نگاهی به مفهوم زندگی
ـ زندگی هر انسانی محصول افکارش است. از همین رو هم بود که «دکارت» گفت «من فکر میکنم، پس هستم»!
ـ زندگی هر کس، آینهیی از دلبستگیها و آرزوهایش است...
ـ زندگی هر کسی محصول بهایی است که برای پیشرفت آن میپردازد...
ـ مهم نیست که چه میخواهی؛ مهم این است که چه انتخاب میکنی...
ـ اگر انتخاب نباشد، آگاهی و تلاش انسان به هیچ کار او نمیآیند...
تماشاگه یک راز
از منظر کدامیک از این عبارتها میتوان واقعه یا حماسه عاشورا را نگریست و درک نمود؟ عاشورا انعکاس و بازتاب واقعی کدامیک از این مفاهیم زندگی است؟
در آنچه تا کنون درباره عاشورا گفته و نوشته شده، اغلب به کدام جنبه آن پرداختهاند؟
حماسه عاشورا از کدام لحظات توفانی و پیدرپی گذشت و با کدام نیرو و قدرتی خلق شد؟
یکی از وقایع همیشه قابلتوجه و رازآمیز تاریخ جهان ما، واقعه «عاشورا» یا همان نبرد حماسی دهمین روز محرم است. کلمه «عاشورا» هم به روز همین واقعه اطلاق میشود.
این نبرد نابرابر که قریب ۱۳۷۰سال پیش در دشتی واقع در عراق آن زمان رخ داد، دارای چه ویژهگیهای مهمی بود که از منظر بسیاری غیرمسلمانان نیز مهم و تاریخی و انسانی تلقی شده است؟ آیا از نظر نظامی و مقاومت خونین تعداد اندکی مقابل چند هزار نفر بوده است؟ حتی باید پرسید که آیا فقط بهخاطر اعتقاد دینی و مذهبی و نگرش ماوراءالطبیعی از جانب پیشگام و رهبر این حماسه، از چنین جایگاه ویژهیی در حماسههای درخشان تاریخ بشری برخوردار شده است؟ و بالاخره آیا عاشورا فقط بهخاطر تسلیمناپذیری گروهی اندک مقابل نظامیان مسلح، چنین جایگاهی یافته است؟
پاسخ همه این پرسشها، تأیید و ستایش آنچه روی داد میباشد؛ اما آنچه درباره عاشورا بیشتر نوشته و گفته شده، کمتر به ریشه و اساس قدرتی پرداخته که عجین ضمیر انسانی و قدرت اختیار و انتخاب رقم زنندگان این حماسهها بوده است.
در وجود آدمی نیروهایی جمع گشته و به هم پیوستهاند که اگر سرچشمه مجموع آنها را در قدرت «اختیار و انتخاب» آدمی ندانیم، به ریشه و اساس برانگیختگی این نیروها پی نخواهیم برد. بهراستی اساس ظهور شجاعت، دلیری، مقاومت، تسلیمناپذیری، ایثار، فدا، حماسه و...و به عکس بروز دنائت و رذالت و دجالیت و... به چه عوامل روحی و روانی در جو هر انسانی و وجود ما بستگی دارند؟ کدام نیرویی را باید مادر و منشأ بروز چنین ارزشهایی دانست؟
«قدرت انتخاب»، پتانسیل ازلی و مشترک بشر
واقعیت این است که تمام این ارزشها و صفتها در وجود هر انسانی نهفته است و پتانسیل ازلی و مشترک بشر بوده و هست. پس چرا این ارزشها در برخی انسانها فعال و در برخی دیگر منفعل میباشند؟ بیشک باید نیرویی قدرتمندتر از همه اینها باشد که با ظهور و فعال شدن آن، گویی همه ارزشهای نیکو و صفتها و سجایای بهظاهر خاموش و پنهان آدمی، بهناگه ظهوری شوقانگیز و حضوری شگفتانگیز مییابند.
آنچه در عاشورا روی داد ناشی از مرزکشی بین «اختیار و انتخاب» با اجبار و تحمیل و مرزکشی بین آزادی و دیکتاتوری بود. آنچه در تابلو عاشورا روی داد، «قدرت انتخاب»های مداوم در مسیری حتی ناشناخته بود.
