«نهان گشت آیین فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز
ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن»
(فردوسی، شاهنامه، فصل پادشاهی ضحاک)
آنان که روزگار ترکتازی خمینی را در اوان صدارتنشینی و ولایتمداریاش بهیاد دارند، حتماً که لحظات حیرت و اعجاب از دریدگی در دروغگویی وی را بهخاطر میآورند. خمینی بدون ارائهٔ هیچ مدرک و سند و گزارشی، جلو دوربین و در منظر میلیونهای ایرانی، دربارهٔ گروههای سیاسی منتقد نظامش میگفت: «اینها خرمن مردم را میسوزانند»! یا میگفت: «اینها خودشان خودشان را شکنجه میکنند و به نظام نسبت میدهند»! خمینی حتی قرآن را هم تحریف کرد و گفت: «در قرآن سورهٔ منافقین داریم اما سورهٔ کافرین نداریم»!
از همان اوان شکلگیری نظام آخوندی، دروغگویی و فرافکنی و دجالیت، بخشی جداییناپذیر از فرهنگ و تبلیغات و گفتار و نوشتار کارگزاران این رژیم بوده است و حجم بسا بیشترش ادامه دارد. از قضا یکی از دلایل بنیادیِ تنفر عمومی مردم ایران از دستگاه تبلیغاتی این نظام و کارگزارانش، دروغگویی و دجالیت نهادینه شده با فرهنگ و شخصیت آنها میباشد.
دروغگویی و دجالیت با درآمیختنش با طبقهٔ سیاسی حاکم، باعث و بانی ارتکاب بسا جنایات توسط کارگزاران رژیم ملایان شده است. یکی از این جانیان بالفطره اسدالله لاجوردی بود که این روزها برخی رسانههای حکومتی تلاش میکنند وی را رئوف و از بنیانگذاران حقوق زندانیان جا بیاندازند!
یکی از اینان اسدالله جولایی معاون دادستانی در زمان لاجوردی است که مشهورترین جلاد زندانهای ایران را دارای «منش پرمهر و عطوفت با پیشهٔ عدالتمنشی» معرفی میکند! در جای دیگری هم در وصف لاجوردی میگوید: «با چه مهر و محبتی با منافقین صحبت میکرد و آنها را مثل بچههای خودش میدانست»! و اینکه بشریت برای نجات از خشم و شکنجه و تجاوز، پشت منشور حقوقبشر و منشور حقوق زندانی، تألیف اسدالله لاجوردی مانده است: «آقای لاجوردی شیوهنامه یا دستورالعمل زندانبانی اسلامی را نوشتند. با حقوقبشر اسلامی هم صحبت کردیم تا آن را در سازمان ملل به ثبت برسانند»! (خبرگزاری ایسنا، ۱شهریور ۱۴۰۰)
از اول تا آخر این عبارات و نظایر آنها را فقط با چراغ روشنگر دروغگویی، فرافکنی و دجالیتی نهادینه شده با فرهنگ و ایدئولوژی و شخصیت این کارگزاران آخوندها میشود فهم نمود.
اگر این اظهارات در سالهای ۶۰ تا ۶۳ ایراد میشد که هنوز چندان زندانی سیاسی آزاده شده نبود، شاید میتوانست در فضایی محصور پمپاژ تبلیغات دروغ و عوامفریبی، عدهیی خریدار جهول داشته باشد؛ ولی بدا بهحال واقعیت علیه سانسورچیان و دجالگران ولایی که دهها کتاب خاطرات زندان، صدها فیلم مصاحبه با زندانیان و هزاران عکس از انواع شکنجه در زمان سیطرهٔ لاجوردی بر زندان اوین، در ایران و جهان منتشر شده است.
بلاهت این ملازم ولیفقیه و معاون لاجوردی همینقدر آشکار است که اگر او یک نفر است که تلاش میکند اینچنین لاجوردی دژخیم را غسل تعمید دهد، هزاران زندانی سیاسی هستند که در آن آب غسل تعمید، جز خون چکاوکها و شقایقها و لالههای آزادی نمیبینند که هزارانشان را تیم لاجوردی و گیلانی با لگدکوب کردن تمام حقوق زندانی، پرپر کردند.
هزاران زندانی سیاسی در زندان قزلحصار کرج شاهد تیم جلادی به اسم بهزاد نظامی بودند که تحتنظر مستقیم لاجوردی و با حضور خود وی زندانیان را در حمام انتهای بندهای عمومی تا حد مرگ شکنجه میکردند. بسیاری از این زندانیان را شخص لاجوردی انتخاب میکرد و به دست جلادان دستآموزش میداد.
جالب است همین کارگزار معاون لاجوردی آنقدر دستش از خدمات لاجوردی به زندانیان خالی است که اعتراف میکند کل محصول توابسازی وی، گسیل چندین زندانی به جبهههای جنگ ضدمیهنی و کشته شدنشان بوده است!
بیاندازهگیِ جنایات لاجوردی دژخیم را تنها سینههای مردم ایران میتواند بازگو کند. کتابها و مستندات و شاهدان زندههزاراناند. جلادی لاجوردی را همین بس که در درون نظام آخوندی هم نسبت به حجم جنایاتش بگومگوهای بسیار راه افتاد و در نهایت هم تحت فشار آقای منتظری برکنارش کردند.
خاطرهٔ مردم ایران از لاجوردی، در شمار خاطرات از هیأت مرگ دستنشاندهٔ خمینی است. لاجوردی داس دروگر زندانیان سیاسی مقاوم بود؛ حضور مداوم داس بر گلوی یاس. جلادی که وصف او بسان وصف اعضای هیأت مرگ، از زبان منتظری چنین است: «تاریخ نام شما را بهعنوان جنایتکاران تاریخ ثبت خواهد کرد».