728 x 90

«بهروز را دیدم»

مجاهدان شهید مهدی حسنی و بهروز احسانی
مجاهدان شهید مهدی حسنی و بهروز احسانی

«بهروز را دیدم»

از بهروز باکری تا بهروز احسانی

در گرامیداشت راه پرافتخار دو مجاهد خلق

بهروز احسانی و مهدی حسنی

سربه‌دار در ۵ مرداد ۱۴۰۴

در ۵ مرداد بهروز را دیدم
بهروز را دیدم
همین امروز، بهروز را در آشیان خاطرم دیدم
او چون همیشه مهربان و گرم و گیرا بود
چشمانش از مهر و عطوفت داستانها داشت
در فکر فردا و امید نسل فردا بود
فردا همیشه از برایش آرمانها داشت
می‌گفت:
دیدی گفتمت آخر، ببین دیگر
دیگر چه می‌خواهی از این بهتر

در حالی که من از دور می دیدم
فریادهای خشم ما را
در درون تکرار می‌کردند
برگشتند
در حالی که می‌گفتند: آری
«خلق پیروز است»
آری
«خلق پیروز است»

[سروده‌ای از مجاهد والامقام عبدالرسول مشکین‌فام، در رثای مجاهد دلیر، بهروز باکری، عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق، تیرباران‌شده در ۳۰ فروردین ۱۳۵۱. رسول مشکین‌فام پس از شنیدن خبر اعدام بهروز، بیست روز قبل از تیرباران خودش و بنیانگذاران سازمان در ۴ خرداد ۱۳۵۱ توسط شاه خائن، این شعر را به‌یاد او سرود].

 

۵ مرداد ۱۳۰۰
پس از کودتای استعماری رضاخان و دو ماه پس از آغاز به کار دولت قوام السلطنه (از مهره‌های کهنه‌کار دربار و استعمار)، کلنل محمدتقی‌خان پسیان روز پنجم مرداد ۱۳۰۰ با تصرف اداره‌های دولتی، نظامی و انتظامی استان خراسان، شورش و قیام خود علیه دولت را آغاز کرد… چندی بعد این سرباز پاکباز آزادی و قهرمان نبرد تا آخرین گلوله، سر بر آستان آزادی نهاد و به همراه همرزمانش پس از ساعتها نبرد، در ۳۰سالگی به‌شهادت رسید. مزدوران زبون، سر پرشور او را از تن جدا کردند، غافل از این‌که گفته بود: «مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد کرد و اگر مرا بسوزانند خاکسترم، نام وطن را تشکیل خواهد داد».

سیصد گل سرخ یک گل نصرانی،

ما را ز سر بریده می‌ترسانی؟!
ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

در آتش و خون، پرنده پر خواهد زد
بر بام بلند خانه پر خواهد زد…

و در آن سر جدا شده از بدن، بر بام بلند خانه، «بهروز را دیدم»

 

۵ مرداد ۱۳۶۷

گزارشی از زندان اوین:

«…از ساعت ۱۱ شب چهارشنبه ۵ مرداد یک سری اسم از پشت بلندگوی بند زنان صدا کردند. مریم ساغری، زهرا فلاحت پیشه، فریبا عمومی، فرشته حمیدی، هما رادمنش، زهرا فلاحتی… از بقیه بندها و سلول‌های انفرادی هم بچه‌هایی را که از روز ۲۸ تیر جمع کرده بودند، صدا کردند. تا صبح همه منتظر و نگران بودیم. صبح پنجشنبه ۶ مرداد «هیأت مرگ» در اوین کارش را شروع کرد. از هر نفر دو الی سه سؤال می‌شد. اسم؟ اتهام؟ بچه‌ها می‌گفتن اتهامم مجاهدینه. اعضای هیأت مرگ هم می‌گفتن: «اعدام، پاشو برو». به همین سادگی حکم اعدام صادر می‌شد!…

یکی، سرِ دار

آهای خبـردار! آهای خبــردار
باغ داریم، تا باغ
یکی، غرقِ گُل… یکی، پره خـــار

مـرد داریم، تا مـــرد
یکی، سـرِ کار… یکی، سـرِ بار
آهای خبردار! یکی، سرِ دار!

