«میان این شکنهایی که میآرند از پولاد جان نعره»
سایهٔ شوم بوف کور بالکشیده از قرون وسطا، چه روزگاری تلخ و سنگین و چه زندگیِ مرگآوری را برای مردم ایران تدارک دیده و برپا داشته است!
دیوان دستاربند به سوداگری و یغماگری از خانهیی دست یافتهاند که آرزوی دیرینهٔ اسلاف و اجداد حوزویشان بوده است تا برای نگهداشت صدارت و پاسداشت وکالتش، هستی و حرث و نسل ایران را فدای این سلطهگری کنند.
وارونهگیِ مواهب حیات، به یمن حکومتی است که فرش زندگی را به تمام و کمال از زیر پای «شهروندان» کشیده است! و این به یمن ولایتی است که تمام هموغم خود را صرف هزینه کردن سرمایه و دارایی ایران برای بهپای داشتن دیکتاتوری و چپاول کرده و میکند.
سخن از چهره و نمایی از ایران است که تمام سازوکار و ساختار زندگی و جلوههای متعارف آن فرو ریخته است. جلوههایی از تلخکامی و رنج و تباهی که به ساحت، حرمت، شخصیت و غرور زنان و مردان و جوانان و کودکان راه برده است.
«از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود»
به هر سوی ایران که مینگری، نشانه و ردپای تباهی و سلطنت فساد است. ستونی از عناوین برخی خبرها و تحفههای «آرمانشهر» نظام ولایت فقیه، این تباهی حیرتانگیز و سلطنت کلانفساد فقاهتی را در شهرها و روستاهای ایران و در شبکههای اجتماعی به رژه در آورده است:
ـ کودکان فراموش شده با رؤیاهای فرو ریخته
ـ رشد ازدواج کودکان
ـ فاجعه تکان دهندهٔ خرید و فروش کودکان
ـ مافیای تکدیگری کودکان
ـ زنده درگور
ـ بچه فروختن برای صاحبخانه شدن
ـ افزایش فقر و زبالهگردی زنان برای تأمین معاش
ـ قاچاق دختران ایرانی
ـ تولد در دامن مرگ
ـ اپیدمی اعتیاد زنان
ـ نسلکشی سفید(اعتیاد)
ـ آژیر همیشه قرمز فجایع اجتماعی
ـ فروش نوزاد با قیمت ۱۰هزار تومان!
ـ رشد خودکشی
ـ رشد ترکتحصیل دانشآموزان،
هزارتوهای یک دوزخ
حیرت از این تیترها و عناوین دهشتبار البته طبیعی است؛ ولی مگر آن تباهی و فسادی که موجب خلق چنین تیترها و عناوینی شده، خلقالساعه و فیالبداهه بوده است؟ در علتیابی بحرانی که چنین کلمات و تعابیری را تیتر و عنوان کرده، تنها باید سراغ یک سرچشمه رفت تا دچار شاخ و برگهای اعوجاج در شناخت چراییشان نشد. علت این تباهیِ اپیدمیشده در نظام ولایت فقیه تنها و تنها این است که وقتی مژدهبخشان و قاصدکهای آزادی، هزار هزار باید به رگبار و طناب و تطاول مرگ بسته شوند و جامة خاک بپوشند، توقع هیمنه و قارقار کلاغان و سلطنت هومهوم بوفها بر گسترهٔ یک اقلیم و میهن، دور از انتظار است؟
خواندن این تیترها و نظارهٔ تصاویر این خبرها،
اگر ناخنهای هیولایی نیست که در کار ویرانی کاسة سر و دیوارهٔ مغز یک جامعه است، پس چیست؟
اگر دزدی نیست که به سرقت حریر وجدان و گوهر شرافت یک جامعه آمده است، پس مصداق چیست؟
اگر نیزههای شقاوتی نیست که بر قلب، روح، خانهٔ عواطف و حواس انسانیِ یک جامعه شلیک میشود، پس چیست؟
اینها البته تسلسل ردی از منشور تفکر قرون وسطاییِ نظام فقاهتی هستند؛ اما جنایت بزرگتر که این منشور را حیرتانگیزترش میکند، تلاش همهجانبه برای تکرار و طبیعی و عادی و معمولی جلوه دادن این تیترها و خبرها در حافظة اجتماعی است تا به یک عادت روزانه و فریضة واجب ـ لابد برای عبرت خلایق ـ تبدیل شود! آنقدر که گویی خبرهای ایران باید همینها باشند!
آخوندها دارند شرم میکُشند تا وجدان به اسیری ببرند
باید بهای پاسخ به نیازهای اولیهٔ معمول و طبیعی را که اصلاً موضوع در خور توجه سیاسی و امنیتی هم نیست ـ مثل حضور زنان در ورزشگاهها ـ با فدای جان پرداخت!
باید هر از چندگاهی صبحها را سر چهارراهی برای ضیافت اعدام گذراند!
