در ۲۲بهمن ۱۴۰۰، بر قلهٔ چهلوسومین سال یک روشنگریِ تاریخی با افکندن پرتو «آزادی، برابری و نفی تمامیتخواهی» برای شناخت کمبودها و موانع دستوپاگیر رسیدن ایران به تمدن شایستهٔ فرهنگی، اجتماعی و سیاسیاش هستیم.
هیچ روز و ماه و سالی در این چهلوسه سال نبوده است که این مشعل روشنگری بر دستان کوشندگان، پایداران، زحمتکشان و رنجبران «آزادی، برابری و نفی تمامیتخواهی» فروزان نبوده باشد.
هیچ روز و ماه و سالی در این چهلوسه سال نبوده است که خون کوشندگان، پایداران، زحمتکشان و رنجبران «آزادی» در افشای ماهیت ضدبشریِ حاکمیت ولایت فقیه، فلات ایرانزمین را فرش لاله و شقایق و شمع آگاهیبخش نکرده باشد.
چنانچه بر قلهٔ چهلوسومین سال این پایداری و این روشنگریِ تاریخی به منظرگاه فرهنگی، اجتماعی و سیاسیِ پشت سرمان بنگریم، کشاکش مداوم سه جبهه با نمایندگانشان را در ادوار تاریخ ۱۱۵ سالهٔ منتهی به ۱۴۰۰ میبینیم.
ایرانزمین در این ۱۱۵سال هرگز از هماوردیِ سه جبهه «استبداد ـ تشرع دینی و سیاسی ـ تقدم آزادی» خالی نبوده است. تنها در دورهٔ چهلوسه سالهٔ حاکمیت ملایان بوده است که استبداد و تشرع دینی بههم آمیخته و یک جبهه شده، اما تشرع سیاسی کماکان ادامه داشته است.
مولود آزادیخواهی بهعنوان یک جبهه، از مادر مشروطیت متولد شد. پیش از آن هم شمع آزادیخواهی همواره در هیأت حرکتهای جمعی یا فردی روشن بوده است اما یک جبهه بهعنوان نمایندهٔ یک طیف وسیع انسانی و اجتماعیِ مسلح به تئوری فلسفی، جامعهشناسانه و آرمانخواهی نبوده است.
میان سه جبهه «استبداد ـ تشرع دینی و سیاسی ـ تقدم آزادی» چه صورت مسألهیی بهعنوان اصل کشاکش و هماوردی وجود داشته و دارد که لااقل ۱۱۵سال است زخم آن هم نیامده و جراحت آن مرهم نیافته است؟ این صورت مسأله، خودش موجب شکلگیری این سه جبهه شده است و تفاوت نگرش و سیاست راهبردیِ دستیابی به آن، موضوع کشاکشی ۱۱۵ساله میباشد. پاسخ برای هر عنصر دستاندرکار در پهنهٔ تاریخ و عرصهٔ سیاسی ایران روشن است: «آزادی، برابری، دمکراسی».
وقتی این سه پرتو روشنگر را از منظر و قلهٔ این چهلوسه سال بر این ۱۱۵سال بیاندازیم، میزان وحدت و همسوییِ نمایندگان هر سه جبهه را با «منافع ملی و تاریخی ایران» [آزادی، برابری، دمکراسی] و کیفیت پرداخت بهای هر کدام را درمییابیم.
پله نخستین، نشو و نمای آزادیخواهی متأثر از انقلاب کبیر فرانسه بود که در مسیر تکاملیاش به جنبش بزرگ مشروطه انجامید.
این اولین آوردگاه فکری، اجتماعی و سیاسی بین دو نیروی اصلی بود: یکی سلطهٔ مطلق استبداد دربار قاجار و دیگری مشروطهخواهان. یکی با پشتوانهٔ انگلیس، یکی با پشتوانهٔ آزادیخواهان و اقشار آگاه اجتماعی. در این وسط، جبههیی هم سر درآورد و شد مشروعهخواه.
