فراوان درو خواهید کرد(ژاک گائو)
آلبرت انیشتین میگوید دود سیگارش بر کهکشانهای دوردست تاثیر دارد.
نقل است انقلابی کبیر محمد حنیفنژاد در جمعی به لیوانی با انگشتانش ضربه میزند و میگوید اثر این ضربه تا کرات دیگر امتداد دارد. مقایسه شود با باری به هر جهتی و بیحساب و کتابی که زنگی مست مروج آنست.
روزگاری عطش خونخواری دجال هزار هزار جوان میطلبید و تنوره میکشید. شریفترین مردم را آماج تهمت و رذالت خود و سفلگان درگاهش کرد. شیطانسازی را ورای تصور پیش برد و از جمله گفت خودشان خودشان را شکنجه میکنند تا ما را بدنام کنند. رذالت مافوق تصورش به حرم امام رضا(ع) رسید. بمب را در میان زائرین منفجر کرد تا دشمنش را بدنام کند. کشیشهای مسیحی را بهقتل رساند و مثله کرد و به پای دشمنش نوشت. وارثانش حرم سامرا را منفجر کردند تا بهانهای برای کشتار در عراق پیدا کنند. حفظ خلافت بدترین اشقیا جنایات مافوق تصور را مباح کرد. بنگاههای استعماری و حریصان نفت و خون به یاریش شتافتند و شیطانسازی را اکو دادند. چون معاویه کیسه رشوه و طمع را از مال غصبی به هر کس و ناکس گشودند که شمهای در خاطرات هنرمند فقید عماد رام نیز آمده است. مادران زندانیان از شکنجهگاههای خلافت حکایتها دارند. جوانشان از فرط آثار شکنجه پیراهن بلند و گشاد میپوشید که مادر در آخرین ملاقات نبیند. آن روز اندیشه این بود که اگر دود سیگار انیشتین بر کهکشانهای دوردست تاثیر میگذارد باید آه و سوز جگر او را بسوزد و خاکستر کند. در منطق اسارت محال مینمود اما تنها چند سال گذشت تا دجال به گدایی جامزهر بیفتد و بر این ذلت دق کند و سقط شود.
اسیرکشی هم افاقه نکرد و چهره دهشتناکش در آستانه جهنم خبر از جهنم درونش داد. حال معلوم شده است که سینهچاکان و البته پسرش هنگام جان کندن او مشغول دسیسه و تقسیم غنائم بودند. در نهایت همین خامنهای بود که عوامل گمنام را بر سرش خراب کرد و جانش را گرفت. زمان نعره هل من مزید خمینی چه کسی به جز سرفرازان و قامتافراشتگان فدا به عاقبت رژیمش یقین داشت؟ چه کسی روزگار فلاکت رژیمش را رقم میزد؟ این چه ایمانی بود که تیغ و دشنه و داس و تبر را به هیچ گرفت؟ چه ایقانی بود که سر داد و سر نسپرد؟ چرا لشکرکشی و هجوم خیابانی و تخریب و ویرانی اماکن و دفاتر و کشتار و جراحت کارگر نیافتاد؟ امروز نیز همان ایمان و همان اراده در کار است تا میخ آخر را به تابوت جرثومه رذالت و تباهی بکوبد.
گو آسمان فتنه بارد و از زمین تیغ برآید. اما گریزی از مقهوریت جهل و جنایت نخواهد بود. تجربه مکرری که صدها و هزارها بار بهاثبات رسید و باز هم در کار است. خلق و مقاومتش سرنوشت را میسازد. چرا که رو به زندگی دارد و با فدای حداکثر بقا را تضمین میکند. تجربه فراتر از مرزها وجدانها را برانگیخته است. صفی طولانی از انسانهایی برجسته و تاثیرگذار از ملل و نحل مختلف در چهار گوشه جهان. این طبیعت انسان است که به نور، به کانون زندگی جذب شود. وجدان بیدار آدرس عدالت و انسانیت را مییابد و میفهمد. تنها چند نمونه از انبوه شهادتها و حمایتها گویای حقیقت است:
اریک سوتاس
اجازه بدهید که در اینجا بهعنوان دبیرکل پیشین سازمان جهانی علیه شکنجه، یادآوری کنم که حکومت قانون فقط در صورتی برقرار میشود که عدالت بهاجرا گذاشته شود.
مسلما عدالت یعنی محاکمه قاتلان برای نسلکشی و اسیرکشی.
میهال کامینسکی نماینده پارلمان لهستان
حالا همه مردم جهان میتوانند بگویند که ما همه ایرانی هستیم. اغلب ما در کشورهای دموکراتیک زندگی میکنیم. ولی احساس آزادی نخواهیم کرد تا زمانی که آخرین دیکتاتوری در جهان سرنگون نشده باشد.
