در آستانهٔ پنجاهوهشتمین سال تولد سازمان مجاهدین خلق ایران، گفتگویی با آقای ابوالقاسم رضایی انجام دادهایم. این گفتگو حاوی درسها و تجارب مهم و ضروری برای نسلهای جوان سه دههٔ اخیر ایران است تا بیهیچ واسطهیی با یکی از مهمترین بخشهای تاریخچهٔ سازمان مجاهدین خلق آشنا شوند. در این گفتگو بهعلت ضربهها و شناخت تهدیدهای ویرانکنندهٴ ناشی از ضربه، پرداخته میشود، از تاکتیکهای دشمن (ساواک شاه) و هوشیاری متقابل مجاهدین در برابر آن صحبت به میان میآید، به چگونگی آشکار شدن عنصر رهبری کننده در مجاهدین اشاره شده و از کشف قانونمندیهای ضروری عبور از ضربهها و تبدیل آن به امیدها و انگیزشها یاد میشود و بالاخره آشنایی با علت بیمه شدن مجاهدین در مقابل آزمایشات ۵۷سال گذشته.
شناخت تاکتیکهای ساواک
پرسش: بعد از ضربه سال۱۳۵۰و دستگیری ۱۰۰درصد مرکزیت و ۹۰درصد از کادرهای مجاهدین، ساواک شاه چه توطئهیی ترتیب داد؟ آیا توطئهیی حسابشده بود یا تحلیل ما است؟
پاسخ: در ضربه اول شهریور سال۱۳۵۰ که ۱۰۰درصد مرکزیت و حدود ۹۰درصد کادرهای سازمان توسط ساواک شاه دستگیر شدند، سلولهای زندان اوین از مجاهدین پر شد.
من در آذرماه همان سال بعد از آخرین ضربه سهمگین ــ که شامل دستگیری حنیف کبیر، رسول مشکینفام و تعداد دیگری از مجاهدین بود ــ توسط ساواک دستگیر شدم و در زندان اوین از نزدیک شاهد یکسری اتفاقات بودم.
در آن زمان پس از پایان بازجوییهای مجاهدین، ساواک طبق روش جاریاش، زندانیان مجاهد را به اتاقهای عمومی منتقل کرد؛ طوری که در نهایت همهٔ زندانیان مجاهد از سلولها و اتاقهای عمومی در یک اتاق جمع شدند.
این اقدام ساواک با توجه به تجاربی که داشت، یک اقدام آگاهانه بود؛ چرا که میدانستند وقتی سازمانی زیر یک ضربه کشنده و گسترده قرار گرفته باشد، همین که نفراتش را دور هم بیاورند، شکاف و اختلاف بینشان بالا میگیرد؛
بهخصوص که آنها را از عنصر رهبریکننده محروم بکنند. بههمین دلیل هم حنیف کبیر را که تا آن روز نقشی تعیینکننده در تأسیس، اداره و رهبری امور تشکیلات در تمامی زمینهها داشت، به این جمع نیاوردند.
باید تأکید کنم که ساواک، حنیف کبیر را که نقشش در آن شرایط بسیار حیاتی و تعیینکننده بود و همینطور رسول مشکینفام را که همراه او بود، هرگز به عمومی زندان اوین نیاورد. آنها را در سلول نگهداشتند؛ در نهایت هم او و رسول مشکینفام را از همان سلول انفرادی به بیدادگاه و سپس به میدان تیرباران بردند.
پاسخ به چراییِ ضربه و شناخت تهدید و آثار آن
بنابراین چنین جمعی که در اتاق عمومی بودند، در یک روند خودبخودیِ مسیر رشد تضادها و اختلافات درونی، وارد یک سراشیبی میشدند. اینها ۶سال ــ بین ۱۳۴۴ و ۱۳۵۰ــ از بالاترین سطح رهبریکنندهٴ حنیف کبیر برخوردار بودند. اصلاً به یمن آن رهبری، برای اولین بار توانستند به بهترین نحو ۶سال زندگی مخفی داشته باشند، لو نروند و به کسب آمادگی بپردازند.