بنابراین باید یکبار دیگر از منظر «اختیار و انتخاب» بهمثابه عالیترین وجوه تعریف انسان، به تابلو عاشورا نگریست. در این نگرش نوین، ناگاه به این پرسش برمیخوریم که رقمزنندگان این تابلو در مقابل چه مسائل یا عواملی قرار میگرفتند که باید تأمل کرده و با اختیار خودشان، راه و نبرد و سرنوشتشان را انتخاب میکردند؟ آیا در این مسیر به توقفگاهها یا ایستگاهایی برمیخوردند که باید مرحله بعدی را انتخاب میکردند؟ و پرسش بسیار مهمتر اینکه آیا کسی بود که آنان را مختار به انتخاب مسیر زندگی و مبارزه و نبرد و سرنوشتشان کند؟ شاید پاسخ همه این پرسشها در همین نکته نهفته باشد؛ یعنی شناخت «راه حسین» در تابلو عاشورا. این اوست که در هر توقفگاهی مشعلی بر دو راهی نهاده تا راهیانی که به او پیوستهاند، خود انتخابگر مسیر آیندهشان باشند.
نهایت راه در یک انتخاب
بیشک پرچمی که حسین برافراشت، رایت یک شناخت و آگاهی به نهایت راهی بود که «انتخاب» کرد آن را تا انتها طی کند. گویی نخست خودش را همواره از دو راهیهایی عبور میدهد که مدام قدرت انتخاب و آزادی و اختیارش را میطلبند: «برای من کشتنگاهی در نظر گرفته شده و من به آن خواهم رسید. میبینم که گرگان گرسنه بند بند مرا پاره میکنند و شکمهای خالی و انبانهای تهی خویش را از من انباشته میسازند».
حسین با این جمله، پیش از آنکه اصلاً حماسهیی خلق شود و حتی چگونگی آن را بداند، تا انتهای دشمن رفته و از آن سوی مرگ بازگشته است. از این رو در پیش پای گروندگان به قافله بیبازگشت عاشورا، مرحله به مرحله «اختیار» و «انتخاب» را یادآوری میکند.
خلق تعادلقوای جدید
آنچه از این رویکرد در چند نمونه خواهیم دید، گویای جایگاه آزادی و اختیار در منش و مرام و آیین و باور حسین میباشد. تشعشع و درخشش چنین اندیشه و نگرشی در قریب ۱۳۷۰سال پیش از یکطرف دیکتاتور و جانیان و حامیان مجبور و مرعوبش را در نفرینگاه تاریخ، ذوب و مطرود و ملعون نمود و از طرفی بر آنان که با اختیار و انتخاب آزادشان، مقاومت و نبرد و تسلیمناپذیری را برگزیدند، در سمت درست تاریخ ثبت کرد و پرتو جاودانگیِ مهر و ستایش بشری را نثارشان نمود.
در پرتو آزادی و اختیار و انتخاب، تعادلقوا و توازن نیرو عامل تعیینکننده نتیجه نبرد نیست. هدف، مقابله با دیکتاتور و تسلیم نشدن به شرایط ذلتبار و تحمیلی است. حسین این هدف را هم از جو هر آزادی که همانا قدرت انتخاب انسانی است، اختیار نموده است.
نمونهیی از تسلیم نشدن به تعادلقوای نظامی و زین و برگ دشمن، مأموریتی است که مسلم بهعنوان پیک حسین انجام میدهد و سرنوشتی است که رقم میزند. او به کوفه میرود و دعوت به پیوستن به حسین میکند. ۱۸هزار نفر با حسین بیعت میکنند. خبر به حاکم کوفه میرسد. بلافاصله فضای رعب و وحشت در شهر حاکم میکند و از آن همه دعوت کنندگان حسین بن علی فقط تنی چند باقی میمانند و بقیه از پیرامون مسلم متفرق میشوند..این رخدادها در عزم مسلم هیچ تغییری ندادند و در همان خانهیی که پناهش داده بودند دست به سازماندهی نیروهای موجود و وفادار به راه حسین میزند.
