به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهرهای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی بهلب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخمهای بهجا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تناش خودنمایی میکرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو میشد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخنها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عدهیی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیدهاند با اینکه تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبتها گوش میداد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم.
بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال بهیغما رفته و ضربات باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسههایی شود و با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه بهخوبی میدانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شرارههای عشقی بیکران نسبت به مردم روشن میماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و اینگونه با نفی خویش، خود را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد مییافت.
پس از بازگشت اش از انفرادی، بیآن که بداند جلاد در کمین نشسته و فرصت اندکی در این دنیا برایش مانده، بهطرز شگفتآوری انسان دیگری شده بود. فعالتر، سرشارتر و پرشورتر از قبل بهدیگران میپرداخت. نظم تازهیی در رفتارش دیده میشد که پیش از آن سابقه نداشت. دقیقهها از شتاب کارهایش جا میماندند. نرمش و انعطافاش در قبال اشتباهات افراد بعضاً آدم را کلافه میکرد تا اینکه یکبار در توضیح عملکرد خود گفت: «پیامبر برای این رحمه للعالمین بود که رحمت اش بیدریغ به همه میرسید». و به این طریق، خطاهای دیگران را با عشق و رحمتی یکسویه جبران میکرد.
انسان خودبهخودی، برخورد با هر مانع و راهبندی را یک شکست تلقی میکند و گرایشی قوی در او وجود دارد که میخواهد شکست را بهمثابه همان چشمانداز یا فرجام کار تفسیر کند و بدینسان اسیر و وامانده در چنگ تندباد حوادث بههر سو بیاختیار پرتاب میشود و خسته و مأیوس چشم میدوزد تا مگر معجزهای از راه فرا برسد و کاری کند! غافل از آن که آرمان و چشمانداز در اثر معجزه پدید نمیآیند، بلکه این معجزه است که از آرمان و چشمانداز متولد میشود. از این رو بگیر و ببند و سرکوب ۲۸فروردین برخلاف روند معمول و خواست آمران و مجریان آن نه تنها او را با خود نبرد و جابهجا نکرد، بلکه مصممترش ساخت. بهطوری که با چیدن صحنه تازهیی از رزم، همزمان آخرین تابلوی زندگیاش را داشت کامل میکرد. در آن ایام بهشدت صمیمیتر شده بود و برای تلطیف فضا هر روز با بذلهگویی همه را برای لحظاتی دور هم جمع میکرد و حسابی میخنداند. کرم و سخاوتش هم گل کرده بود ولی آن بخششها قسمت کوچکی از چیزی بود که به چشم میآمد. دستکاری ناشیانهاش در دفتر حساب و کتاب مخارج اتاق، این موضوع را پس از رفتناش بهخوبی گواهی میداد. گویا با این کار میخواست خودش را بیشتر به چالش بکشد تا بارش سبکتر و دست و دلش برای هر اقدامی گشودهتر و رهاتر باشد.
جایی در انجیل اینطور آمده که: «در حقیقت اگر دانه گندمی که در زمین افتاده نمیرد تنها خواهد ماند و اگر بمیرد محصول بسیار خواهد داد».
بهراستی آن کس که هر لحظه در آرمان بلندش میمیرد و ذوب میشود، در امتداد زمان تکثیر خواهد شد و در گردش ایام تناور میگردد. تابلوی شورانگیزی که غلامرضا خسروی در ۱۱خرداد ۹۲ به پایان رساند، تصویر پویا و ماندگاری از این معناست که در سینه تاریخ حک شد. از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان رویید و برخاست و بهبار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح چشمانداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد.
زندانی سیاسی مجید اسدی
زندان گوهردشت / بهار ۹۹