توطئهٔ ساواک شاه این بود که بعد از ضربه سنگین اول شهریور ــ که قبلاً گفتم۱۰۰ درصد مرکزیت و ۹۰درصد کادرها دستگیر شدند ــ در درون زندان شرایطی بهوجود بیاورد که با تضادها و اختلافات درونی، این سازمان ضربه خورده را از درون متلاشی کند.
پرسش: چرا رژیم شاه در این توطئه شکست خورد و چگونه مجاهدین بعد از آن ضربه سنگین، شقه نشدند؟
پاسخ: ما مجاهدینی که سال۵۰ در اتاق عمومی اوین بودیم، شاهد بودیم که این توطئهٔ ساواک میتوانست پیش برود. نمودهایش هم داشت آشکار میشد؛ ولی هنوز شکل نگرفته، بهروشنی دیدیم که این توطئه شکست خورد.
پرسش: چگونه؟
پاسخ: اول لازم است بگویم که روند تفرقه، تفرق و اختلاف برای سازمانی که چنین ضربه سنگین نظامی از ساواک شاه خورده بود، از پاسخهای مختلف به این سؤال شروع میشد که: «چرا چنین ضربه سنگینی خوردیم؟».
ما که از نزدیک شاهد بودیم، میدیدیم حتی برخی از اعضا به این سؤال، پاسخهای گوناگون میدادند؛ پاسخهایی به جز همان پاسخ اصلی و علمی.
در آن شرایط که ما بودیم، ضربه آنقدر سنگین بود که در برخی افراد، میدان شک به همهچیز باز شده بود؛ از شک به استراتژی، به جنگ چریکشهری تا شک به اصول تشکیلات. طبعاً چه بخواهیم چه نخواهیم، این شکها همهٔ ارزشهای خلقشده در طول ۶سال مبارزه را زیر علامت سؤال میبرد. این میتوانست خیلی خطرناک باشد. حتی بهدنبال این ضربه، بریده هم داشتیم. نمونهاش بهمن بازرگانی بود که بعدها در زندانهای شاه خیلی خرابکاری کرد، الآن هم متأسفانه به خدمت وزارت اطلاعات آخوندی درآمده است.
آشکار شدن کیفیت رهبری؛ بازسازی سازمان در زندان
یک مسألهٴ مهم در این شرایط ــ که ما هنوز به آن نپرداخته و دربارهاش صحبت نکردهایم ــ وقوع این واقعیت است که در جمع عمومی زندان اوین، یک نفر و فقط یک نفر یعنی جوانترین عضو مرکزیت سازمان، مسعود رجوی بود که با احساس مسئولیت تمام و باور همهجانبه به حنیف بنیانگذار و عشق به او، پا پیش گذاشت و یک حرف علمی و بنیادین را مطرح کرد؛ آن حرف این بود که ما ضربه نظامی و امنیتی از ساواک خوردهایم و باید قبل از هر چیز، علت این ضربه و کمبود را در این میدان جستوجو کنیم. پاسخ برادر مسعود این بود که علت ضربه نظامی و امنیتی را مقدمتاً باید در کمبودها و عقبماندگیِ امنیتی از دشمن، یعنی ساواک جستوجو کرد.
برادر مسعود این پاسخ را به بحث گذاشت. در نهایت همه آن را قبول کردند. بنابراین دیگر ذهنها در پاسخ به این سؤال که چرا ضربه خوردهایم، سراغ هر ناکجاآبادی نمیرفت. در واقع اگر سازمان اینچنین در داخل زندان، هدایت و رهبری نمیشد، بهتدریج با دست خودمان تمام دستآوردهای ایدئولوژیک، تشکیلاتی و استراتژیک را به باد میدادیم.
این پاسخ یا بهعبارتی تحلیل درست از ضربه در آن شرایط، بسیار مهم بود؛ چون بهدنبالش، تشکیلات داخل زندان در تداوم تشکیلات مجاهدین که در سال۱۳۴۴ پایهگذاری شده بود، بنیادهایش ریخته شد. از آن به بعد تا ضربه اپورتونیستهای چپنما، حتی وقتی مجاهدین از اوین به زندانهای دیگر منتقل یا به شهرهایی مانند مشهد و شیراز تبعید میشدند، تشکیلات زندان، تشکیلاتی متحد و منسجم بود. تشکلی که چه در کار تشکیلاتی و آموزش و چه در مقابل مقاومت پلیس در زندان، متحد و یکپارچه پیش میرفت.