عاشورا حاصل مسیر طی شده
آنچه در مدت ۴یا ۵ساعت در دشت کربلا روی داد و حماسه عاشورا را بهمثابه شکوفه زخمی بازمانده در تاریخ ثبت کرد، بروز پایانی یک مسیر طی شده بود. مسیری بین جبر و اختیار، تحمیل و انتخاب و بردگی و آزادی بود. مسیر طی شده، همان راهپیمایی حسین از مکه به جانب کوفه و توقف وی در کربلا است. تمامیت عاشورا در این راهپیمایی رقم زده شده است. در این راهپیمایی است که عضوگیری عناصر جنبش، تک به تک توسط خودش صورت میگیرد. در کانون این گزینش، «قدرت انتخاب» نهفته است. هر کسی مخیر به آمدن یا نیامدن، پیوستن یا نپیوستن و پذیرفتن یا نپذیرفتن است. حسین حتی دنبال تجهیزات و ساز و برگ هم نمیرود؛ چرا که «اولیترین کمبود جنبش، انسان بود؛ انسان سرکشِ مشتاق، و لذا اسب و سلاح دردی را چاره نمیکرد».
بنابراین در راهپیمایی از مکه به جانب کوفه، شاهد شکلگیری ساختار قوای نبرد و حتی تعیینتکلیف چشمانداز آن هستیم.
کاروانی با تابلویی برای نامنویسی
در مسیر رفتن به کوفه، حسین در خانه یکی از هوادارنش توقف میکند. در آنجا خبر شهادت مسلم و هانی را به او میدهند. مسلم پیشتر به کوفه رفته و دعوت حسین را برده بود. هانی هم بعد از مسلم حامل پیام کوتاهی از حسین بود. با شنیدن خبر شهادت مسلم و هانی، ضمن اینکه همراهان را از اوضاع کوفه با خبر میسازد، آنها را مخیر به انتخابشان میکند: «اکنون عهد خویش را از گردن شما برمیدارم تا هر که میخواهد بیمانعی برود».
امری که عجیب بهنظر میرسد این است که حسین در آغاز راه است و باید قوایش را برای نبرد گرد آورد؛ ولی او از همان آغاز خلاف همه راههای رفته شده توسط فرماندهان و رهبران جنگی، بر مصفا کردن جبهه و قوایش تأکید دارد. او نخست چشمانداز نبرد را ترسیم میکند، شرایط را یادآوری مینماید و «انتخاب» را بر عهده راهیان این مسیر میگذارد. کاری که در ساختار کلاسیک قوای نظامی و سیاسی دولتهای آن زمان و هماکنون جهان ما هم نظیر ندارد و بیتردید مقبول و پسند اندیشه تعادل قوایی نبوده و اصلاً برایشان قابل فهم هم نیست.
نمونهیی دیگر از افق پیش روی حسین که تنها با «قدرت انتخاب» میتوان آن را بهتر شناخت، برخورد وی با مسافری در حین حرکت از مکه به کوفه است. گروهی از قوم «بنی خزاره» و قبیله «بجیله» از مکه بهسوی عراق حرکت میکردند. رئیسشان «زهیربن قین» بود. اینها در عین ارادت به حسین، مقهور سلطه و سرکوب بنیامیه بودند و جانب احتیاط را نگه میداشتند. اما بهناچار در محلی با کاروان حسین هممنزل شدند. باقی ماجرا را مردی از قوم بنی خزاره اینطور نقل کرده است: « ما در چادرهای خود مشغول صرف غذا بودیم که فرستاده حضرت حسین به نزدیک ما آمد و گفت: یا زهیربن قین! اباعبدالله حسینبن علی تو را میخواهد. ما لقمه را از دست فرونهادیم و حیرت همه را فراگرفت. زهیر در رفتن پیش امام تعلل میورزید. تو گویی زندگی به آرامش را در کنار همسر زیبایش خوشتر میداشت تا این کار ناپسند. «دلهم» دخترعمو و زن زهیر، موقعی که ناخرسندی و سرپیچی شوهرش را از این دعوت دریافت، گفت: ای زهیر! آیا پسر رسول خدا بهدنبال تو میفرستد و تو را بهسوی خود میخواند و تو در رفتن کوتاهی میکنی؟ زهیر بهناچار با کراهت نزد حسینبنعلی رفت و لحظاتی بعد با رنگ برافروخته از خیمه امام بیرون آمد و گفت تا خیمهاش را برکندند و به نزدیک خیام حسین برپاداشتند. آنگاه به زنش گفت: تو را رها کردم. بهسوی قوم خود بازگرد! زهیر از مال دنیا نیز مقداری به زنش بخشید و گفت: راضی نیستم از طرف من به ناراحتی دچار گردی. و سپس اقوام و دوستانش را مخاطب قرار داده و گفت: من راه خود را انتخاب کردم و مصمم به پیروی از راه امام هستم، هر که میخواهد بهدنبال من بیاید و هر کس میخواهد با او وداع کنم».
