اوایل مردادماه ۱۳۶۰روزهای سختی را در زیر بازجویی سپری میکردم. برای اولین بار شاهد اعدامهای بیوقفه و شکنجههای دیوانهوار پاسداران بودم. یک آن صدای کابل و فریادهای خواهران میلیشیا قطع نمیشد. کمکم اتاقها و سلولهای اوین مملو از مجاهدین شده بود.
یک روز بعد از کابل و مشت و لگدهای زیاد مرا به اتاق شماره ۱۰در راهرو بند ۲۰۹انداختند. این اتاق در زمان حاکمیت شاه، برای بازجویی ساخته شده بود دیوارها و پشت در آهنی آن اکوستیک و ضد صدا بود؛ هیچ پنجرهای به بیرون نداشت. منفذی نیز برای ورود هوا در آن تعبیه نشده بود. چند نفری که در این اتاق بودیم، به نوبت از شکاف زیر در نفس میکشیدیم.
با زیاد شدن دستگیریها، از این اتاقها هم برای نگهداری زندانی استفاده میکردند. بهدلیل دید نداشتن به بیرون از زمان بیاطلاع بودیم، فقط با آوردن غذا متوجه میشدیم که ساعت بهطور تقریبی چند است یا تلاش میکردیم موقع گرفتن غذا به ساعت مچی پاسداران نگاه کنیم و زمان را متوجه شویم.
شب۷مردادماه ۱۳۶۰شام را خوردیم مشغول صحبت با بچههای هم سلولی بودم ناگهان در اتاق با ضرب تمام باز شد. انتظار رفتن به اتاق بازجویی را داشتم. صالح یکی از شناخته شدهترین دژخیمان بند ۲۰۹ـ که بعدها بیشترین اعدامها به دست او انجام گرفت ـ در آستانهٔ در قرار گرفت ولی این بار خیلی زبونتر از آن بود که تصورش را میکردم. خیلی بههم ریخته بود با عصبانیت گفت: «بدبخت ها شما در اینجا کابل میخورید و مقاومت میکنید تا اطلاعات مسعود رجوی را ندهید او با بنیصدر از فرودگاه به خارج رفت».
کمی در چهرهها تأمل کرد اما از سکوت مرموز ما که سعی میکردیم خوشحالی خودمان را پنهان کنیم به شک افتاد، در اتاق را بههم کوبید و خارج شد. با اینکه ما چند نفر همدیگر را نمیشناختیم و زیر بازجویی نباید هویتمان را لو میدادیم، با بسته شدن در از خوشحالی بالا و پائین پریدیم و به هم گفتیم: «دیگر همه چیز حل شد. برادر به سلامت رفت، دیگر دست خمینی به اونمیرسد. هر چه میخواهند به سرما بیاورند او صدای همهٔ ما خواهد بود. دیگر این مقاومت شکست ناپذیر شد.»
اینها جملاتی بود که بین ما رد و بدل شد.
***
در آن روزها و در فضای بیخبری سلول دوست داشتم بدانم که این عملیات بزرگ چطور انجام شد تا اینکه اواخر آذرماه در سلول۹۸بند۲۰۹ناگهان در باز شد فردی را با موهای بههم ریخته و ته ریش، به داخل سلول انداختند. او بهمحض ورود گفت: «من علیاکبر کمالان همافر دوم نیروی هوایی هستم. چند روز بیشتر نیست که ازدواج کردهام، نمیدانم به چه علت مرا دستگیر کردهاند؟ با همسرم از بازار به خانه برمیگشتیم، دم در خانه، پاسداران بر سرم ریختند و مرا مستقیم به اینجا آوردند».
***
علیاکبر را برای بازجویی بردند وقتی برگشت معلوم شد او را به اتهام همکاری در عملیات پرواز برادر مسعود دستگیر کردهاند؛ اتهامی که سرانجام به اعدام این کادر شریف نیروی هوایی انجامید. این تنها مورد نبود. آخوندها در سوزش از این عملیات بزرگ، هواداران دور سازمان را که نقشی مستقیم در پرواز نداشتند و فقط به جرم هواداری دستگیر و به اسم عاملان پرواز در۶مردادسال ۱۳۶۲اعدام کردند.
در سالگرد این پرواز بزرگ که با هدف معرفی آلترناتیو به جهانیان انجام شد، یاد و خاطره علیاکبر کمالان و سایر همافران هوادار سازمان مجاهدین که جان پاکشان را وثیقهٔ آزادی مردم ایران از دیکتاتوری دینی قرار دادند، گرامی باد.
پ. حسینی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است