به یاد حمید خلاقدوست مظهر وفای به عهد
خنجر و خیانت
خنجر خامنهای بر گلوی کیست؟
خیمهاش کجاست؟ پنجرهاش کجا و حنجرهاش کیست؟
خائن کیست؟ خیانت چیست و چه کسی دشنهٔ جلاد را بر گلوی قربانی تیز میکند؟
چند روز پیش دوست و همبند و همرزم عزیزم حمید خلاق دوست، از میان ما پرکشید، فراق او بر همه کسانی که او را میشناختند بهخصوص برای کسانی که مثل من مدتها با او از نزدیک در سیاهچالهای رژیم آخوندی زندگی کرده بودند. بسا دردناک است، اما سنتی که از او بهجای مانده برای همه ما بسی گرانبهاست. سنت پایداری و وفای به عهد.
نام حمید وفاداری به آرمان مجاهدین و عشق به مسعود و مریم و مجاهدان اشرفی را برای همه دوستانش تداعی میکند.
بیجهت نبود که حمید یکی از چند نفری بود که مزدور ایرج مصداقی بیشترین خشموکین را علیه او ابراز میکرد. به جملات زیر توجه کنید:
«من به تکتک خانوادهها میگویم... . . توجه داشته باشید به چهره تکتک اینها بهعنوان خائن نگاه کنید تاریخ اینها را نخواهد بخشید. اینها خائنین به مردم ایران هستند... احمد ابراهیمی- یزدان افشارپور- امیر برج خانی- اکبر بندعلی– حمید خلاقدوست، فرامرز خازنی، محمد خدابندهلویی- جمال خشنود، علی ذوالفقاری، مهری سادات حسینی-سید محمد سیدی، غلامرضا شمیرانی- اکبر صفری-علیرضا صدیقی- رضا فلاحی-رمضان فتحی- مهردادکاووسی- فاضل کوزانی - بتول ماجانی- معصومه محمدی-سیفالله منیعه - نصرالله مرندی-کیومرث نوری- حسین نیاکان-مسعود نعمتی- سهیلا والی نژاد- مجید جمشیدیت -اینها خائنین به مردم ایران و دست در خون شهدا... . این بیشرم و حیاها در کنار رجوی ایستادند» (۲۰آذر ۱۳۹۸).
چند ماه بعد در ۷خرداد۱۳۹۹: «بگذارید بگویم نصرالله مرندی، اینها خائنین به مردم ایرانند، غلامرضا شمیرانی، محمد خدابنده لویی، رضا فلاحی، مهرداد کاووسی، محسن زادشیر، رسول تبریزی، رمضان فتحی، علیاکبر بندلی، اینها را میگویم برای اینکه تو تاریخ بماند، اکبر لطفی، رمضان فتحی را باز میگویم مهری عمرانی، زهره رستگار، راضیه طلوع شریفی، سهیلا والی نژاد، سید عبدالله ناصری، مصطفی احمدی، جمال خوشی، امیر برجخانی، حمید خلاقدوست، معصومه شاه محمدی، سارا شاه محمدی، ...
در واقع آنهایی که نمیشناسنش خوب بشناسند. ببینید اینها همهشان از نظر من، بعد آنهایی که حالا توی آلبانی هستند بهخصوص آنهایی که الآن جلودارشان شدند. مثل حسین فارسی، مثل محمود رویایی، مثل اکبر صمدی، مثل محمد زند، ببینید اینها کسانیاند که همراه با رجوی به قعر لجنزار رفتند، شما فکرش را بکنید» (میهن تی وی - ۷خرداد ۹۹).
یک هفته بعد باز هم با اسم بردن از حمید و گروهی از زندانیان سیاسی گفت: «بدونید همه زندانیان سیاسی که نام میبرم ببینید اینا از راهروهای مرگ جان به در بردن. و اینا امروز دارن به خون فرزندانتون خیانت میکنن. اینها عمله مسعود رجوی هستند» (میهن تی وی ۱۴خرداد۹۹).
این اسامی دقیقاً همان لیستیست که ـ دو دهه ـ موضوع تحقیق و تهدید وزارت اطلاعات خامنهای است. سالهاست که خانوادههای این افراد به همان جرم ـ خیانت به مردم ایران ـ بازخواست میشوند و تیغ و ترکهٔ وزارت اطلاعات را تجربه کردهاند. از پنجرهٔ خامنهای و حنجرهٔ هیأت مرگ خمینی همه مجاهدان که همچنان بر مواضع خودشان در حمایت از سازمان مجاهدین و رهبری آن استوارند خائن و دشمنان مردم ایرانند و باید محاکمه شوند. جرم همانست که هیاتهای مرگ ۳۰هزار زندانی سیاسی را که در اوین و گوهردشت و صدها زندان کوچک و بزرگ در سراسر کشور زندانی بودند سربدار کرد: ”وفاداری به مجاهدین و مسعود رجوی ”.
حالا توجه کنید:
«وقت تصفیهحساب است. امروز هم منافقین خائنترین دشمنان این ملتاند و باید جواب بدهند، باید پای میز محاکمه بیایند» (مصطفی پورمحمدی عضو فعال هیأت مرگ در مصاحبه با هفتهنامه مثلث ـ ۳مرداد ۹۸)
البته پورمحمدی برای این ادعا [خیانت] دلیل میآورد و بلافاصله میگوید:
«دشمنی از این بدتر هم میشود؟ تمام دنیا چهره [نظام] را تخریب کردند، هیچ تخریبی در این ۴۰سال اتفاق نیفتاده مگر آنکه پای اصلی آن منافقین بوده است. ما هنوز تصفیهحساب نکردهایم» (همان منبع).
اولین بار که ایرج مصداقی نقدی سراسر جعل و تحریف بر کتاب آفتابکاران (خاطرات من از زندان) نوشت، دلم بهحالش سوخت. پاسخش را ندادم. در آن زمان برداشت درستی از مأموریتی که به او محول شده بود نداشتم و گمان نمیکردم اینقدر ذلیل و بیصفت باشد. کسی که بعد از آزادی از زندان وقتی بهخانهام آمد پذیرفتمش، گذشتهاش را بهرویش نیاوردم و در حقش کارهایی کردم که هرگز لایقش نبود. البته آن روز نمیدانستم چرا سراغ من آمد و دنبال چیست. آن روز نمیدانستم مأموریتش نفوذ و تمامکش کردن مجاهدانی است که همچنان بر آرمانشان پایبند هستند. براستی که بنیبشر تا چه اندازه ظرفیت ترقی و انحطاط دارد. یکی میشود حمید خلاق مظهر عشق و وفا و یکی میشود مصداقی مظهر خیانت و مزدوری هرگز نمیدانستم او در دستگیری سیامک طوبایی و بسیاری از زندانیانی که درصدد وصل به ارتش آزادیبخش بودهاند دست داشته است. الآن هم پاسخش را نمیدهم. مرا با او و امثال او کاری نیست. هدف ترسیم خطوط مشابه و ارائهٔ تصویری از فرهنگ، نظام اطلاعاتی و سیاستیست که «بود» مجاهدان پایبند به آرمان آزادی را در نبود خودش میبیند. آنکه هیچ نقطهٔ مشترک، پیوند و سنخیتی با مجاهدان و افرادی که حاضر نیستند شرافتشان را به حراج بگذارند، ندارد. رابطهاش با مجاهدین مثل جن و بسمالله و خمینی با ۳۰هزار سربدار است. پس موضوع مطلقاً فردی نیست. اگر از نمونه و فاکتهایی استفاده میکنم که به من و دوستانم اشاره شده هدف نشان دادن همان ادبیات و نظام سیاسی و همان دستگاه اطلاعاتی است.
بله! منظور همان خنجر و همان نای مشترک و همان پنجره و حنجرهٔ مشترک است.
ایرج مصداقی در ادامهٔ لیست «خائنین» میگوید:
«من که یک آدم کثیفی مثل محمود رویایی نیستم. یک آدم رذل بیهمه چیز من که مثل او نیستم که چشمم را ببندم بگویم ایرج مصداقی اصلاً کتک هم نخورد»
بعد هم با ناشیگری طلبکاری میکند که رویایی قبلاً در کتابش نوشته بود مصداقی در فلان ماجرا ۲ساعت زیر کابل و میلگرد بوده در حالی که دروغ میگوید من یک ربع بیشتر کتک نخوردم و...