از مشروطه به این طرف در هر سرفصل مهم رقمزنندهٔ سرنوشت آینده ایران ــ مثل نهضت میرزای جنگل، نهضت ضداستعماری مصدق و قیام ضدسلطنتیِ ۱۳۵۷ ــ شاهد این سه جبهه هستیم.
از آنجا که در هر جنگی همواره دو نیروی اصلی هستند که مقابل هم صفآرایی میکنند، عناصر بیرون از این دو جبهه اصلی، با فعالیتها و مواضعشان در نهایت به یکی از این دو جبهه نزدیک میشوند. و این یکی از علتهای به سرانجام و به نتیجه نرسیدن هماوردی میان دو جبهه اصلی استبداد و تقدم آزادی در ۱۱۵سال گذشتهٔ ایران میباشد؛ چرا که جبهه سوم ــ تشرع دینی، میانهبازی سیاسی، چپروی کودکانه ــ در تمامیِ موارد فوق، خدمتگزار استبدادهای قاجاری، رضاشاهی، محمدرضاشاهی و آخوندسالاری بوده است.
ویژگی تشرع دینی، میانهبازی سیاسی و چپروی کودکانه طی این ۱۱۵سال این بوده است که این جبهه در دعوی سیاسی، خود را مقابل استبداد جلوه میدهد اما در فعالیت راهبردی و بالفعل و نقد دم دست، پیکانها و تیرها و نیزههایش را به جانب جبهه تقدم آزادی پرتاب و روانه میکند. از این رو جبهه استبداد در تاریخ ایران همواره بهکام بودن روزگار و ادامهٔ سلطهاش را مدیون جبههٔ تشرع دینی، میانهبازی سیاسی و چپروی کودکانه بوده است.
با توجه بهصورت مسألهیی که تشریح شد، وقتی از چنین منظری همهجانبه به مبدأ مسلط شدن خمینی بر سرنوشت ایران و مردمانش مینگریم، میبینیم صرفنظر از سرکوب و حذف پیشتازان آزادی توسط دیکتاتوری شاه، خمینی در قبل از ۲۲بهمن و سپس بعد از سلطهاش بر دایرهٔ قدرت سیاسی، بهترتیب محصول دو عامل سیاسی و مذهبی ـ سنتی بود:
۱ــ مخدوش شدن نبرد دو جبهه استبداد و آزادی در نیمهٔ دوم دههٔ ۵۰ توسط اپورتونیستهای چپنما با نابود کردن تشکیلات مجاهدین خلق و خدمتگزاری مستقیم به شاه و ارتجاع مذهبی.
۲- شتاب خیانت خمینی با تحمیل اصل ولایت فقیه،
شدت شقاوتش در سرکوب نیروهای سازندهٔ انقلاب و آزاد شده در انقلاب بهمن،
فرامین قتلعام مجاهدین، زندانیان سیاسی و کشتار در کردستان،
اصرار هشت ساله بر جنگی ضدمیهنی به قیمت یک میلیون کشته،
حذف مجلس مؤسسان ملی با جایگزینی مجلس خبرگان،
و ادامه همین سیاست در قالب جنگافروزی و صدور تروریسم و برنامه اتمی.
مجموع این عوامل که هدف و مسیر قیام سال۱۳۵۷ را منحرف و سلطه و تمامیتخواهیِ سیاسی ـ مذهبیِ خمینی را همهجانبه نمود، مقولاتی نیازمند بازشناسی هستند.
با برشمردن محورهایی از خیانت خمینی که با هدف تحکیم سلطهٔ سیاسی رژیم ولایت فقیه و ارتجاع و استبداد دینی انجام شد، از ۲۲بهمن ۵۷ تا اواخر سال۱۳۵۹ کلیهٴ فعالان و ناظران آن زمان شاهد بودند که دو جبههٔ اصلی یعنی استبداد و تقدم آزادی در تعادلقوای نیرویی ایران شکل گرفت. اولی را خمینی و شبکهٔ ارتجاع آخوندی نمایندگی کرد و دومی را سازمان مجاهدین خلق ایران با طیف متحدان و همراهانش. جبهه سوم هم شامل نیروهایی بود که در نبرد روشنگرانهٔ لیبرال ـ ارتجاع، در مواضع نسبت به جنگ ضدمیهنی و در برابر اصل ولایت فقیه، باید خودشان را تعیینتکلیف میکردند.
