مقولهیی بهنام «قدرت»، هم تبیینی فلسفی دارد، هم خاستگاهی سیاسی و هم ریشهیی در فزونخواهی و موقعیتطلبی بنی نوع بشر. «قدرت» در خاستگاه سیاسی و موقعیتطلبی، بدون اعمال هژمونی و گسترش حیطهٔ کنترل، عاملی راهبردی و مادی نیست و در حیطهٔ تبیین فلسفیِ صرف باقی میماند.
از طرفی در دنیای واقعیِ سیاسی، داشتن «قدرت» [که در یک تشکیلات دولتی متبلور میشود] یک عامل لازم برای پیشبرد امورات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در هر جامعهٔی است.
چگونگیِ اعمال «قدرت» توسط دولتها، بیانکنندهٔ میزان نزدیکی و دوری آنها با ارزشهایی چون آزادی، دمکراسی، برابری، حقوقبشر و نیز ضدارزشهایی چون استثمار، دیکتاتوری، سانسور و فاصلهٔ طبقاتی است.
بنابراین «قدرت»، ابزاری همهجانبه در اختیار و حیطهٔ حاکمیتهای سیاسی است. آنچه خوب و بد کاربرد «قدرت» را تعیین میکند، «فرهنگ» نگرش به آن است. هژمونیخواه مطلق، موقعیتطلب بیپاسخگو، بهرهکش، تمامیتخواه و نژادپرست برتریبین از «قدرت» برای به قید و بند کشاندن دیگران با هدف تداوم سلطهٔ خود سود میجوید. چنین فرهنگ و نگرشِ تمامیتخواه و دیکتاتور برای اعمال «قدرت» و تضمین تداوم آن، فقط متکی به ابزارهای کنترلی است. این ابزارها هم سیاسی هستند، هم اقتصادی و هم اجتماعی؛
سیاسی مثل: زندان، تبعید، سانسور، سرکوب، کشتار.
اقتصادی مثل: گرانی، احتکار، اختلاس، تورم، فقر.
اجتماعی مثل: اعتیاد، اندامفروشی، تنفروشی، کودکفروشی، گورخوابی، خودکشی.
از منظر یک حاکمیت تمامیتخواه سیاسی و عقیدتی، از آنجا که همهٔ مردم تهدید بالقوهٔ نفی آن را دارند، تمام عوامل فوق که برشمردیم، ابزارهای کنترلی برای اعمال «قدرت» و تضمین حفظ حاکمیت هستند. ابزارهای سیاسی بهطور مستقیم علیه منتقدان و مخالفان حاکمیت جریان دارد؛ ابزارهای اقتصادی و اجتماعی علیه تمام اقشار مردمی که تهدید بالقوه و بالفعل سلطهٔ دیکتاتور هستند.
در ایران اشغالشده و آخوندزده، بیش از ۴۳سال است که تمامیتخواه سیاسی و عقیدتی، ابزار سیاسی را در کانون سرکوبگریِ همهجانبه قرار داده و پس از لاعلاج شدن این ابزار، به ابزارهای مکمل اقتصادی و اجتماعی با هدف کنترل یک جامعه و کشتن استعداد خیزش آن متوسل شده است. یکی از این ابزارهای دستمایهٔ دیکتاتوری آخوندی علیه مردم ایران، «قدرت فقر» است.
حاکمیت ولایت فقیه از فقر یک جلاد و دژخیم ساخته و به جان زندگی و هستیِ مردم ایران انداخته است: فقر شکنجهگر، فقر متلاشیکنندهٔ خانواده، فقر اعتیادپرور، فقر قاتل تحصیل کودکان، فقر شکنندهٔ حرمت و غرور انسان، فقر شکارچی جان مردمان.
این «قدرت فقر» است که جمهوری اسلامی میخواهد با توسل به آن بهمثابه ابزار کنترل و سرکوبگری، توان دادخواهی، اعتراض، فریاد، خیزش، قیام و شورش را از یک جامعه بگیرد.
به فقر تولیدگر لشکر کودکان کار نگاه کنید؛ به فقر تولیدگر صف طولانی اندامفروشها نگاه کنید؛ به فقر سری به سری کشاندن جوانان به اعتیاد نگاه کنید؛ به فقر تولیدگر بینوایان تنفروش نگاه کنید؛ به فقر هل دادن مردم از شهرها به زاغهنشینیها نگاه کنید؛ به فقر تسمهکش از گردهٔ کارگران و مزد بگیران نگاه کنید؛ به فقر بیرحمی که فرشتههای ۷ و ۸ و ۹ساله را زبالهگرد محلهها و گلفروش خیابانها کرده است نگاه کنید؛ به اخبار جگرسوز خودکشیهای ناشی از فقر در ایران آخوندزده نگاه کنید؛ آخریناش خودکشی ۸ کارگر زحمتکش با به آتش کشیدن خودشان در اعتراض به استثمار خامنهای و قسمخوردگان با دستار و بیدستار به ولایت فقیه بود.
اینها آثار «قدرت فقر» و ابزار کنترلیِ آن در دستان کارگزاران و نگاهدارندگان حاکمیت ضدبشر ولایت فقیه هستند. اینها نمودارهای گویای شکاف عمیق طبقاتی و بینظیر در تاریخ اجتماعی ایران هستند. اینها بهطور قانونمند «قدرت» برهمزنندهٔ ثبات تعادلقوا بین حاکمیت تمامیتخواه سیاسی و عقیدتی با یک جامعهٔ مسلح شده به قدرت برآمده از شکاف عمیق طبقاتی هستند. این شکاف هر چه بیشتر میشود، نیروی فقر به قدرت خشم و خلاصی و رهایی از مهلکهٔ فقر میگراید. از این رو «قدرت فقر» اکنون بهمثابه اهرم سوپاپ مانع انفجار، در دست اتاق فکر نظام ملایان است. اتاق فکری که رخصت یک لحظه برداشتن فشار از روی اهرم سوپاپ انفجار را برای خود باقی نگذاشته است. آنچه در تقدیر ناگزیر چنین معادلهیی است، انفجار است، انفجار است، انفجار.