آنچه رئیس جمهور برگزیدهٔ مقاومت، مریم رجوی، در قسمت پایانی کنفرانس اینترنتی سی و دومین سالگرد قتلعام۶۷طی سخنانی موجز و فشرده گفت، بیان تاریخچهای شگفت از رنج و خون مقاومت ایران بود؛ تاریخچهای که در یک نام خلاصه میشود؛ نام نامیرای مجاهد خلق؛ نام مسعود؛ نامی که از شقایقزار قتلعام تا خارزار تهمت و افترا همچنان میدرخشد. گلوله و دشنه و دشنام، صلیب و دار و درفش و خیانت و خدعه و دروغ بر قامت رویین آن کارگر نیست. نامی که اگر دیروز راز استواری قتلعامشدگان۶۷بود و با اتکا به حرمت و غیرت آن بر دارها بوسه زدند امروز اسم رمز شورش و نبرد آزادیبخش است. بر این نام شگفت باید درنگ کرد.
دو نیروی نامتوازن در نبردی نامتوازنتر
وقتی به سرگذشت انقلاب نوین ایران از منظری دیگر چشم میگشاییم، بر پهنهٔ از خون سیراب این میهن از یکسو ابلیس شقی و عمامه بر سر نهادهای را میبینیم که هیچ مرزی از دنائت را درنوردیده باقی نگذاشته است، در دیگر سو مقاومتی را که در استفاده از فوقطاقتهای ظرفیت انسان انقلابی هرگز خست نورزیده است. نیروی یکی در عدد، انبوه و دیگری اندک. امکانات یکی گسترهٔ سرزمینی غنی، حاصلخیز، با ذخایر سرشار نفت و معادن متنوع و دیگری با جیبهای خالی اما پشت داده به اعتماد خلق تهیدست خویش.
ایستاده بیشائبهای از تسلیم در نینی چشم
شگفتا آن که در عدد کمتر است و از خاک سرزمیناش هیچ به دست ندارد باید در نخستین یورش به خاک افکنده میشد، چرا هنوز ایستاده است؟ ایستاده با تنی شیارشیار با سوزش تازیانه، شرحه شرحه از شمشیر و سوراخ سوراخ با گلوله، با جامهای سرخفام از ردای شقایق بر تن، بیهیچ شائبهای از تسلیم در نینی چشم. نه تنها هیچ شائبهای از تسلیم در نینی چشم؛ بلکه وقتی به غرور نگاه او مینگری گویی صلابت سرداری هزار نبرد پیروزمند فرماندهی کرده را در خود دارد. عقبنشینی نمیداند، شکست نمیشناسد، کوتاهآمدن در نقشهٔ جنگی او مرزسرخ است. بارها گفته است حتی اگر یک نفر باشد و دشمنانش گوش تا گوش خاک را پر کرده باشند و سیاهی حضورشان زمین را مجالی به دیده شدن ندهد، هرگز هراس را مهمان دلش نخواهد کرد و هرگز به این نخواهد اندیشید که او طرف پیروز این رویارویی نابرابر نیست.
آماج «تیر تبار تهمت»
او پیروزی را در فتح خاک نمیداند در فتح دل آدمی میداند که به جز با نیروی مهیب حقانیت نمیتوان فتحاش کرد. به جز قدرت آسمانی عشق نمیتوان آن را حفظ نمود.
نه سلاح دارد نه خاک، نه موشکهای قارهپیمای مسلح به کلاهک هستهیی، نه ناو هواپیمابر، نه جنگندههای رادارگریز، نه چاه نفت، نه هر آن چیزی که یک دولت از آن برخوردار است. بیشتر از تعداد دوستان دشمن دارد. اگر چه بارها خواستهاند او را به جنگهای فرعی بکشانند اما سرنگونی دیکتاتور همیشه بهعنوان هدفی اصلی روی نقشهٔ جنگی او نشانگذاری شده است. جز این هدف، به هیچ جنگ دیگری نمیاندیشد؛ به همین دلیل «دلقکان تاریخ و مشاطگان ابلیس» از او گزیدهاند زیرا حاضر به سازش و کوتاهآمدن از مصالح ایران و ایرانی نیست. اصول متقن استقلال و آزادی ایران برای او قابل خرید و فروش نیستند. اهل به دست آوردن قدرت به هر قیمت نیست.