نتیجهٔ بسیار مهم و استراتژیک این تحلیل اصولی این بود که وقتی مشخص شد علت ضربه، عقبافتادگیِ تاکتیکی از تجارب ساواک است، همهٔ مجاهدین در تهران و شهرستانها با تمام قوا جمعبندی ضربه را در حوزهٔ مسئولیت خودشان آغاز کردند. این جمعبندی به مجاهدینی که در بیرون زندان به بازسازی تشکیلات مشغول بودند ــ و رضا رضایی در رأسشان بود ــ منتقل شد. این تجارب برای تجدید سازماندهی و بهروز کردن آموزشهای امنیتی و تاکتیکی در قبال ساواک، مهمترین خدمت را به بقا و ارتقای سازمان مجاهدین در بیرون زندان کرد.
پرسش: اگر رژیم شاه این توطئه را ترتیب نداده بود چه میشد؟ آیا ضربه سنگین شهریور ۵۰ باز هم میتوانست همین خطرات را داشته باشد؟
پاسخ: در علتیابی این ضربه، اگر به یمن تلاشهای برادر مسعود سازمان در مسیری درست قرار نمیگرفت، میتوانست مسیرهای انحرافی جا باز کنند. خوشبختانه در آن شرایط بهدلیل حضور برادر مسعود در آن جمع ــ و البته با برقرار بودن ارتباطاتی که با حنیف کبیر بود ــ ما دچار اعوجاج نشدیم. مشکل است الآن بگوییم چه میشد، ولی از مشاهدهٴ سرنوشت دیگر گروهها در مسیر مبارزه، میشود حدس زد که چه اتفاقات خطرناکی میتوانست در انتظار ما باشد.
پرسش: عبور از ضربه ۵۰ و این فراز از تاریخچهٔ مجاهدین چه درسهایی دارد؟ دربرگیرنده چه پیامی است؟
پاسخ: من قبل از سقوط شاه، شاهد دو ضربه سهمگین به سازمانمان بودم. اولی ضربه سال۵۰ بود، دومی هم ضربه اپورتونیستهای چپنما در سال۵۴. هر دو ضربه میتوانستند بسیار بسیار سنگین و نابود کننده باشند.
بهنظر من مهمترین درس و پیام، نقش تعیینکنندهٴ رهبری ذیصلاح در عبور از این ضربههاست. هدایت و رهبری یک سازمان و عبور دادن آن از یک سرپیچ و سرفصل وقتی سازمان ضربه خورده است ــ اعم از ضربه نظامی، سیاسی، استراتژیک و سختتر از همه ایدئولوژیک ــ پیچیدهترین کار در امر رهبری و نیازمند بالاترین صلاحیتهاست.
بسیاری از سازمانها بهدلیل برخوردار نبودن از چنین سطحی از صلاحیت رهبری، نتوانستند از چنین سرفصلهایی عبور کنند. در نتیجه، یا شکستخورده یا تکهپاره شده یا از بین رفتهاند.
مثال خیلی بارز، برخورد بسیاری از سازمانها و تشکلها با پدیدهٴ خمینی در ایران بود؛ یعنی هیولایی که از اعماق قرون سر بلند کرد و در فقدان رهبران ذیصلاح ــ که توسط شاه کشته شده بودند ــ به حاکمیت رسید. این گروهها چون نتوانستند در مقابل خمینی، استراتژی درستی در پیش بگیرند، از صحنهٴ سیاسی ایران حذف شدند. اینکه امروز تعدادی از نفرات باقیمانده از این گروهها با یک وبلاگ، یک اسمی را یدک میکشند، اینکه فعالیت مبارزاتی نیست.
کشف سه قانونمندی مهم
یکی از بزرگترین تجارب ما رسیدن به این اصل بود که «زیر ضربه نباید به تحلیل ضربه نشست»، بلکه اول باید به عبور کردن از آن ضربه و چارهٴ آن پرداخت. این همان کاری بود که برادر مسعود در ضربه ۵۰ و همچنین سال۵۴ انجام داد. چون عملکرد خودبهخودیِ ضربه، زیر سؤال بردن نقاط قوت و برجسته کردن نقاط ضعف است.