یک استراتژی با نگرش فلسفة تاریخی
راهپیمایی کاروان حسین، بذرافشان اندیشهها و جهانبینی و تبیین وی از هستی و جامعه است. در پرتو همین اندیشه و جهانبینی است که به نگرش او به جامعةی طبقاتی با فرهنگ مبتذل و سلطهپذیر تحت حاکمیت استبداد زیر پرده دین برمیخوریم. وی با تحلیل مشخص از شرایط مشخص زمانهاش، بنیاد محکمی را که میخواهد پی افکند، ترسیم میکند. در یکی از همین توقفگاهها در خانه «ذی حسم» پس از تصفیه شدن سستعناصران، خطابهیی کوتاه ایراد میکند که بیان استراتژی مسیر زندگیاش است: « قیافه دنیا دگرگون شده و بیمهری آغاز کرده. نیکی آن روبهزوال است و نیرنگهایش امتداد دارد. با شتاب میگذرد و جز اندکی از آن باقی نمانده است؛ مانند تهماندهیی در ظرف خوراک و نوشیدنی. دنیای امروز مانند چرآگاهی است که جز گیاه زیانبخش و بیمارکننده در آن چیزی نمیروید. مگر نمیبینید که بهحق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد. پس همانا که من مرگ را جز سعادت نمیبینم و زندگی با ظالمین را جز خواری و ذلت نمیدانم».
تا همینجا که از راهپیمایی آگاهیبخش کاروان حسین میگذرد، همهچیز گویای آیین و مسلک و اندیشهیی ضدتعادل قوایی است که منش یگانگی و «قدرت انتخاب» را از خود ساطع میکند. همهچیز برخلاف مصلحتگرایی و ـ حتا در صحنه و پهنه جنگ جاری ـ میباشد. بهظاهر همه قوانین و اصول برای رعایت تعادلقوای جنگی زیر پا گذاشته میشود؛ اما حسین در این جنگ به «انسان مختار و آزاد و انتخاب کرده» محتاج است. این است تفاوت بینادین و اساسیِ استراتژی او با استراتژیهای قدرتپرستانه و توسعهطلبانه و جهانگشایانه. استراتژی حسین بر مبنای فلسفه تاریخ شکل گرفته که بر پیروزی انسان و هدف آفرینش از خلقت آن استوار است.
نگاه بر افقهای بالابلند
در ادامهٔ مسیر کاروان حسین به انتشار وجهی دیگر از جهانبینی وی برمیخوریم. در این نمونه شاهد افقهای بالابلندی از نوعی از زندگی هستیم که هنوز هم از رؤیاها و آرزوهای بشر امروز است. این افق بالابلند را از منظر نقد و تحلیل حسین از وضعیت موجود درمییابیم. وی در این مسیر به یک شاعر نامی و یکی از قطبهای مسلط به ادبیات و شعر عرب بهنام فرزدق برمیخورد. از قضا شاعر هم عاقبت بهخیری و سلامتی و ادامهٔ زندگی را برای حسین خواهان است: « فرزدق بهاصرار، او را از سفر منع نمود و سرنوشت هانی و مسلم را یادآور شد». پاسخ حسین اما فرازی در عینحال شاعرانه، انسانشناسانه و ضدطبقاتی است. حسین مصممانهتر از همیشه آهنگ خود را به رفتن تأکید نمود و بهراه افتاد و این ابیات را در پاسخ فرزدق خواند:
هرگاه مردمی دنیا را با ارزش بدانند
پس بهشت که برتر و شریفتر است.
هر گاه بدنها برای مرگ ساخته شده است
پس کشته شدن مرد با شمشیر در راه خدا که بهتر است.
هر گاه روزی مردم بهاندازه معین تقسیم شده
پس بهتر این است که مرد آز و شره نورزد.
هرگاه اموال گردآورده را باید در دنیا گذاشت
پس چرا مرد آزاد بدان بخل بورزد؟».