پائولو کازاکا از پرتغال
«تاریخ ثابت کرد آنهایی که مدعی صلحخواهی بالاتر از همهچیز دیگر بودند بدترین دشمنان صلح بودهاند. ما دیدهایم اما برخی اوقات جزییات را فراموش میکنیم. ما دیدهایم که هیتلر چگونه به قدرت رسید. و همین اواخر از او نقل قولی شده بود توسط حزب کارگر. بسیاری جرج لنزبری را بهخاطر میآورند. او برای سالیان رهبر حزب کارگر بود. او ایدههای خیلی جالب داشت. او خودش فرد جالبی بود بر اساس بیوگرافیهای گوناگونی که از او خواندهام. او همچنین خیلی طرفدار صلح بود. او دیگر رهبر حزب کارگر نبود وقتی که گفت باید خلعسلاح کامل صورت بگیرد. سپس حزب کارگر گفت این حرف کمی افراطی بوده است. اما او همچنان فرد فعالی باقی ماند. او با هیتلر ملاقات کرد و گفت: «اوه! او مرد خارقالعادهای است. او صلحخواه است. او یک مسیحی است. او یک انسان است». و حتی بعد از اینکه جنگ آغاز شد در سال ۱۹۳۹ او برای صلح کارزار میکرد. از سپتامبر ۱۹۳۹ تا ماه مه ۱۹۴۰ چیزی بود که به آن جنگ احمقانه میگفتند. البته خیلی احمقانه نبود، چون هیتلر در حال اشغال و قتلعام و تخریب بود. اما برای فرانسه و انگلیس این یک جنگ احمقانه بود، چرا که آنها درست درک نمیکردند. اما این آقا تا قبل از اینکه فوت کند خواهان صلح بود. او جنبش تسلیمشدن به هیتلر را راهاندازی کرد. چون صلح هیچ معنای دیگری در آن شرایط نداشت. این آقا همراه بسیاری، بزرگترین مسئول برای بزرگترین فاجعه برای بزرگترین غیبت صلح که ما در عمرمان مشاهده کردهایم بودند. این چیزی است که ما باید بهخاطر بسپاریم.
آنهایی که میگویند آوردن جانیان قتلعام ۱۹۸۸ بهپای میز محاکمه اولویت ندارد، آنها دارند سران رژیم ایران را دعوت میکنند که ادامه بدهند و همین را تکرار کنند... آنها بدترین دشمنان آزادی هستند».(کازاکا ـ تیر ۱۳۸۸)
اما آنچه بهغایت الهامبخش و انگیزاننده است سخنان مردی است از کلیسا که معنا را در مغز کلماتش میتوان یافت. اگر به جستجو و تکاپوی خانه دوست بر آمدهای بنیوش:
اسقف ژاک گایو از فرانسه
«اولین فضیلت رزمنده مقاومت این است که برای دیگران زندگی میکند، برای خلقش زندگی میکند، برای آینده خلقش زندگی میکند. برای خودش زندگی نمیکند
فضیلت دوم این است که رزمنده مقاومت برای آزادی میجنگد و شما اینرا بهطور مرتب تکرار میکنید. همانطور که میدانید، وقتی میترسیم، فردی فاقد آزادی هستیم. وقتی میترسیم، در بند خودمان هستیم. از دستگیری میترسیم، از اسیر شدن، درد کشیدن، ترس از شکنجه، ترس از ترک خانواده، ترس از دستدادن، ترس از مرگ، ترس از اینکه خودت باشی. تمام این ترسها دست و بال ما را میبندد و مانع از این میشود که توانمندیهایمان را بارز کنیم. وقتی از این ترسها رها میشویم، با آزادی آشنا میشویم.
وقتی آزاد شدیم، مایه ترس هستیم. عجبا! وقتی آزاد نیستیم میترسیم، وقتی آزاد شدیم میترسانیم. افرادی که آزاد هستند، دولت، حاکمان و خانواده را میترسانند. بهچشم بد به آدم نگاه میکنند. خوشبختانه در جامعه آدمهای زیادی آزاد نیستند؛ ولی شما آزادید! از این بابت از شما تشکر میکنم و این قابل تحسین است.
امیدوارم شما زنان و مردان در مقاومت پایداری کنید برای آنچه در انتظار شماست. چون مبارزه بهپایان نرسیده و بهترین روزها در راهند و شاید هم سختترین روزها. ولی نقطهای که همین الآن در آن هستید، مایه اعتماد بهنفس شماست و امیدوارم خدا در این مسیر یاریتان کند».
زمانی که وحوش مسلح به سلاح سرد و گرم، بعد از سالها محاصره و تنگنای ناجوانمردانه به قصد نابودی به اشرف حمله کردند و بیدفاعان خیانتشده را بیرحمانه کشتار کردند، این مرد شریف با همان وقار و متانت خاص حقیقت را ساده و روشن به زیبایی و کمال نشان داد: «فراوان درو خواهید کرد». دروازههای آزادی و عدالت گشوده خواهد شد. لبخند بر لب مردمان خواهد نشست.
این منطق فدای حد اکثر است.
پایان
ش صدیقی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است
مقالات مرتبط: