درنگی در ژرفا و جایگاه خون حجت زمانی، دلاوری از فرزندان «هفتچشمه»ی ایلام.
این دلنوشته را در سال ۱۳۸۴ با شنیدن خبر شهادت آن یار سربدار نوشتم. پس از ۱۳سال که به آن مینگرم، گویی همین دیروز است؛ نه همین امروز است. امروز بیشازپیش میتوان فهمید که راه مقاومت در زندانها شیخ چه کسی گشود و چه کسانی گشودند.
«اگر میگویی، بگو
آن دلاور در قتلگاه
آخرین تیر عدالت را
آیا چگونه؟
با نفسهای آخر خود
بر آخرین ماشههای فردا گذاشت، غران
آنگاه که
مذبوحانه
بر قامت عزیز او
خیمه گذارد
آنگاه که مرگ در هیأتی ناگزیر
بیم هولآور جلاد را پایان داد
اگر میگویی
آن نام دلاور را...
آن دستهای قادر عشق را...»
پس از تحمل ۴سال و اندی، حبس همراه با طاقتشکنترین شکنجهها و موهنترین رذالتها، حتی همبندشدن با زندانیان عادی خطرناک، سرانجام، مجاهد خلق، حجت زمانی، «دندان کینه بر جگر خسته بست و رفت». چه شهادت مبارکی! درست در روزهای به نیزه بر شدن سرِ آموزگار جاودان آزادی، امام حسین. جرم او چیزی نبود، به جز پایبندی به شعاری عزتمندی که در متن پرچم گلگونهٔ هماره در اهتزاز پیکار نوشته شده است:
«هیهات مناالذله».
در نوشتهٔ موجز و پرمعنی او در پای حکم اعدام خود، بسا حرفهای ناگفته، نهفته است: «به حکم صادره هیچگونه اعتراضی ندارم». این همهٔ اعتراض است. این جمله چقدر مشابهٔ جملهای است که خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه بر زبان راند: «من برای جانم چانه نمیزنم».
۴بار حکم اعدام برای یک مجاهد در بند. آن روی سکهٔ مقاومت جانانهای است که دیوارهای قطور بتونی گوهردشت ، تلاش کردند، خفهاش کنند. اما آن صدا دیوارها را شکافت. این آخوندها و جلادان نقابدار بیمزده از انتقام خلق نبودند که طناب را بر گردن یک مجاهد مقاوم انداختند ، این قهرمان ما بود که با مقاومت خیرهکنندهاش، عرصه را بر دژخیمان تنگ کرد. او خود ـ بارها با اعتصابغذای شجاعانهاش ـ فرمان مرگ شرافتمندانهٔ خود را صادر کرد؛ تا همچنان این قانون طلایی را حفظ کند که زندانی سیاسی در اسارت جلادان یک حرف بیش ندارد: «نه!».
تصویر شکوفان حجت، در پیراهن سپید، با آن چهرهٔ پرصلابت جوان ـ که یادآور سیمای برادرش، پهلوان خزعل زمانیست ـ بیانگر شادابی مقاومتی است که پیوسته مرگ را به سخره میگیرد و زندگی را فریاد میزند. چشمان سوزان و پراشتیاق او، گویی باز با کوههای ایستادهٔ ایلام و نسیم دشتهای «هفتچشمه» زمزمه میکند:
«فریادها این بار شلیک خواهد گشت
دهکدههای بینام
نامهای عاصی ما را
پاس خواهند داد
مگو بمانیم
این دستهامان را بنگر
ما همانیم
همان رسولان عریان رنج.