باید هر روز در خیابانی، در سایتی، روزنامهای و تلویزیونی، خودکشی ایرانیها را دید و خواند و شنید و عادت کرد!
باید هر روز شاهد گسترش گرد فقر، همچون هجوم و سلطهٔ مـه، بالای سر خانه و سفرهٔ مردم ایران بود و عادت کرد!
باید پذیرفت و قانع بود و طبیعی دانست که هر روز دانشآموزانی بهدلیل فقر، ترکتحصیل کنند و جامعه با تکرار و تکثیر این خبر، به آن عادت کند!
باید عادت کرد که عدهیی در دایرهٔ قدرت، بیتوته کنند و ابزارهای سلطهگری را دورشان بچینند و جنایت هم با زندگی عجین شود!
باید کمکم عادت کرد که با این بلاهایی که بر سر مردم میآورند، زندگی، دخلش به خرجش نیارزد و مرگ، سایهنشین دیوار هر خانه و پاسخ بنبست آرزوها شود!
باید عادت کرد که رنجی آسمانگیر و ایرانگستر بر جان، جسم، عواطف، رؤیاها، آرزوها و زیباییهای زندگی ملتی مستولی گردد!
باید عادت کرد مشتی چپاولگر نجومی، دوستاقبانانی تسمهکش از گردههای خلایق، قومی دستاربند و جنایتکاران ذاتی و ایدئولوژیک با ولی امری دزد و شقی، بر اسب مراد بنشینند و بر استخوان جسم و ابریشم روح ملتی ترکتازی کنند!
باید با تکرار این ناهنجاری و بیپاسخ گذاشتن هر دادرسی بر سر این جنایات جاری، جامعهیی را به جانب مسخ شدن کشاند تا سلطنت مطلقهٔ ولایت فقیه تضمین شود!
اینها شمهای از واقعیتهای تلخ و سنگین اجتماعی در ایران تحت سلطهٔ زالوهای دستاربند و حریص مکیدن شریان حیات یک جامعه است.
مردمانی از رنجی به رنجی، از امیدی به امیدی
هر انسانی از چنین دهلیزهای تو در توی اعجابانگیز بگذرد، فقط یک پاسخ را میتواند تصور کند تا مجابش کند که این فصل خاکستر و عصر تباهیِ مستمر را پایانی محتوم در کمین است: پولاد آزادی بسا قویتر از خنجر خیانت خمینی و زالوهای وارثش بوده و هست که هنوز ملتی با پیشتازان آرمانها و آرزوهایش برپایند و بهای سنگین تحقق آزادی فردی و اجتماعیشان را میپردازند.
این است آن روی دیگر واقعیت تلخ زندگی در ایران که نسلی و مردمی از رنجی به رنجی و از امیدی به امیدی رفته و میروند.
فصل شکست تبرها بر قامت سروها
خمینی و خامنهای و سلسلهٔ گرازان افتاده بر مزارع این بوم و بر، هر چه کردند تا با جنگافروزی، تروریسم داخلی و بینالمللی، چپاولهای سازماندهی شدهٔ نجومی، احکام سنگین زندان، اعدام و قتلعام، گسترش فقر، اعتیاد، بیکاری، تنفروشی، اندامفروشی، کارتنخوابی، چشم درآوردن، دست و پا بریدن و... نسلهای پیاپی ایران را به ستوه بیاورند و از گردونهٔ آزادیخواهی بتارانند، تیر و تبرشان به صخرههای ارادهٔ میهن و مردم و پیشتازانشان خورده است. حالا دیگر جوان ایرانی جان بر سر نگاه کردن به گردش توپ فوتبال هم میگذارد! و اینگونه است که از پس این همه تباهی برای سلطهگری، بنبست سراپردهٔ نظام آخوندی را فراگرفته است. بنبستی که از درون، گسست و فروپاشی و از بیرون انفجار بزرگ اجتماعی را یگانه پاسخ مینمایاند.
همهٔ آن ستون عناوین تباهیگری توسط اصولگرایان و استمرارطلبان نظام، در گذار قانونمندشان به سوی پاسخ نهایی از جانب مردم ایران، به این گواهی بالغ گشتهاند که اینک فصل شکست تبرهای ولیفقیه در قامت سروهای آزادی است.
«بر این سبزهشور رود بزرگ»
هنوز در دامنههای سبلان و زاگرس و البرز و دماوند، با همت و غیرت و ایستادگی و پایداری آرشهای ایرانزمین، «زندگی، آتشگهی دیرنده پابرجاست». هنوز تبرهایند که میشکنند و سروهایند که متبسماند تا «رقص شعله»های زندگی را «در هر کران» برپای دارند. در این گذار ۴۱ساله بهپایدارندهگیِ آتشهای پایداری، من در تو زنده بودهام و تو در من. اینک در آینهٔ زمانهای رفته و افقهای پیش رو که همدیگر را مینگریم، جز این نمیبینیم که: «در پاکترین مقام جهان ایستادهام: / بر سبزه شور این رود بزرگ که میسراید / برای تو!» ـ (احمد شاملو)