یکی، سرِ دار

و بار دیگر بر سر دار «بهروز را دیدم»

 

۵ مرداد ۱۳۶۷

یک گزارش از داخل کشور:

«منتظری: …آقای خلخالی همین‌جا نشست گفت ۳۰۰ تا دختر رو آوردند مثلاً مرصاد هستن، توی زندان اوین… اون‌وقت این زنهای اسیر شده تو مرصاد، اینجا زدن «تَق»!،

… چه می‌شنوم؟ ۳۰۰زن مجاهد در عملیات فروغ جاویدان دستگیر شدن و در شکنجه‌گاههای آخوندهای وحشی و بعد «تَق» ؟! همین؟ یعنی چی؟…

الهــی به مستان جام شهـــود

به عقل‌آفـــرینان بزم وجـــود

به ساغرکشـــان شراب ازل

به میخوارگان می لم یــــزل

به آنانکه بی‌بـــاده مست آمدنـــد

ننوشیـــده می، می‌پرست آمدنـــد
… و بار دیگر آویخته بر صخره با دشنه‌ای در قلب، «بهروز را دیدم»

 

۵ مرداد ۱۳۸۸

تصاویر و عکس‌های او بلافاصله در سایتها و رسانه‌های خبری سراسر جهان به‌عنوان نمادی از کشته‌شدگان در این روز جهانی شد. مجله تایم تصویر او را به‌عنوان یکی از ۱۰ نماد اعتراضی برتر دنیا انتخاب کرد. ویدیوی جان دادن یک دختر معترض در هفته آخر ماه ژوئن پربیننده‌ترین ویدیوی خبری در جهان شد. فیلمی کوتاه، که نفس‌ها را در سینه حبس می‌کند. او پنج روز پیش در ۳۰ خرداد در یک تظاهرات اعتراضی مسالمت‌آمیز هدف گلوله پاسداران قرار گرفت. دختری در حال جان دادن با چشمانی باز و با صورتی از جویبارهای خون: ندا آقا سلطان

… و بار دیگر در خیابانهای شورش و قیام، «بهروز را دیدم»

 

۵ مرداد ۱۳۸۸

از روز پنجم مرداد نیروهای مزدور عراقی شروع به تمرکز نیرو در بیرون اشرف کردند. تحرکات جدیدی از نیمه‌شب پنجم مرداد آغاز شد… و سپس شلیک تیر مستقیم به قلب حنیف امامی… شلیک به زهره قائمی از فرماندهان صحنه مقاومت در برابر وحوش و… تیر و تبر بر سر و روی بی‌سپر. شب ششم مرداد ۱۳۸۸ تعداد ۵۰۰مجروح، ۴شهید و ۳مجروح در حالت کما در ساختمان امداد اشرف. آن شب امیر خیری و سپس سیاوش به‌شهادت رسیدند…

تیــــر زدی

تبـــــر زدی

بر تن بی‌سپـــر زدی

این تن خونچـــکان من

از شرفم نشـــانه شد

و بار دیگر بر تن بی‌سپر، «بهروز را دیدم»

 

۵ مرداد ۱۴۰۴
صبح شنبه ۴ مرداد بیش از ۱۰۰مأمور مسلح گارد زندان قزلحصار به دستور رئیس زندان، دژخیم الله‌کرم عزیزی، به سالن زندانیان سیاسی در واحد ۴ زندان قزلحصار حمله کردند، زندانیان از جمله مجاهدان خلق بهروز احسانی و مهدی حسنی را با دست‌بند و پابند و با کشیدن کیسه بر سرشان، کشان‌کشان به انفرادی منتقل کرده و… سحرگاه ۵ مرداد آنها را سربدار و اعدام کردند.

داستان حماسی خلق و نسلی که سر در سودای آزادی دارد و با همه توان بدون هیچ چشمداشت در این مسیر پرشکوه ره می‌نوردد.

از سر پرشور و بی‌قرار جدا شده، تا مرکزیت جلودار و سینه‌سپر شده؛

از عاشقان سربه‌دار سر موضع، تا بیشمار فروغ جاودانه؛

از اشرفیان سر به‌پیمان نهاده؛

و از مردم به‌پا خاسته تا شورشیان دست از جان شسته؛

آری، از بهروز باکری تا بهروز احسانی

«بهروز را دیدم» که می‌گفت: «خلق پیروز است»

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/61a34a69-74bd-4a67-abd6-3ee81b9a577f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات