یه روز از خودم پرسیدم؛ راستی فریاد چطور شد که به یه کانون شورشی تبدیل شدی، یعنی پشت این تصمیمت چه چیزایی پنهان بود که فکر کردی این بهترین راهه؟
دیدم بهترین جواب به سوُال خودم اینه که آره، سالها فکر و نتیجهگیری منو به این تصمیم بزرگ و حساس توی زندگیم سوق داد.
چند روز پیشم که داشتم برنامه سیمای آزادی رو در رابطه با عملیات بزرگ فروغ میدیدم، باز این سوُال برام پیش اومد که در اون سال(۶۷) چطور ارتش آزادیبخش تا دروازه کرمانشاه در برابر دژخیمان تا دندان مسلح خمینی با اون همه لشگر و گردانش پیش اومد و جانانه جنگید؟
اینجا بود که فهمیدم وقتی خودم راهم رو آزادانه و خیلی مصمم انتخاب کردم و توی فعالیتهام سر از پا نمیشناختم، معلومه هر کدوم از زنان و مردان ارتش آزادیبخش که خدا میدونه چند سال رو خودشون کار کردن و تشنه آزادی ایران بودن، باید از پس گردان گردان سیاهیلشگر خمینی بَر بیان.
پس اینجا بود که به خودم گفتم؛
یکی مرد جنگی بِه از صد هزار...
فریاد از کرمانشاه