در روزهای گسترش مسمومیت سریالی دختران دانشآموزان، شاهد اعدامهای جدیدی از سوی فاشیسم دینی هستیم. بسیاری از این اعدامها ـ بهگونهیی سمت و سو دار و هدایتشده، هموطنان زحمتکش و قیامآفرین بلوچ را هدف قرار داده است. علاوه بر آن وجود زنان هموطن در میان اعدامشدگان زنگهای هشدار را به صدا درآورده است.
این اعدامها با دو هدف اعلامناشده صورت میگیرند:
۱ـ انتقامگیری و نسقکشی از قیامآفرینان و بهطور خاص از بلوچستان بپا خاسته و خاموشیناپذیر در قیام سراسری
۲ـ مهار جامعه و پیشگیری از خیزش در دیگر نقاط قیامخیز
اما آیا حربهٔ زنگخوردهٔ اعدام میتواند در شرایط کنونی خامنهای و فاشیسم دینی را از سرنگونی نجات دهد؟
فاشیسم دینی و نیاز به اعدام
بدون تردید اعدام یک مجازات ضدانسانی است. به هر بهانه و تحت هر توجیه یک جنایت سیستماتیک دولتی است؛ جنایتی که حکومتهای فاشیستی، در پردهٔ دین، منافع ملی یا قانون آن را انجام میدهند.
راهاندازی یک دستگاه عریض و طویل برای سلب حیات انسانها یکی از اهرمهای نظام ولایت فقیه برای تحمیل خود به جامعهٔ ایران بوده است. بنیانگذار این روش ضدبشری خمینی بود. او این روش را در مواجهه با اصلیترین مخالفان خود یعنی مجاهدین با یک حکم دستنویس نهادینه کرد؛ حکمی که به کشتار زندانیان سرموضع در تابستان ۶۷ منجر شد. از این حکم و تبعات آن میتوان فهمید که حربهٔ اعدام برای این نظام همواره با اهداف سیاسی همراه بوده است. بهعبارت دیگر تمام تئوریبافیهای این نظام فاشیستی برای وجوب و ضرورت اعدام و بهثبت رساندن آن در قوانین جزایی خود، در راستای سرکوب و به انقیاد درآوردن جامعه بوده و هست. کارکرد اخص اعدام برای این حاکمیت، حذف فیزیکی و تسویهحساب با مخالفان است.
با استفاده از برهان خلف میتوان گفت اگر این رژیم یکروز از اعدام دست بردارد، آن روز سرنگون خواهد شد. با اشراف به این تهدید است که فاشیسم دینی برای تربیت میرغضب، شلاقزن و بهدارکش با دست باز هزینه میکند. اگر میتوانست، در هر خانه، یک میرغضب میگماشت و بر سر هر کوچه یک چوبهٔ دار برپا میکرد و در حیاط هر منزل، بساط شلاق به راه میانداخت اما یک مقاومت فراگیر اجتماعی در برابر این تمایل نفرتانگیز حاکمیت پیوسته وجود داشته است. آن همه قساوت و درندهخویی نهادینه شده در قوانین این رژیم هرگز نتوانسته از سرکشیدن شرارههای فروزان اعتراضات در ایران مانع شود.
وهم باطل خامنهای
رویآوردن خامنهای به دور جدیدی از اعدامها را باید در وضعیت بحرانی حاکمیت جستوجو کرد؛ وضعیتی که با آشفتگی درونی حاکمیت، استیضاح یکی از وزرای رئیسی در مجلس ارتجاع، برملا شدن شکست رئیسی در زمینههای مختلف نمود پیدا کرده است. این وضعیت بیارتباط با مختصات انفجاری جامعه نیست. افزایش نفرت از سردمداران حکومتی و آخوندها در کوچهها و خیابانهای ایران به طرق گوناگون خود را بروز میدهد؛ تا جایی که آخوند بروجردی سراسیمه و وحشتزده به فاصلهٔ بین حکومت و مردم اعتراف میکند و میگوید: «این فاصلهها اگر کم نشه خطرناک است... دو ماه است از خونه نمیتونیم بیرون بیاییم»!
او با تضرع و نگرانی از مسئولان نظام [بخوانید از شخص خامنهای و رئیسی] میخواهد که این اشتباه را ترمیم کنند.
«این فاصلهیی که بین ما افتاده باید ترمیم بشه راه اشتباه بوده این را ما متوجه بشیم نباید اینجور باشه اینها مردمی بودند که از اون اول ما بهقول معروف بزرگی میگفت اولی که ما به دنیا اومدیم عرضم به حضورتون که این مردم کنارمان بودند بعد هم در طول زندگی همراهمان بودند از دنیا هم که رفتیم زیر جنازهمون همینها بودند دیگه خب این مردم کنار ما بودند این چی شد؟... آقایان مسئولان وعدههای بیخودی ندید به مردم خلاف نگید به مردم این بیاعتمادی را بیشتر نکنید این عاقبت سویی دارد»...
نتایج معکوس اعدام
تجربه سالیان نشان داده است که اعدام هرگز نتوانسته ریسمان نجات این رژیم باشد و به تداوم عمر جنایتبار آن یاری رساند. با توجه به قیامی که تاروپود جامعه را درنوردید و ارکان این حاکمیت را به لرزه درآورد، هر اعدام نه تنها جامعه را نمیهراساند و دچار رعب نمیکند، بلکه موجی از مخالفتها را علیه حکومت دامن میزند و وجدانهای جریحهدار شدهٔ جدیدی را به میدان مبارزه با ولایت باطل خامنهای میکشاند.
روضههای نخنمای شاهپرستان و بورژوازی خارجهنشین و همزاد ارتجاع مبنی بر «خشونتپرهیزی»، زمینهساز و توجیهکنندهٔ ایننوع اعدامهای وحشیانه در ایران است. فاشیسم دینی در داخل و فاشیسم سلطنتی در خارج اینگونه به هم مدد میرسانند.
بدیهی است که واکنش جامعه به این تمهید کثیف خامنهای برای سرکوب قیامآفرینان، خیزش هر چه بیشتر و افزودن به شعلههای سرکش قیام در سراسر ایران خواهد بود. بیگمان هر اعدام، پاسخ آتشین کانونهای شورشی و جوانان قیامآفرین را در پی خواهد داشت.