این سه جبهه ۴۱سال است که با همان سرآغاز در صحنهٔ سیاسی ایران و تحولات متنوع داخلی و بینالمللی این چهار دهه حضور دارند. تفاوت مهم در پایان این ۴۱سال این است که مردم ایران با چندین قیام بزرگ طی یک دههٔ گذشته، «ضرورت آزادی» و نفی جناحهای درون نظام آخوندی را مهر مسجل بر پیشانی صورت مسألهٔ اصلی ایران زدهاند.
بنابراین جبههٔ استبداد ولایت فقیهی از منظر رأی سیاسی مردم [شکلگیریِ شرایط عینی] و شبکهٔ آخوندی از منظر گذار تاریخی از آخوندیسم، تعیینتکلیف بهمعنی طرد و نفی نهایی شده است.
در جبهه تقدم آزادی قیامآفرینان، انجمنهای متنوع مادران دادخواه، کانونهای شورشی و زندانیان سیاسی در داخل کشور و بزرگترین نیروی متشکل در خارج کشور شامل شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق و نیز طیفی از فعالان و کوشندگان غیرمتشکل هستند که دشمن اصلی و بالفعل ایران را تمامیت نظام آخوندی میدانند.
در جبههٔ سوم هیچ تشکلی را نمییابیم اما هستند طیفی از ایرانیان که دعوی مخالفت و مبارزه با حاکمیت ملایان را دارند ولی آماج تیر و نیزه و بهتان و فعالیت عملیشان، متشکلترین نیروی محوری جبهه مقابل استبداد یعنی سازمان مجاهدین خلق است. واضح است که در ادبیات سیاسی، میان تیر و نیزه و بهتان با نقد و انتقاد تفاوت از زمین دیکتاتور تا آسمان دوست است.
ایرانزمین از پس ۱۱۵سال رؤیای آزادی تا تمنای فعالانهٔ آن در دههٔ ۹۰ و آغاز سدهٔ ۱۴۰۰، اکنون در آستانهٔ تعیینتکلیف روزگاران استبدادزدگی قرار گرفته است. همهٔ تحولات اجتماعی و سیاسی و نقش و اثر سه جبهه نام برده به آخرین آوردگاه رسیدهاند. در جبهه مقابل استبداد ولایی یک تابلو برای نامنویسی بیشتر نمانده است: تقدم مبارزه، فعالیت، افشاگری، روشنگری، همبستگی و شلیک مواضع، تمام و کمال علیه جبهه دیکتاتوری ولایت فقیهی است یا یکی به نعل و یکی به میخ، چندتا به مستبد و چندتا به قربانی مستبد؟
قیامها، اعتراضات سراسری و تجمعات توقفناپذیر اقشار مردم ایران اثبات کردهاند که هر کس و هر نیرویی که تقدم مبارزه و همبستگی برای سرنگونی نهاییِ نظام ولایت فقیهی را مخدوش و مشوش کرده و آدرسهای انحرافی ردیف میکند، تداومدهندهٔ عمر جبهه استبداد و تیزکنندهٔ شمشیر آن علیه جبهه تقدم آزادی است.
بلوغ قیامها و گذار بیش از ۹۰درصد مردم از نظام آخوندی، چنین قانونمندی را تبدیل به آزمایش اصالت مبارزاتی، شرافت سیاسی و غیرت و حمیت ملی و میهنی نموده است. نجاتدهنده، انتخاب جبهه برای رقم زدن سرنوشت ایران در رهایی از استبدادزدگیِ تاریخی است.