خبر، مانند ناوکی سوزان بر شقیقهٔ وجدانها نشست و تا اعماق فرو رفت. ابوالفضل امیرعطایی، نوجوانی ۱۶ساله که در شبانگاه ۳۰شهریور ۱۴۰۱ در میدان نماز شهر ری، از فاصلهٔ یک متری مورد اصابت گلولهٔ گاز اشکآور قرار گرفته بود، پس از ۸ماه کما و دستوپنجه نرم کردن با مرگ، از روز اول خرداد اندکی از هوشیاری خود را بازیافته بود و میتوانست پلکهایش را باز و بسته کند و با تکان دادن انگشت به سخنان مادرش واکنش نشان دهد. گلولهٔ گزمههای خامنهای نیمی از جمجمهاش را متلاشی و او را دچار فلج کامل کرده بود. او در حالی پلکهایش را برای همیشه بست که سایهٔ نگران و نثارکنندهٔ مادر و دستهای نوازشگر او رفیق دائمیاش بودند.
۸ ماه زندگی در پنجهٔ خوفناک مرگ؛ ۸ماه مراقبتهای مادرانه از او با اشک و آه و خون جگر؛ ۸ماه لالایی سوزناک برای فرزندی که حتی اگر به زندگی باز میگشت نمیتوانست شادی پایدار را به قلب مادرش بازآورد.
ابوالفضل امیرعطایی مانند دیگر نوجوانان و جوانان ایرانی تنها یک گناه داشت: تنندادن به هنجارهایی که فاشیسم دینی به جامعهیی بسته و گرفتار دیکته میکرد. او از نسلی بود که در اختناق نفسگیر همین حکومت نفس میکشید. از هنگامی که چشم به چهاردیواری دنیا گشوده بود، خود را در میهنی مییافت که آزادی در آن جرمی نابخشودنی است. تاوان داشتن عقیدهای مستقل زندان و زنجیر و تبعید و اعدام بود.
او در جغرافیایی میزیست؛ که در آن کتابهای درسی، دروغ میپراکندند. تاریخ با تحریف آغشته بود. طنابهای دار برای پاسخ به خمیازههای کشدار خود، گردن جوانان را میجستند. به خیابان شتافتن و فریاد زدن شاید نخستین تجربهٔ او از شورش بر این هنجار اهریمنی بود.
ابوالفضل با یک مرگ تدریجی و همراه با سختیهای بسیار مظلومانه خاموش شد و خبر تراژیک جان باختن او شبکههای اجتماعی را درنوردید و همه فهمیدند که او یکی از شهیدان قیام است اما دادستان شهر ری ـ با ۸ماه تأخیرـ اصابت گلولهٔ گازاشکآور به جمجمهٔ او را منکر شد و اعلام کرد:
«این فرد ساکن دولت آباد شهرری بوده و در روز حادثه این نوجوان به همراه یکی از دوستانش با موتورسیکلت برای خرید به منطقه دیلمان میروند که از پشت جسم سختی به سرش برخورد میکند و پس از این حادثه وارد زندگی نباتی میشود» (تسنیم. ۶خرداد ۱۴۰۲).
این همان سناریوی ثابت دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی خامنهای است که در مورد دیگر شهیدان قیام مورد مصرف قرار گرفته است. جالب است که این پرونده نیز مانند سایر پروندههای جنایت در نظام خامنهای، «هنوز در حال بررسی است!»
«هنوز مشخص نیست جسم برخورد کرده به سر ابوالفضل امیرعطایی چه بوده و پزشکی قانونی در حال بررسی پرونده است» (همان منبع).
طبق سناریوی کلیشهای و ساخته و پرداختهٔ دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی خامنهای، «خانواده ابوالفضل امیرعطایی تاکنون ادعایی در این خصوص نداشتهاند». و این رسانههای معاند هستند که میخواهد از این موضوع بهرهبرداری کرده و «با تقویت پروژهٔ کشتهسازی، فوت مرحوم را ناشی از حوادث و اغتشاشات سال گذشته عنوان کنند»!
آنها پیشتر خانوادهٔ این شهید مظلوم قیام را تهدید کرده و گفته بودند که نباید هیچ شکایتی از سپاه، انتظامی و بسیج داشته باشند و نباید برای او مراسم بگیرند. در روز خاکسپاری نیز محلهٔ دولتآباد را قرق کردند ولی نتوانستند و نخواهند توانست از دامنهٔ تکاندهندهٔ این خبر جلوگیری کنند. پلکهای فروبستهٔ ابوالفضل امیرعطایی، بازترین چشم در قیام مردم ایران است که با هوشیاری کامل، خامنهای و دژخیمان او را زیر نظر دارد.
این چشم باز و هوشیار، بسیاری از وجدانها را بیدار خواهد کرد و به ارتش خشمناک قیام گره خواهد زد.
«... از هر کودک مرده، تفنگی میروید با دو چشم
اما از هر جنایت، گلولههاییزاده میشود
که روزی بر پیکرتان فروخواهد نشست
آنجا که قلبتان قرار دارد»
(پابلو نرودا. کتاب «اسپانیا در قلب ما». بخشی از شعر «چند نکته را توضیح میدهم»)