از نخستین روزهای استقرار دولت پزشکیان، گفتاردرمانی، پررنگترین ویژگی او بوده است. پزشکیان بیوقفه حرف میزند: از عدالت، از اخلاق، از ضرورت شنیدن صدای مردم، از تغییر و اصلاح. اما این وفور در سخن، در نبود یک راهبرد مشخص و برنامهریزی عملی، نهتنها مسأله و مشکلی از پیش پای مردم برنداشته و گشایشی نداشته، بلکه نشانه از تکرار نقشی دارد که صرفاً برای چهرهنمایی طراحی شده، بیآنکه تحولی بنیادین را هدف قرار دهد و ثمری ملموس را نتیجه دهد.
پزشکیان از خیلی چیزها میگوید، اما آنچه نمیگوید، مهمتر است. در واقع، آنچه طی نزدیک به یک سال از حیات دولت او دیدهایم، نوعی ابهام در گفتار و کردار است که بهنظر میرسد بخشی از یک سیاست طراحیشده باشد؛ «سیاستی که باید آن را ابهام استراتژیک»[۱] نامید. ابهامی که از تصمیم برای نگفتن واقعیت نشأت میگیرد.
«ابهام استراتژیک» در ادبیات سیاسی، روشی برای پرهیز از تعهد مشخص دادن و گریز از پاسخگویی صریح به مردم است. این ابهام، در دولت پزشکیان به اشکال مختلف نمایان است: سخنانی کلی که بیشتر نقش فریب را نمایش میدهد، تصمیمات و قولهایی بدون پشتوانهی مادی و سکوت در برابر موج اعدامها و بحرانهای اجتماعی و اقتصادی که روزبهروز زندگی مردم را به کنج کوچکتر شدن سوق میدهند.
یکی از مهمترین پیامدهای این ابهام، «ناتوانی دولت در جذب نیمی از جامعه است؛ نیمی که سالهاست به حاشیه رانده شدهاند»[۲] و پزشکیان صدایشان را نمیشود و مطالباتشان را پاسخ نمیدهد. دولت پزشکیان باوجود شعارمحوری، نتوانسته «سازوکاری برای گفتوگو با گروههای اجتماعی فراهم کند»[۳].
رسانهی حکومتی نوشته است: «کشور در آستانه تابستانی قرار دارد که با ناترازی شدید انرژی، اعتراضهای صنفی و اعتصابهای پراکنده مواجه خواهد بود»[۴]. اینها ناشی از کدام سیاستاند؟ حرف واقعی این است که اینها بر اثر سیاستگذاری با شاخص همهچیز برای حفظ نظام ایجاد شدهاند. اینها بهنوعی گواهی میدهند که «ابهام استراتژیک دولت در حال دگرگونی به ناکارآمدی علنی است»[۵]. این ناکارآمدی را مردم، هم از درون کابینه درمییابند ــ که در اختلافها و بیتصمیمیها بروز میکنند ــ و هم از بیرون، در واکنشهای مداوم اقشار صنفی و گریز نخبگان از دست تمامیتخواهیها بعلاوهی بیکفایتیها.
در چنین فضایی، سردرگمی دربارهی موضوعاتی نظیر «بحران انرژی، محیط زیست، یا فریادهای خیابانی اقشار ناراضی»[۶]، صرفاً نشانهی مدیریت ضعیف نیست، بلکه نشانهی آن است که دولت، در فقدان یک راهبرد روشن، دست به بازی با زمان و افکار عمومی زده است.
«خطر آنجاست که ابهام استراتژیک، اگر ادامه یابد، به غفلت استراتژیک بدل میشود».[۷] تحقق چنین شرایطی یعنی دولت دچار بیجهتیِ ساختاری است. همان بیجهتی که دولتهای نظام آخوندی در سایهی ولایت مطلق فقیه به آن رسیده و همواره درد بیدرمان حاکمیت بوده و خواهد بود.
این وضعیت گزارش میکند که پزشکیان در نزدیک به یکسالگیِ دولتاش، از ابهامگویی به بیاثریِ کامل حتی در منظر دلسوزان نظام خواهد رسید. این وضعیت در پایان دهمین ماه کابینه بهوضوح آشکار کرده است که کثرت در حرف زدن، نهتنها «نیمی از به حاشیه راندهشدهها را جذب نکرده»، بلکه فاصلهی مردم با نظام را شتاب بخشیده است؛ مردمی که با ساخت قدرت حاکم، مشکل بنیادین دارند و شعارهایشان در کف خیابانها، رأس نظام، یعنی فراتر از پزشکیان را نشانهی کانون فساد معرفی میکنند. مردمی که دولت، مجلس و قضاییهی نظام را جز «الدنگ»، «دزد» و «دروغگو» نمیبینند و نمینامند. چه شناختی از این عمیقتر و جامعتر؟
پینوشت:
[۱ تا ۷] روزنامه هممیهن، ۱۹ خرداد ۱۴۰۴