فراوان درو خواهید کرد(ژاک گائو)
به هر قوم و آئین و ملتی نثار بیچشمداشت به هر درجه و هر طریق و روشی ارجمند است. اسطورههای بشری تبلور نیاز انسان به بر آمدن از اسارتند. قهرمانان ملی نه به پیروزیها که به گذشت و نثار بیچشمداشت قهرمان شدند. دوران خلافت عباسی جنگها و طغیانها بسیار بود اما بابک خرمدین است که در قلوب ریشه میکند و حسرت و دریغ میانگیزد. او رهایی ملتش را میخواست و نه خلافت را و تا پای جان تقلا کرد وطن را پاس داشت. جنبش جنگل به خون نشست اما میرزای جنگلی در قلب و روح ایرانی ماند و نابترین تجلیات احساس را در حکایات و هنر و ضمیر مردم بر انگیخت. سردار ملی گرچه به تیر خیانت از پا افتاد اما هم امروز نیز الهامبخش جوانان پاک و پرشور و آزادیستان است. او هیچ چیز برای خود نمیخواست و خود را سگ این مردم دانست. تضمین سخنش زندگی خودش بود. درود جاودان بر او و رهروانش باد. مهدی رضایی شکنجههای رذیلانه و فوق تحمل ساواک را از سر گذراند و تیرباران شد اما گل سرخ انقلاب نام گرفت و مردم نام میادین شهرها را به نام او و برادران شهیدش مزین کردند. جهان پهلوان تختی قبل از مدالهایش به همدردی و همیاری ضعیفان ماندگار شد. چرا مدالآوران دیگر مثل او الگو نشدند؟
مضمون نابترین آثار سرآمدان ادب معاصر چیست؟
این نیاز انسان به گریز از نیستی است که الگوهای نثار بیچشمداشت را ارج مینهد. چرا که در جدال بودن یا نبودن و هستی یا نیستی این زندگی در عامترین مفهوم خود است که اصالت دارد و میماند و جاودان است. ضد تعلقات و اسارت درون، ضد میرایی و ضدارتجاع و پس رفت. رو به جوشش و آفرینندگی در تمامی مظاهر حیات فردی و اجتماعی.
این است که بر آمدن از خود صفا میانگیزد و بیتاب میکند که بدانی زندهای و روی همین خاک و در همین واقعیت حی و حاضر چشمههای زندگی میجوشد.
نامهای بلند تاریخ
اگر حکایتی از بذل بیچشمداشت مال به پای دوست ماندگار میشود و احساس زلال میانگیزد. وقتی به عالیترین کیفیتهای نثار بیدریغ هستی و خانمان به پای حقیقتی ناب یعنی آزادی انسان میرسیم چه باید گفت؟ یک واژه سترگ و معجزهگر که بر تارک تاریخ میدرخشد: «فدا». کلمهای پاک، پاکیزه، بنبست شکن و رهایی بخش. معنی را عینا چنین گفته اند:
- آن چه که نثار میشود.
- مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن.
– سر بها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند.
علت چیست که باز هم پای اسارت در میان است اما اینبار برای رهایی از آن؟ تاریخ شرح کشاکش و تلاطم گذر از قلمرو ضرورت و اجبارات طبیعی و اجتماعی به قلمرو رهایی است. از قیام اسپارتاکوس تا نهضتهای رهاییبخش معاصر جوهر و مضمون نفی انقیاد و گذر به رهایی دارند. اما نامهای بلند تاریخ بنبست شکنانند. آنان که نثار بیچشمداشت را به فدای عظیم رساندند.
در هر دوره و هر فصل این شدت و عمق انحطاط و فساد بوده است که اوج فدا را اقتضا کرده است. ارزیابی انتخاب و جایگاه هر کس نیز بر همین مبنا مفهوم مییابد و تعیین میکند که هر کس در کجا و در کدام جبهه و به چه میزان ایستاده است.
تبار ابراهیم
ابراهیم آمده است تا نظم سخت و زندگی سوز و بنبست نمرودی را با بتها و مظاهر انقیادش به هم بریزد. محکوم به سوختن در آتش میشود. به آتش فرو میرود اما نمرود میسوزد. آنگاه سرسلسله تبار توحید میشود و درسی بزرگ برای موحدان میگذارد که ذبح عظیم راز رهایی و رستگاری است. از همان تبار است که پیام آوری با انقلاب توحید بر جاهلیت و امتیازات و انحصارات بتسازان و بتبانان میشورد و به تاریخ بشر سمت و سوی نفی خدایان و اجبارات بنده ساز تا ابدیت را میدهد.