ما در اتاق عمومی اوین شاهد بودیم که در یک روند خودبهخودی، ذهنها بهطور عمده سراغ عواملی میرفت که هیچ ربطی به آن ضربه نداشتند؛ مانند عامل استراتژی سازمان یا تشکیلات سازمان و...
این یک اصل عام است که عملکرد خودبهخودی ضربه در هر سازمان انقلابی، نقاط قوت را زیر علامت سؤال میبرد، افراد را دچار یأس میکند و در نتیجه، این سازمان خلعسلاح میشود.
بنابراین اولاً: همیشه ــ و بهخصوص در جریان ضربهها ــ اتفاقاً باید با اتکا به نقاط قوت، به جنگ نقاط ضعف رفت.
ثانیاً: باید ببینیم جنس ضربه چیست و روی همان ضربه متمرکز شویم. اگر ضربه سیاسی است باید در میدان سیاسی دنبال آن گشت و اگر ضربه نظامی است، باید علت آن را جستوجو کرد.
ثالثاً: اداره و رهبری کردن یک تشکیلات برای عبور از ضربه، پیچیدهترین کار است و بالاترین صلاحیت را میخواهد.
تکثیر امید و انگیزش در شورهزار یأس
تجربه مهم دیگر اینکه وقتی تشکیلات زندان توانست با تحلیل درست، بر این ضربه فائق آید و در مسیر درست قرار بگیرد، این را به تشکیلات مجاهدین در بیرون زندان هم منتقل کرد.
جامعهٔ ایران ــ بهخصوص روشنفکران ــ نه تنها در مبارزه عقب نرفته و دچار یأس و ناامیدی نشدند، بلکه حتی با اعلام اینکه سازمانی بوده که ضربه خورده، سمپاتی و حمایت عظیمی را متوجه سازمان کرد و بسیاری از جوانان میهن، مشتاق حمایت و پیوستن به سازمان شدند.
اینچنین بود که اعدامهای وحشیانهٴ رژیم شاه ــ بهخصوص اعدام بنیانگذاران ــ بیش از پیش خون انقلابی و مجاهدی را در رگهای ایران و ایرانی و بهطور خاص جوانان به حرکت در آورد؛ بهنحوی که سازمان غرق در امکاناتی شد که ناشی از این سمپاتی بود. بهدنبال آن در فروردین سال۱۳۵۲ توانست تیمها و تشکیلات خود را گسترش دهد، ضربه را جبران کند و به پیش برود.
مصونیت مجاهدین در مقابل آزمایشات سختتر آینده
اگر ضربه ایدئولوژیک اپورتونیستهای چپنما نبود، بیتردید سازمان ما با همان ضریب سرعت، گسترش و توسعهٴ کمی و کیفی مییافت. پرواضح است که این روند، تأثیرات خود را در جریانهای انقلابی بهجا میگذاشت.
سازمان ما پس از ضربه سال۱۳۵۰ یکبار دیگر در میدان بسی خطرناکتر و نابود کنندهتر ــ یعنی در میدان ایدئولوژیک ــ شاهد ضربه اپورتونیستهای چپنما بود. در آنجا باز هم برادر مسعود با تقوای انقلابی و مجاهدی، خود را از عملکرد خودبهخودیِ ضربه دور نگه داشت. او واقعبینانهترین پاسخها را برای علت فرود آمدن ضربه ۵۴ کشف کرد و آن را همراه با راهحلش آموزش داد. اینگونه بود که یک شر کثیر را به خیر عظیم تبدیل نمود. کادرهای درون زندان با عبور اصولی و علمی از این ضربه، بدنه سازمانی را تشکیل دادند که برای نبرد تمامعیار با راست ارتجاعی و ارتجاع مذهبی آماده شده بود؛ چرا که برای هر مجاهد خلق، عبور از ضربه ۵۴، فهم این واقعیت بود که اگرچه ما در میدان ایدئولوژیک، ضربه را از اپورتونیستهای چپنما تحت نام مارکسیسم خورده بودیم، لیکن تهدید اصلی برای تمامی جریانهایی که تحت نام اسلام مبارزه میکردند، راست ارتجاعی بود. سازمان ما در سال۵۴ با عبور از این ضربه، در مقابل راست ارتجاعی مصونیت یافت.