجلس رژیم که چندی پیش در فضای مجازی گذاشته و کانال‌های تلگرامی و شبکه‌های اجتماعی هم آن را کم و بیش بازتاب داده‌اند. نظرسنجی نمادین و موثقی است از جایگاه رژیم در نظر مردم.

حرف‌هایش همین‌هاست، نه یک کلمه کم! نه یک کلمه زیاد!
نتیجه‌گیری‌اش با خودتان! بخوانید و کمی هم صفا کنید!
تمامی نوشته‌های داخل گیومه از همین آخوند است که با خط درشت کپی کرده‌ام. مسولیتش با خودش!
«دیروز مجلس شورای اسلامی جلسه‌یی داشتم. حدود ساعت دوازده بود که رسیدیم به درب یک مجلس. برخلاف چند مورد قبلی این بار شلوغ بود. مردم جمع شده بودند. البته اغلب پیرمردان و پیرزنان بودند. پلیس حضور داشت و شرایط تحت کنترل بود.
در میان آن همه جمعیت فقط یک آخوند بود و آن هم من بودم. گویا قیافه من می‌خورد که نماینده مجلس باشم. با ملاطفت از پیرمردی پرسیدم: برای چه اینجا جمع شده‌اید؟ اما نمی‌دانستم که با این کار انبار باروت را کبریت‌زده‌ام!

پیرمرد شروع کرد که ما بازنشستگان لشکری و آموزش و پرورش هستیم. مجلس ده سال پیش قانون گذرانده که حقوق ما را با حقوق افراد شاغل یکی حساب کنند و این هنوز اجرا نشده است.

در این حین بود که خانم 55-60ساله‌ای که از سر و وضعش پیدا بود که هنوز از خودش ناامید نیست، با تندی جلو آمد و پرسید: شما نماینده مجلسید؟ گفتم: نخیر. بنده هم مثل شما مراجعه کننده هستم! گفت: آقا شما را به خدا اگر دستتان می‌رسد به اینها بگویید: من غلط کردم رفتم آموزش و پرورش. من گداخانه رفتم! به آقای خامنه‌ای بگویید به رئیس‌جمهور بگویید به هر کسی که دستتان می‌رسد بگویید ما واقعاً بریده‌ایم. ما این انقلاب را نمی‌خواهیم. ما از شما آخوندها متنفریم!

پیرمرد قدبلندی که ته ریش داشت، پرید وسط حرف خانم و در حالی که از شدت عصبانیت همراه با کلماتی که از زبانش خارج می‌شد، راست و خم می‌شد و دستانش را به راست و چپ حواله می‌داد، تو گویی با من دعوا دارد گفت: من یک روزی به شما افتخار می‌کردم. توی خیابان آخوند می‌دیدم، دستش را می‌بوسیدم. اما حالا نه تنها افتخار نمی‌کنم، بلکه از شما بدم می‌آید. بلکه متنفرم. آقا من از شما متنفرم. شما این بدبختیها را سر ما هوار کردید.

درست وسط حرفهای پیرمرد بود که زن 60ساله‌ای در دو قدمی من با یک آرامش آکنده به غروری گفت: حاج آقا عبا قبایتان را بذارید توی صندوقچه، مردم به خونتان تشنه‌اند! من به روی خودم نیاوردم. با آرامش به حرفها گوش می‌دادم و ابراز همدردی می‌کردم.

یک پیرمرد تپلی داشت می‌آمد که با این صحنه مواجه شد. چند لحظه‌ای به سخنان یکی از خانمهای معترض که با داد و فریاد مرا خطاب قرار داده بود گوش داد و با قیافه جالبی که گویا پت و مت را می‌بیند برگشت به خانم گفت: هِه تو با کی داری حرف می‌زنی! فکر می‌کنی این برایت کاری می‌کند! و رفت!

به قدری تند و عصبی بودند که شاید اگر دست از پا خطا می‌کردم و مثلاً آرامشم را از دست می‌دادم یا حرف مخالف میلشان می‌زدم، حمله‌ور می‌شدند. بعد که از آنها خداحافظی کرده، جدا شدم، با خودم می‌گفتم:
عجب! مردم پایتخت تا این اندازه با ما بد شده‌اند؟! تا این اندازه از ما متنفرند که به قول آن زن معترض باید عبا و قبا را بگذاریم توی صندوقچه؟!

خدا می‌داند آن لحظه که از ناراحتی سینه‌ام تنگ شده بود در درون خودم فریاد می‌زدم که:
چرا بزرگان جامعه و حوزه ما نمی‌خواهند خستگی مردم را باور کنند؟! چطور چشم بر همه این مصائب می‌بندد و راحت از کنار همه اینها می‌گذرند؟! چرا نمی‌خواهند خطر بزرگی که انقلاب را تهدید می‌کند، احساس کنند؟

دیروز با تمام وجودم لمس کردم که دیگر مردم صبرشان لبریزشده، آری فقر، فساد، فحشاء و ناامیدی از آینده موجودیت انقلاب و کشور را تهدید خواهد کرد و این کارنامه عملکرد 4دهه مسئولان همین نظام است.

راستی چرا؟!
محمدتقی اکبرنژاد. نماینده مجلس»
پایان.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/6fd04cd5-07a4-4fb2-9220-cab9a558a223"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات