«در انتهای فصل سپید
تو باشیام غریو و نبید
زمین به انتظار تو گشت
بمان و باش
امید سپید!»
کلمات «نبید»، «انتظار»، «امید» و «بودن» از تبار کاروان بهاراناند. کلماتی که عواطف و آرزومندیِ مشترک انسانیمان را پیوند میدهند؛ کلماتی که ما را با نوروزهای دگرگونساز طبیعت میآمیزند. کلماتی که با عید و نوروز، ضمیر و ذهن ما را با معناهای زیبا و عمیقشان انطباق مداوم میدهند. انطباقی شوقآفرین با شادیهای انتشاریافته از خانه تا کوچه و تا شهر و دشت و دمن. انطباقی نشاطانگیز که بنفشه، لاله، ریحان، سوسن، یاس، سرو و بید هم به ضرورت این تحول بزرگ پاسخ میدهند.
انتظاری فرخنده
از فروردین تا فروردین، جریانی بیتوقف از زایشهای مداوم دانه و شکفتن، بارآوری و بارش تا دوبارههای افق در افق با غریو و نبید و امید و عید و نوید و نوروز عجین است. زمین را با چنین انتظار فرخندهای بر مدار مهر مینایی دوره میکنیم که هر عید و نوروز، خجستهگیِ نوین است و نوید و نبید بر زندگی و مناسبات خانوادگی و اجتماعی میپراکند.
این نوروز است که همیشه با قافلهٔ گردش زمین، سر وعده میرسد و بر صحن زندگانی ما تخت فیروزی مینشاند و همیشه پیروز است. چرا؟ نوروز، روزی نو و ضدفرسودگیست. خمیرهای قوام یافته در پیکر آفرینش که با جوهر و نهاد و ضمیر و سرشت آدمی پیوندی ناگسستنی دارد. از این رو بهار همیشه به اعتماد رویش، رایحه، خرمی، سرسبزی، طراوت، نوگرایی و تازه شدن سر موقع پاسخ میدهد.
بوی عید و خجستهخواهی
آمد و شد زیبای طبیعت که با جریان ضدفرسودگی، نوگرایی، تازه شدن و انطباق فعال و تکاملی آدمی عجین است، عواطف و آرزومندیهای مشترک ما انسانها را پیوند میدهد و خجستهخواهی را زینت معاشرت نوروزیمان میکند.
«بوی عیدی» که بر بالهای نسیم صبا از قلههای اسفند میوزد، صدای دمادم نفس زمین را میشنویم؛ هنگام که جویباران پر تلألؤ از کاریزهای برفگون سرازیر میشوند و نماد جویباران آدمی را استعارههای همبستگی برای شوریدن بر جبر سرد سکوت به جانب دریای موجگون آزادی میگردند.
انسان با تمثیلهای رهایی
انسانها وقتی استعارهٔ بهار و نوروز را جامه حیات اجتماعیشان میکنند، سمبلهایی چون بنفشه و لاله و شقایق و سرو و توفان و برف و...پا به زندگی بشری مینهند تا گردش فصلهای آن را معنا و ترجمه کنند. از این روی در تاریخ پرکشاکش میان جبر و اختیار، اسارت و رهایی، خودکامهگی و آزادی، فاصله طبقاتی و عدالت اجتماعی همواره شاهد ورود و بروز تمثیلها و نمادهای گردش طبیعت هستیم. این تمثیلها و نمادها بوده و هستند که تکاپو و نبرد بشری را در این نبرد پرکشاکش به شایستهترین وجوه توصیف و ماندگار نمودهاند. از این روی قرنهاست که هر نوروز یا عید، بازگشت پیوندهای آدمی با سمبلهای معنادهنده به هستیاش هستند: لاله، شقایق، بنفشه، گل سرخ. این معنایابی آنقدر عمق یافته است که حتی بارآوری و بیداری طبیعت را مدیون عشق آدمی به رها شدن از قید بندگی میانگارد:
«بخوان بهنام گل سرخ / که باغها همه بیدار و بارور گردند / بخوان / دوباره بخوان / تا کبوتران سپید / به آشیانهٔ خونین / دوباره برگردند».(م. سرشک)
ایران شانه به شانهٔ بهار
گردش فصلهای طبیعت که بهار سرآمد و اوج آنهاست، پیوندی مداوم با تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران دارد. این پیوند را وقتی ناگسستنی مییابیم که کلمهٔ «آزادی» پا به عرصهٔ زندگی اجتماعی و فرهنگی در ایران گذاشت و نیاز مبرم سلسلهٔ نسلها از مشروطیت به این سو شد. بهار با تمام نمادهای استعارهگونش، هالهای بر گرد کلمهٔ «آزادی» شد و شرح نبرد مداوم بهار و زمستان، پا به عرصهٔ هنر و موسیقی و شعر و ادبیات ایران گذاشت. یادآوری میشود که در ۴۱سال گذشته، کلمهٔ «بهار» و عبارت «گل سرخ» که نماد پیشآهنگان پیراهن خونین آزادی است، بیشترین آثار هنری و ادبی و موسیقایی ایران را در بر گرفته است.
از سویی بخشی از استعارههای بهار پا به شعرها و ترانههای فولکلوریک گذاشتند. آثاری که با زبان سلیس و صمیمیشان، اجزای طبیعت را به عرصهٔ زندگی روزمره و فرهنگ مردمی بردهاند.
کاروان بهار و نمادهایش موجب خلق بیشترین آثار فرهنگی و هنری در ایرانزمین شدهاند. گسترده بودن این فرهنگ و هنر، گویای ریشهداری تاریخی و مردمی آن در مقابل سلطهگران ضدفرهنگ و تمامیتخواه بوده است. در تمامی آثار بالندهٔ فرهنگی و اجتماعی ایرانزمین، شاهد خجستهخواهیاش و شانه به شانهٔ بهار بودنش هستیم. برای این خجستهخواهی و همشأن بهار بودن و ماندن ایران، در ۴۱سال گذشته بیشترین بهای قابل تصور در نبرد با بدکیشان ولایت فقیه پرداخته شده است.
آن که نوروز را ماناست
آنچه در گذر زمان و سیرورت مداوم بهار و گردش فصول، ماندگار بوده و هست، پیوند کاروان بهار و نمادها و استعارههایش با ضمیر و روح آزادیخواهی و توسعهخواهی فرهنگی در ایرانزمین است. ضمیر و روحی که هرگز در هجوم تندبادهای برگریزان و تطاول اشغالگران، سکون و سردی سکوت را برنتابیده است.
با امید به طلیعهٔ بهار بزرگ آزادی و وصالهای شوقآمیز در چهارسوی ایرانزمین. با عشق و وفاداری به آن سپیدهدم بس بسیار آرزومند و زیبا. با بوسه بر خاطرههای فرخندهٔ یاران محبوب و گلهای سرخ و کبوترانی که از چهارسوی جهان به آشیانه برمیگردند.
«نوروز بمانید که ایام شمایید»!