ما فتح میکنیم
باغهای بزرگ بشارت را
با آیین گوشت و گلوله و مرگ
با خون و خنجر خفته در خونمان»(۱)
این شهادت، از هر حیث که به آن بنگریم، حاوی بسا نکتههاست. حجت از زندانیان مقاومی بود که با ترسیم خط سرخ مقاومت در زندان، هویت زندانی سیاسی را در برابر جلاد، مهر کرد. همچنین او از پیشتازان اعتصابغذا و رساندن صدای زندانیان به خارج زندان و مراجع بینالمللی بهشمار میرود؛ امری که در زندانها یک خرق عادت محسوب میگردد. در جریان فتنهٔ شبههبرانگیز خاتمی و تلاش شیادانهٔ او برای مخدوش کردن بسیاری مرزها، حجت، همچنان بر مواضع اصولی و افشاگرانهٔ خود پای فشرد و مزدوران را ـ در صحنههای مختلف ـ بور کرد.
در جایی آمده است که پس از تشکیل انجمن بهاصطلاح «نجات»، رژیم اغلب خانوادهها، از جملهٔ خانوادهٔ حجت را برای درهمشکستن زندانیان به زندان میبرد؛ این اقدام، همسنگ اقداماتی بود که رژیم با گسیلداشتن اجباری خانوادهها به اشرف مرتکب شد. فریبکاریها و تمهیدات نیز همان بود. یعنی سوءاستفاده از عواطف خانوادهها و فشار روی آنان برای براندن و به انفعال کشاندن فرزندان مقاوم خود. حجت قهرمان با دیدن این دامچالهٔ آخوندساخته و طعمه پرداخته، سخت برمیآشوبد، بر سر مزدوران داد میکشد و میگوید: «اگر همین امروز مرا آزاد کنید، پیش مجاهدین میروم. مرا به زندان برگردانید، فکر نکنید که از اعدام میترسم». بعد به خانوادهٔ خود دلداری میدهد و میگوید که نگران من نباشید، من تصمیمم را گرفتهام. همین شجاعت دشمنشکن باعث میشود که شکنجهگران کینهٔ او را به دل بگیرند و در یک بیدادگاه فرمایشی به ۴بار اعدام محکومش کنند. در جای دیگر به زندانبانان میگوید:
«فکر نکنید که با اعدام من، مقاومت تمام میشود. من حداقل ۲۰۰نفر از جوانان ایلام را میشناسم که مطمئنم راهم را ادامه خواهند داد».
پشت سر گذاشتن دوران پرابتلای دیگری که مجاهدین به آن «پایداری پرشکوه برای پیروزی» میگویند، چشمهای دیگر از شاهکارهای این قهرمان هفتچشمهای است. در این دوران دشمن با تمام ظرفیتهای اهریمنیاش میکوشید خط بریدگی از مبارزه را ترویج کند. مجاهدین را خلعسلاح شده، منزوی گشته، بیسازمان و سامان، تمام کرده و فاقد آینده وانمود کند. حال چقدر موفق شد، عاقلان دانند. اما در این شرایط، باز حجت ـ مانند مجاهدان اشرف ـ سرفراز است. این در حالی است که در شرایط زندان، پیشانی زندانی، در تماس مستقیم با تیغهٔ عریان سرکوب قرار دارد و دیوارها، مانع رسیدن اطلاعات مکفی و درست به وی میشوند.
این میزان از پایمردی، وفاداری و سینه سپر کردن در برابر دژخیم، براستی درجهٔ بالایی از مجاهدت و یگانگی و نیز بذل همه چیز در راه خدا و خلق را میطلبد.
در یک کلام، خون حجت، خون پیشتاز و بنبست شکنی است که راه دیگر زندانیان را خواهد گشود و تشبثات رژیم را بر سر خودش خراب خواهد کرد. به یقین، این خون پربرکت، بال درخواهد آورد، تکثیر خواهد شد، جوانان را به شجاعت مسلح خواهد کرد. قلبهای بیشتری را به مجاهدین پیوند خواهد زد و خط مقاومت را گسترش خواهد داد. زود است که دینفروشان عمامه بهسر بفهمند چه اشتباه بزرگی مرتکب شدهاند و چه عواقب وخیمی در انتظار آنان است.
ع. طارق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) شعرها از زنده یاد خسرو گلسرخی