مریم عذرا(ع)
بر تارک نامهای بزرگ تاریخ نخستین زنی که فرزند به نام اوست. زنی تنها و بیکس میان جماعتی مسخ شده به جهل سیاه و جمود سخت، در کوران درد و رنج، تهمت و بهتان و تحقیر و فدای نام و تبار، رانده به عزلت و آماج تیرهای دنائت. پشتههای رنج و درد، منتهای درد، را تا ورای طاقت و تحمل بر شانه دارد که آهای خدا! کاش پیش از این مرده و فراموش شده بودم! همآنگاه است که طلسم سهمگین شکسته و راه باز میشود. ۲هزار سال بعد زنستیزی ضدانسانی دستگاه ولایت دجال، نشان از همان جمود سخت و سنگدلی کاهنانی دارد که مقهور یک زن پر فدا مریم عذرا (ع) شد. فرزند نیز به هر راه که رفت و به هر جمعیت که رسید شورش برانگیخت و بر ایمان خویش تا بلندای صلیبی که بر دوش میکشید بالا رفت تا چشمهها بجوشد و محبت دردمندان و ضعیفان و نجاتراندگان و تیپاخوردگان ظلم و تعدی و تبعیض به هر قیمت و تا هر کجا آرمان شود.
راستی آیا تاریخ بدون نامهای بلند متصور است؟
آموزگار فدا
باز آنجا که جاهلیت و ارتجاع مطلق انحصارات و مزایای جاهلی را نقاب دین میپوشاند. نسل اول غایبند و سرها در گریبان و جاعلان به کار و جلادان پر کار و البته ناصحان نیز در تب و تاب حفظ وضع موجود. ضعیفان در کام فقرند و تبعیض و امتیاز و زور بازگشت خشن به ارتجاع، چند گانگی را رسمیت داده است. آنکه باید فریاد میزد خاموش، آنکه نام از انقلاب داشت در پی نان آن هم نان یزید و آن که باید همراه میشد مانع و همه یکشبه به بار نیامده بود. ارتجاع خفته و مقهور حتی در دوران انقلاب و بعد از آن نیز ابتدا رقیق و نامحسوس و به مرور جدی و بیمحابا از درون به خوردن ریشههای نهال نورس مشغول و حالا به بنبست کشانده بود.
تنها یک منطق و یک اعتقاد است که بنبست میشکند: الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیات فی موتکم قاهرین. مرگ در زندگی منقاد و زندگی در مرگ پیروزمند است. «نه» گفتن و ایستادن تا هرکجا. حسرت تسلیم را به سینه غاصب شرور نشاندن ندا از شریفترین سالکان طریق به همه انسانها در هر زمان و هر مکان اطلاق دارد.
خونهایی که سیلاب شد
معجزه فدا تجربه شخصی «نه» گفتگان به شاه و شیخ است. ابتدای سالهای ۵۰که دفاعیات قهرمانان به همت انقلابیون و دلدادگان رهایی به مردم رسید امواج پرتلاطم بیداری و تحرک اجتماعی را بر انگیخت. تمام محاسبات دستگاه پلیسی- نظامی دیکتاتور را به هم ریخت. دیگر پایههای جزیره ثبات غارت و هرزگی سست شده بود. جوانان و اقشار وسیع تودهها به توان خود ایمان آوردند. حتی مشتاقان و برانگیختگان خود را به بهانهای در تیررس ساواک میگذاشتند که به زندان بروند و محضر انقلابیون پیشتاز را درک و تجربه کنند. مراکز تجمع بهخصوص مدارس و دانشگاهها کانون بیداری و جوشش شد. ایران ۵۰ بهوضوح چهره ایران ۴۰ را نداشت. حتی مأموران شهربانی و ساواک از فرط تصادم و تقابل با انقلابیون به انفعال افتاده بودند. دیده شد که از فرط استیصال ضجه میزدند که نه زندگی و راحت برایمان مانده و نه میتوانیم استراحت کنیم! اینها همان پاسداران نظم سیاه حاکم بودند که به زانو افتاده بودند. سخن روح انقلاب ضد سلطنت گویاست: از خون آنها سیلابها برخاست..... چرا؟ چون فدا معجزه میکند و بنبستهای تاریخی هر چقدر هم که سخت و پر هیمنه میشکند و کاروان آزادی و یگانگی مقصد و مأوای بشر را پی میگیرد. باز این ندای تاریخی بر وجدانها فرود میآید که:
ش. صدیقی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است