فراوان درو خواهید کرد (ژاک گائو)
ارتجاع و مصرفپرستی معجون مشترک بیغیرتی تبلیغ میکنند. قیام پیام داد مال بد بیخ ریش صاحبش. همه حرف این است.
اما آدرس انسانیت کجاست؟
حافظ در وصف امیرخسرو دهلوی شاعر پارسیگوی هند چنین سرود:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
این شاید مقدمهای باشد بر حکایتی از امیرخسرو و خواجه نظامالدین چشتی که کارگری مهاجر از هندوستان راویش بود:
«خواجه نظامالدین هر شب در خانهاش را باز میگذارد تا نیازمند راحت وارد شود و هر چه طی روز رسیده بود تا به آخر میداد تا که چیزی نماند. شبی دیرهنگام هر چه داشت داده بود و همه رفته بودند که سائلی وارد شد. خواجه گفت دیر وقت است و هر چه بود دادم و میبینی چیزی نمانده که توشهات کنم. سائل گفت آیا درماندهای چون مرا رها میکنی؟ حال که با امید آمدهام ناامید نمیروم. خواجه از او خواست بماند تا شاید چیزی برسد اما نرسید. اصرار و انتظار به درازا کشید و وقت گذشت. خواجه گفت حال که دستم خالی است پس بیا و این کفشهای مرا با خود ببر. مسکین نگاهی به کفشها کرد و چهره بههم کشید. گفت اینها که پروصله و فرسوده است، چه به کار من میآید جز زحمت؟ نپذیرفت و باز اصرار کرد و انتظار کشید و به جایی نرسید. النهایه ناچار و ناامید به کراهت کفشها را برداشت و با خود برد.
روز که شد امیرخسرو از دروازه گذشته و وارد بازار میشد که ناگاه رایحهای بهغایت خوش و دلپذیر به نظرش رسید. چند بار به جستجو بر آمد تا بالاخره به مسکینی ژولیده و درمانده رسید و با تردید به سراغش رفت. پرسید تو که هستی و چه میکنی؟ مسکین درمانده گفت از چه میگویی؟ با که هستی؟ بینوایی دربهدرم که در هفت آسمان هیچ ستاره ندارد. مرا به خود بگذار و قصد دیگری کن و راه خود گرفت که برود. اما امیرخسرو دست برنداشت و باز پی گرفت تا که مسکین شرح دی باز گفت و اینکه از خواجه بسا ناامید و دلگیر است. امیرخسرو کفشها را ستانده و به دیدار خواجه نظامالدین شتافت. پس از آداب کفشها را با تواضع جلوی او گذارد. خواجه نگاهی به کفشها انداخت و پرسید به چند خریدهای؟ امیرخسرو سر را پایین انداخت و چیزی نگفت. خواجه چند بار سؤال کرد تا در آخر چنین شنید: شرم دارم که بگویم، خیلی ارزان. دوباره پرسید و پاسخ گرفت: بسیار ناچیز آنچه داشتم گذاردم...».
یکی به دوستی خلق در به نیازمند میگشاید و آنچه هست میدهد تا که چیزی نماند و دیگری بهرسم محبت، سرمایهاش به کهنه کفش پروصله دوست مینهد و شرمناک که بازگوید!
حکایت نثار بیچشمداشت بهواقع یا خیال ماندگار شد و در سفر زمان مهمان سینهها بود تا به کارگری برسد که از جان راویش باشد.
چرا؟ ریشه در کجا دارد و جاذبه و زیبایی در کجاست؟ راز ماندگاریش چیست و به چه نیاز انسان پاسخ میگوید؟
جاذبه در چیست؟
شاید جواب در ضد آن بهتر یافت شود. یعنی آنچه در فرهنگ واژگان به اسارت یاد میشود. اسیر خود پرستی، اسیر جاهطلبی، اسیر مالپرستی، اسیر توهم، اسیر... تمایلات خودبهخودی که راه به انحطاط و فساد میبرد و نهایتش نیستی و فنا است. بله، نیستی و فنا. چون مانع کارکرد انسانی میشود. فساد در لغت بهمعنی فقدان کارکرد است. جسمی که کارکرد نداشته باشد مرده است. مجموعهای که کارکرد نداشته باشد فنا شده است. بلوغ فساد هلاک حرث و نسل است. بهعنوان نمونه خست و لئامت آغامحمد قاجار معروف است. فاجعه ویرانی و کشتار کرمان و چشم درآوردنها از جمله خباثتهای اوست و نوشتهاند که جانش را یک قاچ خربزه گرفت! گرایشات فروبرنده عنانگسیخته در بلوغ خود، زنگی مست میسازد. عرصه و امکان بیابد نرون و هیتلر و خمینی میزاید. حجاج ابن یوسف ثقفی، لاجوردی و هیأت مرگ و قاتلان ۶۷ بارمیآورد که با خونسردی بگویند: «حالا بذارید این ۲۰۰-۳۰۰نفر آخری رو هم تمومش کنیم!»... مسخشدگی تا مادون حیوان. نرون بر شهر سوخته و پشتههای اجساد پاره تار مینوازد. هیتلر ویرانی را به جهان میگسترد و میلیونها کشته و سرزمینهای سوخته بخشی از ارمغان اوست و خمینی ملت نشسته بر ذخایر و گنج اما گرسنه را به آتش میکشد و باز عطش ویرانی و انهدامش التیام نمییابد. هزار هزار به بند میکشد، هزاران زندانی را میکشد و الباقی را مخیر بین بندگی یا تیرباران و چوبهدار میکند. مزار را هم بر آنان نمیتابد و حتی سوگواری مادر بر فرزند را که طبیعیترین و بدیهیترین واکنش انسانی و مادرانه است، دریغ میکند. پذیرش آتشبس و پایان خونریزی را هم زهر مینامد! تا لعنت ابدی را برای خود ذخیره کند.
اینچنین است که در تقابل با تمایلات فروبرنده فساد و انحطاط و نیستی، نثار بیچشمداشت ارجمند است و رو به زندگی دارد. بودن در مقابل نبودن، جوهر پویش و تلاش زندگی است و تجلیگاه عالیترین احساسات میگردد. گنجینههای فرهنگ و هنر و وجدان بشری را میسازد.
اگر گرایشات منحط در بلوغ خود به ضدبشر میرسد پس لابد نقطه مقابلی هم دارد. بلوغ عالیترین کیفیات انسانی کجاست و چه کیفیتی دارد؟
در کجا بارز میشود؟
ش. صدیقی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است