اینجا هم دروغ میگوید. من در صفحه ۷۵ از جلد چهارم آفتابکاران با اشاره به همان موضوع نوشتم: «مجتبی اخگر، اکبر صمدی، طاهر بزاز حقیقتطلب، فرامرز جمشیدی، حیدرصادقی، شهریار فیضی و تعدادی دیگر درگیر شدند. صدای زوزههای پاسداران و فریاد اعتراض و پایداری در برابر ”اتهام“ در اطراف میپیچید»... هیچ اشارهیی به اسم ایرج مصداقی نکردم. وانگهی مصداقی هرگز اتهامش را «مجاهدین» نمیگفت. البته او فراموش کرده که پیشتر گفته بود رویایی من را در کتابش سانسور کرده و هیچ اسمی از من نبرده است... .
به گواه زندانیان مجاهد بندهای ۲ و ۱۰ و ۱۶ و ۱۱ و ۳ گوهردشت ایرج مصداقی سوهان روح بچهها و جمع مجاهدین زندان بود. اگر اسمی از او نیاوردم بهخاطر این بود که نمیخواستم با یادآوری آن خاطرات خرابش کنم. خودش خوب میداند در آن ایام بسیاری از بچههای مجاهدین او را بایکوت کرده و هیچ خاطره خوشی از او ندارند. مصداقی به علتی که بعدها برایم روشن شد از فروردین ۶۷ تلاش کرد خودش را تا اندازهیی با جمع زندانیان مجاهد تنظیم کند تا در جریان خبرهای خاصی که از بیرون زندان و بند بالا میرسید قرار بگیرد. اما همین که میگوید در فلان ماجرا یک ربع کابل و میلگرد خورده هم خندهدار است چون اکبر صمدی که همان روز در کنارش بود میگوید در آن روز همه نفرات غیر از ایرج مصداقی کتک خوردند، همین که کابل بالا رفت او از ترس خودش را در حالت غش نقش زمین کرد و با حالت مشمئزکنندهای کف راهرو وول میخورد. اکبر که این تصویر در ذهنش نشسته بود بعدها از او میپرسد این چه کاری بود کردی؟ و مصداقی با دستپاچگی گفت چون طاهر داشت کتک میخورد میخواستم او را نجات دهم... جلالخالق!
نابغهٔ وزارت که این دیالوگ را فراموش کرده، چند سال بعد در خاطراتش نوشت «برادران با معرفت پاسدار» باعث شدند که کتک نخورد. توجه کنید:
«در همین حال یکی از پاسداران که وﺿعیت مرا بحرانی دیدﻩ بود و نسبتاً ﻓرد با معرﻓتی بود، مرا به کنارﯼ کشیدﻩ و پشت میزﯼ که در راهرو قرار داشت، گذاردﻩ و وانمود میکرد که همچنان به ﺿرب و شتم من مشغول است» (نه زیستن نه مرگ ـ جلد سوم صفحه ۱۰۱).
معلوم نیست این «برادر بامعرفت»ی که ناگهان از آسمان نازل شد کجا بود و چرا سراغ طاهر بزاز و اکبر و مجتبی و بقیه کسانی که آش و لاش شدند نرفت و یکراست او را پشت میز پنهان کرد!
البته این اولین بار نیست که امدادهای غیبی بهدادش رسیدند. پیوسته صفی از برادران با معرفت پاسدار در دوران زندان همراهش بودند.
در صفحه ۱۷ همین جلد ضمن چند ادعای مضحک و مشمئز کننده، به مناسبات دوستانهاش با پاسدار جنایتکار مجید تبریزی اشاره کرده و مینویسد: [مجید تبریزی] «مرا به بیرون از سالن برد و خودش پشت میزﯼ نشست و سیگارﯼ تعارف کرد. گفتم: همین اﻻن کشیدم و تمایلی ندارم... به گرمی از من استقبال کرد. شاید خاﻃرات گذشتهاش را به یاد میﺁورد. ولی در هر ﺻورت ﻃوری وانمود میکرد که گویی از دیدنم خوشحال است و اﺿاﻓه کرد: لشکری به او خبر دادﻩ که من به گوهردشت منتقل شدﻩام... . ﺻحبت را ﻋوض کردﻩ از کسانی که میشناخت پرسید و اینکه در ﭼه موقعیتی به سر میبرند»...