شمعی برای ضمیرهای روشن
در ادامهٔ مسیر کاروان که سمت و سوی آینده و چشمانداز نبرد گویاتر میشود، به فرازی دیگر از ضرورت «انتخاب» و «تصفیه صفوف جنبش» برمیخوریم. کاروان حسین با سپاهی به فرماندهی «حر» روبهرو میشود. حر فرستاده و فرماندهی از جانب ابن زیاد است. مأموریت او بستن تمام راههای پیشروی کاروان حسین و تسلیمپذیری و بیعت او با یزید است. شرایط سخت، محاصره، تنگنا پشت تنگنا و ادامه مسیر جز با آزادی مطلق در «انتخاب» یکیک همراهان تضمین ندارد و میسر نیست.
حسین همه همراهان و یارانش را در چادری جمع میکند و «اختیار» و «انتخاب» را جلوشان میگذارد: «ای قوم! زمانی که با من بیرون آمدید، چنان پنداشتید که من به میان قومی میروم که با دل و زبان با من بیعت کردهاند.آن اندیشه دگرگون شد. اکنون همت ایشان بر قتل من است و قتل آنانی که در راه من جهاد کنند و خانواده مرا اسیر گیرند. من بیمناکم که شما پایان این امر را ندانید...و راه روشن و وقت باقی است».
در اینجا هم عدهیی دیگر از همراهی با کاروان حسین سر باز میزنند و دنبال زندگی خویش میروند. آنچه از نیرو مانده است، چکیده و جوهرهیی گذشته از گذرگاههای «انتخاب»های مداوم است. پیش رو و چشمانداز عینی و در دسترس، گویی جز نبردی نابرابر و سخت و قتلعام نیست؛ اما آنچه در مسیر راهپیمایی کاروان حسین از مکه تا دشت کربلا رخ داد، بذرافشانی اراده و عشقی بود که مستمر نمو میکرد و ریشه میدواند و اعتلا مییافت.
فدا کردن دلبستگیها
حسین با چنین نیرویی که دیگر بسیار اندک شدهاند، پس از مذاکرهها با عمربن سعد ابی وقاص و به بنبست رسیدن با قوای ابن زیاد، تصمیم میگیرد با تمام داراییِ انسانیاش اتمامحجت کند. اینجا نیز آنان را به نیروی لایزال اختیار و قدرت انتخاب ارجاع میدهد. این تصمیم را شبانه و در تاریکی با آنان در میان میگذارد. بدینگونه گویی همه چراغها را خاموش کرده تا هیچ محدودیت، محذوریت، تعارف و نکوهشی بر کسی نباشد. حسین یارانش را جمع میکند و به آنان آخرین نتایج از مذاکرات با عمربن سعد را گزارش میدهد. همگان درمییابند که شرایط بسیار سخت شده و تنها راه، نبردی نابرابر تا پایان است. در این شرایط بحرانی، حسین با اعتماد بهنفس و مسلط بر تصمیمی که گرفته است، رو به یارانش، نیایشگونه سخن میگوید: «خدا را به نیکوترین وجهی سپاسگزارم و در عافیت و گرفتاری او را ستایش میکنم...راستی که من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود و خویشانی نکو کارتر و مهربانتر از خویشان خود نمیشناسم. خدا همهتان را جزای خیر دهد. گمان میکنم که روز نبرد با این سپاه رسیده و من همه را اذن رفتن دادم و آزاد گذاشتم. همگی بدون منع و حرجی راه خود را در پیش گیرید و از این تاریکی شب استفاده کنید...».
تشعشع مداوم «آزادی، اختیار و انتخاب»
بدینسان آخرین فراز تشعشع مداوم «آزادی، اختیار و انتخاب» به سرانجام میرسد. چنین رویکردی در تمام جنگهای مرسوم زمانهیی دور و دیر بینظیر است. در این نبرد آنقدر اشعههای یک آرمان تاریخی و قدرت انسان تاریخی درخشنده است که قوای نظامی و ساز و برگ جنگی هیچ جایی ندارد و اصلاً در محاسبات نظامی و تعادلقوا با دشمن در نظر گرفته نشده است. در این مخیر کردنهای مداوم که حسین از مکه تا ساعتهایی قبل از نبرد در کربلا از آن دست بر نداشت، میتوان تشخیص «سمت درست تاریخ» را به عیان دید و درک نمود. سمت درست تاریخ، همان نیرو و قدرت و پرتو تابنده بر جو هر انسانی است که تشخیص و انتخاب آن در سیر حیات بشر به سوی آزادی و رهایی، هم سخت بوده و هم نمونههایش در حیات هر ملتی بهوفور یافت نمیشود...
