این روزها ابرهای بحران از هر سو بر سر نظام متراکم میشوند:
تحریمها، انزوای جهانی، طردشدگی منطقهای و قیامهای داخلی که با چنددستگی باندهای تشکیلدهنده نظام، هزارتوی یک «ابربحران» را به نمایش میگذارند.
علی مطهری از پیامدهای تشدید شکاف طبقاتی در جامعه ابراز وحشت کرده و آن را ناشی از «سیاستها و دیدگاههای نظام» اعلام میکند.
وکیلی، نماینده ارتجاع، میگوید: «خوشمان بیاید یا نیاید با برخی از رویکردهای موجود دیگر نمیتوان کشور را اداره کرد. جامعه رخت نو به تن کرده و قدرت ورق خورده است. دیگر با برخی از روشهای کهنه و با سختجانی در مقابل تغییر و اصلاح نمیتوان با این جامعه و این تلقی از قدرت جمعپذیر درافتاد».
همین بهاصطلاح نماینده از سر استیصال میگوید:
«وضع معیشت ملت غیرقابل پذیرش است! غیرقابل تحمل است! غیرقابل توجیه است!و مهم شیوه برونرفت است»!
رسانههای رژیم هم از فروریختن اعتماد بین مردم و دولت مینویسند و فاجعهای محتوم!
و آخوند عضو خبرگان هاشمزاده هریسی راهکار میدهد:
«تغییرات باید از بالا شروع شود، اگر نشود، خدای ناکرده، تغییر از پایین همه را مانند سیلی از میان خواهد برد»!
اکنون همه میدانند که سرنوشت نظام بسته به تصمیمهایی خطیر در بالاترین نقطه قدرت است.
اما خامنهای را توان و هیمنه لازم برای چنان تصمیمگیریهایی نیست!
همه میدانند که: باید کاری کرد. اما آن که باید آن «کار» را انجام دهد، درخور چنین کاری نیست!
بگذریم که ورود خامنهای هم دیگر مسألهای از این نظام حل نمیکند، چرا که:
با خامنهای یا بدون خامنهای،
با تصمیمگیری یا بیتصمیمگیری،
نظام دیرگاهی است که از خط سرخ بازگشتناپذیری عبور کرده است!
مسأله این است!