مناسبات را میبینید؟ او را برخلاف سایر زندانیان، بدون چشمبند به بیرون بند میبرد، بهگرمی استقبال میکند و بهجای کابل سیگار تعارف میکند. میگوید لشکری به من گفت تو آمدی گوهردشت و دوستانه از «موقعیت» افراد سرموضع میپرسد.
چند سطر بعد با اشاره به ماجرای فشار زندانبان پس از اولین تحریم غذا در گوهردشت مینویسد: «من را به همراﻩ کارگرﯼ روز به بیرون از بند بردﻩ و در راهروی زندان با ﭼشمبند رو به دیوار نگاﻩ داشتند. ﻓرمان حمله دادﻩ شد و پاسداران یورش ﺁﻏاز کردند. از زیر ﭼشمبند میتوانستم رﻓتارهایشان را ببینم. پاسدارﯼ به سمت من میﺁمد. مجید تبریزﯼ به او اشارﻩ کرد که من را نزنند و پاسدار مربوطه در نیمهراﻩ متوقف شد. ﻻبد میخواستند به خاﻃر مسئولیتم در ﺁن شرایط، احترامی قاﺋﻞ شوند و حرمتم را نگاﻩ دارند».
راستی! شکنجهگر حرمت چه کسی را نگه میدارد؟ حرمت زندانیان مجاهد در نگاه پاسدار کابل است و تحقیر و گلوله. البته اینجا دروغ نمیگوید! کسی که حرمتش را زندانیان سیاسی نگه نمیدارند و در بند منزوی است لابد حریم و حرمتش نزد لشکری و مجید تبریزی و... واجب است.
ایرج مصداقی کمی جلوتر در صفحه ۵۷ پس از تشریح ماجرای شهید محمود حسنی که وی را بهجرم ضربه به بیتالمال یعنی استفاده از چند سانتیمتر موکت سلول برای کف جورابش بهشدت شکنجه کرده و «کیسهی پلاستیکی روی سر او کشیدﻩ، وی را مورد ضرب و شتم قرار دادند»، به ماجرای لو رفتن قفسهای که خودش با موکت سلول درست کرده بود اشاره میکند. توجه کنید:
«... پاسدار مسئول شیفت پرسید: تو این قفسه را درست کردﻩای؟ پاسخ دادم: بلی. پرسید: ﭼرا مبادرت به این کار کردی؟ گفتم نیاز داشتیم... . گفت: برو داخل بند بعداً به حسابت خواهیم رسید. همهٔ بچهها انتظار داشتند در مقایسه با موارد مکشوفهٔ قبلی در بند، به خاﻃر ﭼیزی که پیدا کردﻩ بودند، سرم را بکنند ولی هیچ برخوردی نکردند و ظاهراً قضیه تمام شدﻩ بود».
در جریان ورزش جمعی ـ بهار و تابستان ۶۶ـ هم که پای همهٔ زندانیان مجاهدین به تونل کابل پاسداران و اتاق گاز رسید او نیامد. حتی غلامحسین مشهدی ابراهیم و پرویز زند شیرازی که بیماری حاد قلبی داشتند و مهران هویدا که کمرش بهشدت درد میکرد و اسپاسم بودـ در حالی تأکید شده بود بهخاطر وضعیت جسمیشان وارد نشوند ـ آمدند و ایستادند و خوردند، اما او تکان نخورد. در جریان آمارگیری بند ـ اواخر سال۶۶ ـ هم که زندانیان مجاهد تن به اهانت پاسدار نمیدادند، دستهدسته بچهها سیلی سنگین علی غول و شلاق و شعبدهٔ لشکری و ناصریان و حمید نوری و سایر پاسداران را تجربه کردند اما خبری از او نبود. سیدعبدالله ناصری و محسن زادشیر و رضا فلاحی و تعداد دیگری از زندانیان هوادار مجاهدین که همان زمان در بندهای ۲ و ۱۰ و... بودند شاهدند و خوب میدانند. من ندیدم یک سیلی بخورد اگر کسی دید بگوید.