«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...» ـ مولوی
ضمیر پلشت امارتپرست
پیش از بستن این نوشته، بهجاست قدرت و صولت حاکمیت دیکتاتور را هم با نیروی «ضد اختیار»، «ضد انتخاب» و «ضد آزادی» در مقابل کاروان حسین ببینیم. حسین تلاش کرد از رودخانهیی مملو از عناصر معلق و روان و جاری، مروارید صید کند و ابن زیاد هم تلاش کرد با رجوع به درونمایهگی پلشت، نازل، فرو مایهگی و مکارگی خویش، نیرو و فرمانده مواجببگیر، قدرتطلب و زرپرست بپرورد و بر تمایلات بازدارنده و مغلوبشونده آدمی سرمایهگذاری کند.
رفتار و سکنات ابن زیاد با قوای خودش ـ حتی با فرماندهان و نمایندهگانش ـ گویای رفتار و سکنات تمام دیکتاتورها و نظامهای فاشیستی و توتالیتر با پیروان و حامیان و همراهانشان است. بین آنها نه تنها اعتمادی نیست؛ بلکه هر چه هست بر مبنای منافع، وعده و فریب، دروغ و دغل، بازی با تمایلات خودخواهانه و قدرتطلبانه یکدیگر و از طرفی دلقکبازی و چاپلوسی و تمجید مشمئزکننده است. سابقه تاریخی همه این نظامها نیز گویای ساختار و مناسبات یکطرفه، تحمیلی، اجبار و فقدان اختیار و انتخاب است.
در ماجرای بین حسین و حر که حیله ابن زیاد از طریق حر بهجایی نرسید، «ابن زیاد عمربن سعد ابیوقاص، فرزند فاتح ایران، که تنها دو روز پیش حکومت ری را به او داده بود، طلب کرد و گفت: حسین در کربلا فرود آمده، باید با عجله بهجانب او بشتابی، با او پیکار کرده و دفعش نمایی.
برای عمربن سعد پیشنهاد عجیبی بود. پیکار با حسینبن علی؟ آنهم توسط فرزند سعدبن ابیوقاص، یعنی اولین کسی که صاحب چنان مقام والایی در آغاز اسلام بود؟ عمربن سعد بهخوبی میدانست که حسین نه مرد تسلیم است و نه سازش. از این رو پیکار طبعاً بهقتل حسین منجر خواهد شد. این بود که گفت: مرا از این کار معذور بدار، و جز من دیگری را بر این کار برگمار، چه، حسین فرزند فاطمه و نوه پیامبر و فرزند علی است».
اما ابنزیاد که صدارتش را بر اساس مکر و غدر بهدست آورده بود و ملازمان و دستآموزان دیکتاتوری را میشناخت، بلافاصله بر نقطه ضعف عمربن سعد انگشت گذاشت و با خشم گفت: «امیرالمؤمنین یزید، حکومت مملکتی بزرگ چون «ری» را به کسی میدهد که خدمت نیکویی کند. اگر به پیکار حسین نمیروی مهم نیست، فرمان حکومت ری را بازده تا دیگری را برگزینم». ضربه درست بر پاشنهٔ آشیل عمربن سعد فرود آمد. مهلت خواست تا بیشتر فکر کند:
«آن شب تا صبح نخوابید. گاه حکومت ری و جاه و حشم آن چون مرغی خوشخطوخال و رنگارنگ در مرغزار ضمیرش پرپر میزد و سبکبال اینسو و آنسو میپرید. اما ناگهان تجسم قتل فرزند پیامبر همهچیز را برهم میزد و برکوفتگی آن ضمیر خسته میافزود. لیکن باز خیال «ری» و فرمانرواییش، عشرتهای جانانهاش و رفاه سکرآورش بهآرامی از یکگوشه ضمیر سربرمیداشت.آنگاه فرزند سعد در گرمای لزج ناشی از آن سستتر میشد و غرقه در جوی تخدیرآمیز به هر بدی و نابکاری جری میشد و تن درمیداد. عاقبت از آنجا که نمیخواست قاطعانه در مقابل آن احساس شوم ایستادگی کند، اندک اندک کفه «ری» سنگینتر شد.