او کیست؟
او کیست؟ او همان نامیست که گفتیم و میشناسیدش؛ دشمن بیشتر از دوست. او همان خشم مقدس، همان غیرت پاک، همان عصمت مجروح ولی مقاوم و سازشناپذیر در نگاه ۱۲دختر میلیشیای دستگیر شده در ۳۰خرداد است که بدون دادن نامشان، در برابر جوخههای تیرباران ایستادند. او ارادهٔ پاکباز و کوهوار میلیشیاهای قهرمان ۵مهر است که قیصر اسلامپناه را از اسب قداست کاذب به زیر کشیدند و بهای آن را با شقهشدن خویش پرداختند. او همان ۳۰هزار نامی است که قتلعام را پذیرفتند اما لکهدار شدن شرف این نام را و کوتاهآمدن از این آرمان را هرگز.
او را در پایداری ۱۳سالهٔ زنان و مردان اشرفی میتوان دید در تلاطم قامت امیر خیری در زیر بارش چماقها راست قامت و در مشت گره کردهٔ صبا هفت برادران. او اکنون واضحتر از هر گاه در سی و دومین سالگرد قتلعام ۶۷ در اشرف قد برافراشته است. در شهری که هر گوشهٔ آن یاد و نام شهیدی را بر خود دارد و نمادی از ایستادگی است.
دعوا بر سر اصل مبارزه
دعوای مدعیان با او این است که چرا ۴دههٔ تمام ایستاده است. چرا قامت غرور او در این ایستادگی آنچنان بلند و برابر با غرور دماوند است که نمیتوان با آن برابری کرد؟ باید کمی کوتاه آمد، باید کمی تن داد و سازش کرد تا کوتاهقامتان در این افول و تندادن به چشم بیایند.
دعوا با او این است چرا صیقلدادن و برانگیختن ارادهها برای نبرد، چرا سازمان و تشکیلات و آرایش قوا، چرا نواختن شیپور آمادگی برای نبرد؟ چرا کنار گذاشتن آسایش و آرامش و زندگی به کنار برای آسایش و آرامش و زندگی خلق؟ چرا مبارزه؟ چرا فدا کردن؟ چرا سرنگونی؟
مردیست میسراید، خورشید در گلویش
آٰری، به جرم همین گناه (تمرکز بر سرنگونی) بارها تهمتتباران و افترا بندان او را به رگبار شنیعترین الفاظ بستهاند. دشنههای به زهرآب دادهٔ دشنام را بارها بر قلبش نشاندهاند تا چشمههای زلال عشقاش را گلآلود سازند و ساحت پاک نامش را بیالایند ولی سیاووشوار بارها از آتش حقدشان گذشته است.
این مرد همیشه سرودخوان «خورشید در گلو «و از هر سو آماج تیر تهمت تباران و دلقکان و «مشاطگان ابلیس»، هرگز از آنچه برای آن سوگند خورده و به سوگند فراخوانده است، کوتاه نخواهد آمد. این دعوا کوتاه آمدنی نیست. سرنوشت بود و نبود ایران و ایرانی است.
به قول رئیس جمهور برگزیدهٔ مقاومت، مریم رجوی، در کنفرانس اینترنتی ۲۹تیر۹۹ در اشرف۳: «در ایران، قلب دعوا، مقاومت بر سر آزادی و حاکمیت رأی مردم و جمهور مردم در برابر حاکمیت آخوندها و استبداد دینی است.
چهل سال است که آخوندها با همان قساوتی که مردم را میکشند و شکنجه میکنند و با همان بربریتی که ایران را بهویرانی کشاندهاند، مجاهدین و مقاومت ایران بهویژه مسعود را هر روز با رگبار دروغ و افترا به صلیب میکشند. اما نام او همچنانکه در قتلعام، راز ایستادگی و مقاومت آن قهرمانان بود، امروز، اسم رمز شورش و نبرد آزادیبخش است».
نهایت این نبرد روشن است. آری:
هر چند «تیر تبار تهمت» از جانب «دلقکان تاریخ و مشاطگان ابلیس»، «هر سو روان بهسویش» اما روزی میرسد که «گل برآید از باغ آرزویش».
مردی ست میسراید، خورشید در گلویش
تیر تبار تهمت هر سو روان به سویش
ای دلقکان تاریخ! مشاطگان ابلیس!
کامروز میهراسید ز آواز گرم پویش
سرخیل عاشقانش خواهید بود فردا
روزی که گل برآید از باغ آرزویش
خاشاک چشم اویید، امروز و، روز دیگر
همچون خسی بر امواج، در جوی جست و جویش
ماییم چون غباران، در چار چار باران
و او بر شکوه کوهی بنشسته بر سکویش
پانویس: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)