خوب است او بهجای فحاشی و استفاده عمدی از کلمات رکیک به شیوهٔ لومپن کمیتهچیها برای ایجاد رعب و از میدان بدر کردن طرف مقابل که شیوهٔ لو رفتهٔ پاسدار شریعتمداری و طائب و... است از میان هزاران زندانی آزاد شده یا زندانیان بازمانده از قتلعام یک نفر ـ فقط یک نفر ـ شاهد «زنده» معرفی کند. کسی که گواهی دهد او یک سیلی یا کابل از پاسداران دریافت کرده است. تأکید میکنم شاهد زنده!
او در تمام سال۶۶ که با جلاد زندان داود لشکری و سایر پاسداران در گوهردشت درگیر موضوعات مختلف (تحریم هواخوری، نگرفتن غذا، ماجرای ورزش جمعی و...) بودیم، یا تمارض داشت و از سلول بیرون نمیآمد، یا تقابل و سمپاشی میکرد. اگر درگیری و خبری نبود کمردردش خوب میشد اما فیالواقع لاشهٔ متحرکی بود که با برخی نفرات سایر جریانهای پشت سر بچههای مجاهد صفحه میگذاشت.
خلاصه اینکه هر چه بود مقابله با جمع بود و معامله با دشمن. این تنها حرف من و همبندیهایش نیست. هم سلولیهایش از او داستانها دارند.
او حتی در جریان انتخاب مجاهدان «سرموضع» در جریان قتلعام هم در حضور جمع زندانیان مورد «لطف و مرحمت» داود لشکری جلاد گوهردشت بود. اکبر صمدی میگوید:
- «روز ۱۰مرداد داوود لشکری به بندمان آمد. گفت محکومیت ۱۰ساله و بالای ۱۰سال بیرون بیایند. من اعتراض کردم؛ ۲روز پیش از انفرادی آمدیم چه خبره؟ داوود لشکری گفت: دست من نیست همه باید بیایند. من و ایرج مصداقی که سمت راست من نشسته بود، نیمخیز شدیم. اما داوود لشکری به ایرج مصداقی گفت: تو نمیخواهد بیایی، بنشین. پیش از این هم داوود لشکری بهنحوی هوای ایرج مصداقی را داشت. بعد ما را که ۶۰نفر بودیم به دو گروه ۳۰نفره تقسیم کردند و به فرعی یک پایین فرستادند». (گزارش کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت ـ ۲۵آذر ۱۳۹۹).
پس از گزارش کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت و شهادت مجاهدان اشرف۳، ایرج مصداقی سراسیمه و دستپاچه گفت: «اکبر صمدی در پیش از کشتار ۶۷ یکساعت یک دقیقه با من هم اتاق نبوده، خاطرات من را خوندهاند و از روی خاطرات من، این جعلیات را اکبر صمدی مأمور شده که بیان کنه! فکر کنید راست میگه! فکر کنید داوود لشکری هوای منو داشته».
مزدور تشنه به خون بلافاصله طبق روال یکسال و نیم اخیر مزدوریش را پشت سر حمید نوری قایم میکند و میگوید:
«حالا فکر کنید که اصلاً راست میگه، چه ربطی داره؟ آیا قراره ایرج مصداقی را محاکمهاش کنید بهخاطر دوران زندانش؟ یا قراره حمید نوری رو...».
اولاً که پاسخ من بسیار ساده است، هم حمید نوری و مقیسهای و پورمحمدی و هم ایرج مصداقی که از آخور آنها میخورد! ثانیا بسیاری از کسانی که آنروزها گوهردشت بودهاند از جمله اکبر بندعلی در همان بند شاهد بودهاند که اکبر صمدی با مزدور مصداقی در یک اتاق بودهاند. ثالثا مزدور فراموش کرده است که همین صحنه را در صفحه ۱۳۷جلد سوم خاطراتش را توضیح داده و نوشته است:
«... لشکری از همهٔ اﻓراد محکوم به بیش از دﻩ سال زندان، خواست در کنار من بنشینند و به پاسدار همراهش گفت که نام همه را بنویسد. من ﺁخرین نفر بودم. قبل از رسیدن به من، به پاسدار بند گفت: تمام شد. برویم اتاق بعدی. من، از ﺟای برخاستم و رو به لشکری گفتم: من هم دﻩ سال محکومیت دارم، ﭼرا نام مرا ننوشتی؟، گفت: ﻻزم نکردﻩ و به سرﻋت سلولمان را ترﮎ کردند. بدین ترتیب نام کلیهٔ کسانی را که بین ١٠ تا ۱۵سال محکومیت داشتند، یادداشت کردند. من تنها ﻓردی بودم که با ﺻلاحدید لشکری از این قاﻋدﻩ مستثنی شدﻩ بودم» (نه زیستن نه مرگ ـ جلد سوم صفحه ۱۳۷).