بامداد روز بعد نزد ابن زیاد آمد. ستمگر پلید که یارای تحمل کمترین شعله انسانی را در کسان خود نداشت، بهمزاح گفت: «کی است که فرمان ده سال حکومت ری را بگیرد و با حسین پیکار کند؟» ابنسعد گفت: «حاضرم». آن حاکم اهریمنصفت، فاتحانه بر آن شخصیت انسانی که به وعده و مساعی دیگر در وجود فرزند سعد مرده و خاموش گردیده بود، خندید. چرا که ابنسعد ازاینپس چون برده در مشت وی اسیر بود».
دو تبیین از انسان (از قرون وسطا تا ایران معاصر)
این دو راه بهمثابه دو جهانبینی، دو ایدئولوژی، دو انسانشناسی و دو تعریف و تبیین از زندگی، در روز ۱۰محرم سال ۶۱هجری رودررو شدند و حاصل آن، قتلعام کاروان حسین و غلبه سپاهیان ابن زیاد بود. آنچه در سیرت و زبان تاریخ ماند، گواهی دادن بر تفوق «قدرت انتخاب و اختیار» بر ذلت اجبار و پلشتی بوده است. آنچه که تاریخ بر آن انگشت گذاشت، جاودانگی حرمت و تکریم حسین بهمثابه پیامبر جاودان آزادی و نفرین و لعنت بر ابن زیاد و شمر و عمربن سعد بوده و باشد. آنچه حاصل شد، مردن و نیست شدن ابن زیاد و شمر و عمربن سعد در نام و جنایاتشان است و زنده ماندن و زندگی کردن حسین و کاروان مکه تا کربلا در رود هماره جاری سمت درست تاریخ و در ضمیر و خاطر و ارادت و عواطف مردمان تا مردمان در گذر سدههای متمادی بوده و باشد...
هماینک نیز در دنیای معاصرمان ـ بهخصوص در ایران معاصر و خاصه در ایران کنونی ـ شاهد مصاف این دو جریان هستیم. هنوز تشعشع و «قدرت انتخاب و اختیار» آزادی در نبرد بیامان با ابتذال اجبار، تحمیل، سانسور، اعدام، سنگسار، دجالیت و ترور حکومتی میباشد. هنوز معاویه و یزید و ابن زیاد و شمرها به هیأت خمینی و خامنهای و لاجوردی و اصولگرا و اصلاحچی در کار قرآن بر سر نیزه کردن، دینفروشی، دروغ و دغل، چپاول و غارت و عوامفریبی و کبوتربازی با درونمایه افعیصفتی هستند! و هنوز هستند راهیان وفادار به ارزشهای ستودنیِ «اختیار»، «آگاهی»، «انتخاب» در مسیر تحقق آزادی که ۴۰سال است در هیأت مقاومت سازمانیافته ایران و نیز قیامها و خروشهای سراسری مردم ایران در مصاف و نبرد با تمامیت وارثان ابن زیاد و شمر به هیأت نظام آخوندی میباشند...
تفاوت بارز بین این دو جریان تاریخی در این است که اکنون به یمن پایداری سراسری برای نیل به آزادی و بهدلیل ضدتاریخی بودن ماهیت خمینی و بساط قرونوسطایی ِبازمانده از او، تعادلقوا بین یک میهن و مردمش با اشغالگران زر و زور و تزویر رقم میخورد...
تابلویی شکوهمند و بینقص
اگر تابلوی عاشورا تماماً بروز شکوهمند جوهره واقعی انسان آرمانخواه است و اگر آن حماسهسازان یکی بالاتر از دیگری تصویری بینظیر از توانایی فرزند انسان علیه هر گونه تحمیل و جباریت را بر تابلوی تاریخ رسم کردند، بیتردید محصول نگرش خالق این حماسه تاریخی به انسان و توان انتخاب او در بزنگاههای آزمایش و دو راهیهای سرنوشتساز است.
و این درست رسواگر تمامی دجالان و مرتجعان تاریخ تا به امروز است که بنیادشان بر تحمیل و زور سوار است و به این وسیله آنچه برای رهایی مردم آمده است را به متاعی برای دکانهای تزویر و ریای خود تبدیل میکنند و در این دستگاه رهروان انتخابگر و واقعی حسین بن علی را به مسلخ شیطانی خود میبرند.