چند سال پیش، یکی از جوانان نسل سوم بعد از انقلاب ۱۳۵۷، در يادداشتي كوتاه نوشته بود: «ای کاش مردم ایران هرگز کسی را در ماه نمیدیدند که اینهمه سال مجبور باشیم روی زمین، اینطور با آتش داغ عزیزان و سختیِ معیشت زندگی کنیم».
سالهای تلخ و سنگين، البته با پایداری مبارزان و مجاهدان، خیزش قیامآفرینان، مقاومت زنان و زندانیان سیاسی و روشنگریهای ملی و میهنی گذشتند تا روح پليد شيطان از ماه به چاه سقوط و نزول یافت و در نفرين «مادران سر برگرفته از سجادهها»، به سوژهی لعنتی ابدی تبدیل شد.
خمينی و خامنهای يك آن از تلاشی توأم با افسارگسیختهترین سرکوبها برای جاانداختن «اعدام» بهعنوان جریان روزانه و معمول کوتاهی نکردند. اين رژيم انواع سرکوبها را ابداع و جاری میکند تا مردم بپذيرند که واقعيت همين است و جز اين نيست. آخوندهای فقاهتی ــ ولایی میخواهند تلقين كنند كه اعدام، مهر سرنوشتی است كه بر پيشانیِ ايران و ايرانی خورده است! بههمین سبب هم اعدام، ناندانی حيات اشرافيت آخوندی است.
پديدهی «اعدام» در نظام متکی بر اصل ولایت فقیه، هرگز وجاهت حقوقی و قانونی ندارد، بلکه از آبشخور فقه آخوندی تغذیه میکند و هدف اصلی از شل و سفتکردن اعدام، تأمین منافع و حفظ نظام است. خمینی همین هدف را داشت و خامنهای هم دارد که قوهی قضاییه را ــ که باید مستقل از حکومت و دولت باشد ــ بخشی از بیت رهبری و تحت امر خود کردند.
«اعدام» در حاکمیت ملایان، دروازهی نوعی سياست و تاكتيك است. در باز بودن مدام این دروازه، هیچ تفاوتی ميان رويكرد جناحهای رژيم نبوده و نيست؛ همهشان دست بر دروازهی اعدام دارند. اعدام، یک تجارت برای منافع مشتركشان است. طی چهلوپنج سال گذشته، نگاهبانان دو طرف دروازهٔ اعدام، همواره از جناحهای رژيم بودهاند.
هیچ نمایش انتخاباتی با هر خروجیِ اصولگرا و اصلاحاتی از صندوق، مانع رونق بازار اعدام نبوده است و نیست. حتی کمتر از یک هفته بعد از نمایش انتخاباتیِ ۸ تیر ۱۴۰۳ ــ كه با امیددرمانیِ آنچنانی برگزار شد ــ سکهی بازار اعدام وفور یافت.
اعدام، گمرك ورود سرمايههای كلان به جانب اين حاکمیت ضدبشر است؛ آنقدر كه اگر اين گمرك، به روی اشرافيت آخوندی بسته شود، تمام دارايی و سرمايههای استوار شده بر پیها و دیوارهای اعدام، بر باد رفته و ستون حاكميتش فروخواهدريخت.
یک وجه ديگر از آثار بازیهای جناحی بر سر كسب قدرت و ثروت، قربانی كردن زندانيان است. ظرافت اين امر را وقتی بيشتر درمیيابيم كه شاهديم هر بار انتخاباتی برگزار میشود و جناح بهظاهر غیر اصولگرا سر كار میآيد، قوهی قضایيه شمار و نواخت اعدام را بالا میبرد. از طرفی همهی رئیس جمهورهای بهاصطلاح اصلاحاتی و اعتدالی، كليهی اعدامهای سياسي و غير سياسي را تأييد كردهاند و میکنند و همدست ولی فقيه و قضایيهی آخوندی هستند. مسؤليت بالا بردن شمار و نواخت اعدام زندانیان در نظام ولایی ــ آخوندی، مشمول رأیدهندگان و دلبستهگان به عناصر اصلاحاتی در داخل و خارج کشور هم میشود که همواره سنگ شرکت در نمايش انتخاباتی را به سینه زدهاند.
آری، اين «آخر بازی» است. تفسير و تعبيرش را گویاتر از اين نيست كه با چشمانداز نگرش و زبان یک شعر تاریخیِ احمد شاملو وصف كنيم. وصفی كه در اين سالها و این روزها بسيار بر زبان نسل جديد و بيان مردم ايران است كه تماميت اشرافيت آخوندي را آماج دادخواهی و نیز نفرين ابدی خويش نموده:
«تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که
هر غبار ِ راه ِ لعنتشده نفرینات میکند؟
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاهپوش
ــ داغداران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!» (از «ترانههای کوچک غربت»)
اینک سالهاست صف در صف مادران دادخواه ایرانزمين «سر از سجادهها» برگرفتهاند و در مصاف مداوم با ديوسالار انسانستيز آخوندی، از پيشگامان اين نبرد هستند. تسليمناپذيری و ساختارشكنیِ زنان و دختران و مادران ايران، هم كابوس تاریخیِ اندیشهی پوسیدهی حاكميت ولایی ــ آخوندیست، هم سند همیشهحاضر جنبش سراسریِ دادخواهی برای رقم زدن نهاییِ پیروزیِ «زیباترین فرزندان آفتاب» بر ظلامترین ادبار حاکمیت ارتجاعی ــ اشرافیِ آخوندی.