پیامآور، قاصد و قهرمان پیک شادیها، مسعود امید و لبخندها، به خدای شادیها پیوست و قدم به دنیای شعرها و شورها گذاشت.
مرا ببر، امید دلنواز من؛ ببر به شهر شعرها و شورها، ببر به شهر شعرها و شورها…
به شهر پر از ستاره در آسمان شادیها، با دلی خونین، اما خنده بر لبها، با لبخندی چون ستاره خندان در سیاهیها.
آخر قهرمان ما یک ستاره بود، یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت…
قاصد و پیک شادیها اگر چه به ظاهر از میان ما جست و رفت، اما به ما از جلال و جمال آن دوست خبر داد:
آن پیک نامور شادی که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عز و وقار دوست
شادی، این موهبت خدایی و این «دخت محبوب بهشتی» همان رمز و راز طراوت و جوانی است که نشانی از مرگ و نیستی ندارد. گوش کنید از گروه کر عظیم سمفونی ۹ بتهوون، «سمفونی شادی»، برایتان میگویم:
یاران من!
اینسان ــ غمین ــ نسرایید!
بگذارید تا نغمهای دیگر ساز کنیم؛
نغمهای شادیافزاتر
شادی… شادی
شادی، ای زیبا اخگر خدایی،
ای دخت محبوب بهشتی
مدهوش از آذر تو ره مییابیم،
به بارگاه اهوراییِ تو ای بارقه افلاکی…
و قهرمان ما، مسعود فرشچی، آن اخگر خندان روشنایی و آن یار محبوب بهشتی، چه خوب که زندگی سراسر شور و نشاط خود را با مراسم عزا پایان نداد. آخر سرداران و قهرمانان مردم بهخاطر آیندهای خجسته و «مسعود» و بهخاطر زندگی سعادتمند انسانها جان میبازند و اینجاست که خطوط چهره مهربان مسعود فرشچی خبر از یک جشن باشکوه ملی میدهد؛ سرود شادی برای یک زندگی مغلوب نشدنی و فناناپذیر در مبارزه برای آرمان آزادی.
مبارز ضد بردهداری، آبراهام لینکلن در اواخر عمرش گفته بود: «لبخندها ممکن است زودگذر و کمدوام باشند، اما خاطره آنها تا جاودان میماند». قهرمان ما، مسعود فرشچی نیز اگر چه لبخندهایش بیش از چند لحظه دوام نداشتند، اما خاطره آن تا جاودان در دلها باقی مانده است. زیبایی لبخندش در ترکیب با توانایی و قدرت خنداندن مردمش، مسحور کننده و تحسینبرانگیز بود. شاعر نامدار، ویلیام شکسپیر، در اینباره گفته بود: «افرادی که توانایی لبخند زدن و خنداندن دارند، انسانهایی برتر هستند»؛ و قهرمان ما از اینگونه انسانها بود، لبخندی از آن گونه که تا عمق جان رسوخ پیدا میکرد. گوهری گرانبها در گنجینه وارستگان و رهاشدگان که بیش از ربع قرن قاصد و پیکی برای شادیها بود و از این طریق شادمانی را به همه ایرانیان در داخل کشور و در تبعید عرضه کرد و در این راه سر از پا نمیشناخت و تا بن استخوان، به اصالت شادی و نشاط در برابر ماتم و مرگ باور داشت و در این راه تا آخرین نفس چون رزمندهای چالاک، جنگید و پیروز شد. او در واپسین دم حیات که با مرگ لحظهای بیش فاصله نداشت، مثل همیشه معتقد بود که تسلیم جایز نیست و تنها با مبارزه میتوان به پیروزی رسید. شاید در لحظهٔ مرگ، چون همیشه، در فکر خلق اثر دیگری در شادی برای «پیک شادی» بود.
قهرمان ما مسعود فرشچی، این گفته نابغه بزرگ قرن بیستم، چارلز چاپلین را با هنرمندی تمام بهاثبات رساند که: «وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد، شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید»؛ و خود در اینباره گفته بود: «بهدلیل جنایت و هلاکت حرث و نسل از سوی رژیم آخوندی… اتفاقاً به همین دلیل باید تلاش مشخص صورت بگیره برای اینکه همین لبخند، همین شادی و همین نشاط به مردم برگرده».
او تا بن استخوان به این مفهوم اعتقاد داشت که: «اگر زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی، اما حالا که به آن دعوت شدهای، تا میتوانی شادمانه و زیبا برقص».
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
و او باقی غزل دلنواز شادی را به همین سان سرود و «زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست» از میان ما پرکشید و جست و رفت…
مسعود فرشچی، ثروتمندی بیرقیب با سرمایه و ثروتی بسیار از «شادی» که هر دم بر آن افزوده میشد، زبانزد خاص و عام بود. اما شگفتا که در زمان حیاتش با این سرمایه و ثروت کلان، گردی و ذرهیی از تکبر، خودستایی و نخوت در او دیده نمیشد. در عوض هر چه بود افتادگی بود و تواضع و فروتنی. او چه خوب رسم رادمردی و فتوت را به جا آورد.
در مثل است که فرش کرمان هر چه بیشتر پا بخورد، بیشتر رنگ باز کرده و مرغوبتر میشود. قهرمان ما، مسعود فرشچی، نیز چون فرشی نفیس و گرانقدر، زیر پای همه قرار میگرفت و همه را از خود عبور میداد، اما شگفتا که با گذشت زمان، بیشتر و بیشتر رنگ باز میکرد و درخشانتر میشد. آری، با آن همه ثروت و سرمایه، همه را از خود عبور میداد و در زیرینترین نقطه قرار میگرفت، اما عجبا که در فرش زیر پا و در «خاک پای» همه بودن، هر چه بیشتر روشن و زلال میشد و آنگاه اوج میگرفت و در تاج سر دلها مینشست.
حالا او ثروت هنگفت و بیشمارش را که فقط از «شادی» تشکیل شده، برای ما به ارث گذاشته است. وصیتش تقسیم شادیاش بود به آحاد مردم داغدار و اسیر ایران.
او که پیک نامور شادی از دیار دوست بود و از جلال و جمال یار، خوش نشان میداد، عاشقانه فقط به یک چیز میاندیشید: «تابش مهر خندان و تابان مردم ایران، مریم رهایی، بر سراسر دشتها و شهرهای ایران» با امیدی بیچون و چرا در تحقق آن.
از این رو درک وصیت او را میتوان در پیام خانم مریم رجوی جست که در رثای این قهرمان شادی، آن را چنین خلاصه کرد و نوشت:
«میخواستم بگویم: بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران / کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
اما دیدم انگار او نمیگذارد و نمیخواهد و نباید گریست. بنابراین به لب خندان خلق خونین دل ما، مسعود فرشچی، درود درود درود!… روح او اکنون ـ مثل تمام زندگانی رزمندهاش ـ شاد است و رستگار…».
مسعود فرشچی، این قهرمان و پیک نامور شادی، مرگ به سراغش نیامد، بلکه جاودانگی از او استقبال کرد و او اکنون در قلب و عشق یاران و دوستدارانش، زنده و پرشور، در فکر خلق شادی و شادمانی بزرگ دیگری است. همان شادی بزرگ در راه و در تقدیر:
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
(بهاء دلنواز- ۱۸تیر ۱۴۰۰)