شارلاتانیزم را میبینید؟! این کلمات چه معنایی جز این دارد که لشکری بهدستور بالاتریهایش تلاش میکند که مبادا اشتباها این مزدور در لیست اعدامیها قرار بگیرد. به این میگویند دژخیمی که هوای مزدورش را دارد. هر کس تفسیر دیگری دارد بگوید!
البته لطف و مرحمت و مراعات «برادران پاسدار» فقط در زندان گوهردشت مشمول حال او نبود، حتی هیولایی مثل حاج داود رحمانی که به صغیر و کبیر رحم نمیکرد و آوازهٔ جنایتهایش در قبر و «قیامت» و واحدهای مسکونی قزلحصار زبانزد زندانیان است، وقتی به ایرج مصداقی میرسم میشود داوود دلربا!
فقط یک نمونه را از صفحه ۱۱۷جلد دوم ملاحظه کنید:
«... . حاجی (داود رحمانی) پیشتر یک بار مرا به هنگام بیگارﯼ و در حالی که به همراه ﻋدﻩاﯼ از بچهها راهروی واحد ١ را میشستیم، دیدﻩ بود... ... با اشارﻩ به موﺿوع بیگارﯼ گفت: اگر حالت خوب نیست، میتوانی سر کار نروﯼ، از نظر من اشکالی ندارد. لطفش شامل حالم شدﻩ بود. از ﻃرفی میدانست وضعیت ﺟسمی خوبی ندارم و از ﺁنﺟایی که براﯼ امر مهمترﯼ به من نیاز داشت، رﻋایت حالم را میکرد».
او نمیگوید چرا رعایت حال غلامحسین رشیدیان را که از درد پا نمیتوانست بایستد نکرد و با همان حال مجبورش کرد ۷۲ساعت سرپا بایستد و خواهران مجاهد را تا مرز شهادت و جنون شکنجه کرد اما به او که رسید گفت: «اگر حالت خوب نیست...» راستی! برای کدام امر مهم به او نیاز داشت؟
او هرجا شاهدی زنده وجود دارد واقعه را ـ ناگزیر ـ میگوید تا با وارونهگویی و پرداختن به حاشیه، اصل ماجرا را کمرنگ و مخاطب را منحرف کند.
بگذریم! صحبت از خیانت و خون و خنجر خامنهای بود. صحبت از فرهنگ و سیاست نظامیست که میلیونها دلار خرج میکند تا شاید در ذهن چند نفر خشی بر سیمای تابناک مسعود رجوی وارد کند. همان «مسعود»ی که هزاران اسیر مجاهد خلقش با یادش شکنجههای قرونوسطایی را تحمل کردند و با نامش عاشقانه طناب را بوسیدند. گنجینهیی که بهقول دوست عزیزم زندهیاد حمید خلاقدوست «آنکه اگر فدای بیکرانهاش نبود، اگر وفای صادقانهاش نبود و اگر فروغ جاودانهاش نبود در این نقطه از فاز پایانی رژیم آخوندی نبودیم».
مصداقی در جای دیگر گفت: «اون محمود رویایی قالتاق توی همین مناسبات مجاهدینه. بلبل رجوی شده...».
اولا بلبل رجوی، هزاران مجاهدی هستند که با شعار «درود بر رجوی» طناب را بوسیدند. بلبل رجوی، هزاردستان خوش آواز زندان گوهردشت جعفر هاشمی بود که بهخاطر شعار درود بر رجوی تا آستانه شهادت شکنجه شد و زمانی که بههوش آمد دوباره همان شعار زیبا و انگیزاننده را تکرار کرد؛ همان دلاوری که وقتی دژخیم گوهردشت ناصریان ـ محمد مقیسهای ـ به «مسعود» اهانت کرد با تن مجروح، چشم بسته و خون چکان گفت اگر تکرار کنی همینجا به دیوار میدوزمت... ایکاش من هم روزی بتوانم چنین شأن و جایگاهی را کسب کنم.
او در جای دیگر با همان فرهنگ مبتذل پاسداری ادامه میدهد: «محمود رویایی تبدیل شده به یه جرثومه فساد. و آدمی که میتونست آدم شرافتمندی باشه هیچی هم گیرش نیامدهها جز خفت جز خواری جز محرومیت. ببینید اکبر صمدی هیچ چیزی گیرش نیامدهها جز محرومیت جز خواری جز بدبختی. این اکبر صمدی امروز ۵۵ سالشه رنگ زن ندیده».
میبینید! از نظر او دست شستن از مال و جان و شغل و تحصیل و امکانات و خانه و خانواده به عشق آزادی و گذشتن از همه چیز به عشق نجات میهن از دست اهریمنان نشانهٔ محرومیت است و علامت ذلت و خواری و بدبختی. ناصریان و حمید نوری هم آن زمان در گوهردشت دقیقاً همین را میگفتند.
قلم شرم میکند از توضیح بیشتر.
البته او نمیفهمد، و هرگز هم نمیفهمد که در بطن این جدایی و دلکندن از تعلقات مشروع و طبیعی، چه دنیایی از حیات و عشق و عاطفه نهفته است. او هرگز اندوه مجاهدی که از درد گرسنگان به خود میپیچد را درک نمیکند. او اشک و عشق و عاطفهٔ مجاهدین را هرگز نمیفهمد. از نظر او «فدا» چیزی جز فنا و دیوانگی نیست. اصلاً هیچ تجربه و درکی از فداکاری و پاکبازی ندارد. چرا ندارد؟ چون جنس و همسنخ و همدرد همان پورمحمدی و ناصریان و فلاحیان و همزبان شیخ شیاد است. همخون و همدرد و همخانهٔ جلاد است. از نظر او و آخوند فلاحیان هر مجاهد سرموضع یک دیوانه و جرثومه فساد است.
تیر ۹۶ آخوند فلاحیان در پاسخ به سؤال مجری [دهباشی] که پرسید در جریان اعدام زندانیان [سال۶۷] ملاک سرموضع چه بود گفت:
«سر موضعی میگوید که من سازمان را قبول دارم، شما را هم قبول ندارم؛ رها هم بشوم، علیه شما میجنگم». مجری با تعجب پرسید: «خوب اینکه دیوانگی است!» فلاحیان خندید و گفت: بله! «دیوانگی را میکردند»
و امروز زندانیان حامی مجاهدین بهجرم امضای بیانیه علیه مصداقی زیر تیغ جلاد و دشنهٔ بازجویان با تن مجروح «دیوانگی» میکنند. بهخاطر امنیت زندانیان توضیحات بیشتر را میگذارم برای بعد تا مردم بدانند چرا زندانبان شعار «مرگ بر خامنهای» را در زندان تحمل کرد اما امضای بیانیه را نه!
همان بیانیهیی که ۱۵۰۰ زندانی سیاسی در داخل و خارج از ایران امضا کردند و گواهی دادند ایرج مصداقی مزدور نفوذی اطلاعات است.
بگذارید مطلبم را با جملات حمید در ارتباط مستقیم ۲۵خرداد۹۹تمام کنم که گفت: «من نه سال و نیم در زندان رژیم آخوندی در زندانهای مختلف بودم و نسبت به خطوط وزارت اطلاعات بهخوبی آشنا هستم و باید بگویم که این مزدوران خارجهنشین دقیقاً همان خطوط وزارت اطلاعات را دنبال میکنند که هدفی جز شکستن مقاومت و پایداری ندارند. حرف اول و آخر آنها شکستن مقاومت و سر فرود آوردن است. کینهتوزی آنها نسبت به رهبری مقاومت دقیقاً از جنس کینه پاسداران است. لجنپراکنیهای آنها علیه مقاومت و برادر مسعود چیزی جز صدای لاجوردی و صدای شکنجهگران در اتاق های شکنجه را برای ما زندانیان تداعی نمیکند».