728 x 90

به‌یاد آن تابستان داغ و خونین

به یاد آن تابستان داغ و خونین
به یاد آن تابستان داغ و خونین

یکی از روزهای پائیز  شصت هفت بود، درست در بحبوحه بازگشت اسرای جنگ ضدمیهنی ازعراق. از برابر خیلی از خانه‌ها که می‌گذشتم، پارچه‌ای آویزان کرده بودند برای استقبال و من به یاد یاران دربندم بودم که سال‌ها بود استوار و مقاوم در اسارت دژخیمان خمینی به‌سر می‌بردند و درد و رنج مادرانشان.

رسیدم سر خیابان و ایستادم به انتظار تاکسی تا خودم را سر وقت به مطب دکتر برسانم که اسم خودم را شنیدم. کسی من را صدا می‌کرد. سرم را که برگرداندم نگاهم گره خورد در نگاه آشنایی.

خدای من! باورم نمی‌شد! زهره بود، دوست نازنین دیرینم. آخرین خبری که از او داشتم این بود که از سال شصت مهمان لاجوردی شقی بود. وقتی گرمی آغوشش را حس کردم، اطمینان پیدا کردم که خواب نمی‌بینم. خودش بود...

ساعتی بعد نشسته بودیم کنارهم، زیر درختی در پارک ملت و من با اشتیاق چشم دوخته بودم به دهان زهره و او از یاران در بند می‌گفت و از شکنجه‌ها و انفرادی‌ها و مقاومتها و نوبت به حرف زدن از خودش که می‌رسید، مثل همیشه، آرام و متواضع از توصیف آن می‌گذشت. تا این‌که بی‌صبرانه، پریدم وسط حرف‌هایش و پرسیدم: راستی از فضیلت چه خبر؟ آزاد نشده؟ با لحنی مغموم و آرام گفت: فضیلت سربدار شده. ناباورانه پرسیدم: آخر چرا؟ مگر حکم زندان نداشت؟! که پاسخم را از نگاه سرزنش‌آمیز زهره گرفتم. سفاکی و کینه‌توزی خمینی چرا بردار نبود.

پرسیدم: عفت چی؟ نکند او هم........

خدای من! عفت از دستگیر شدگان سی خرداد بود و بعد از هفت سال پایداری او هم سردار بدار شده بود. نفسم بند آمده بود. هاج و واج نگاهش می‌کردم که این بار زهره پرسید: انگار تو از قتل‌عام بچه‌ها بی‌خبری؟! خیلی‌ها را که سر موضع بودند اعدام کردند. آن هم به حکم خود خمینی و بیدادگاههای چنددقیقه‌ای هیأت منتخبش. بعد هم برای پنهان کردن ابعاد جنایت هولناکشان خیلی‌ها را بی‌نام و نشان، در گورهای جمعی دفن کردند. شرمسار سرم را زیر انداختم. راست می‌گفت. من واقعاً بی‌خبر بودم! هر دو ساکت بودیم که صدای بغض‌آلود زهره را شنیدم: همه‌شان رفتند و من هم اگر در زندان مانده بودم، با آنها می‌رفتم... اما لیاقتش را نداشتم. خم شدم و گونه‌ٔ خیسش را بوسیدم. می‌خواستم بگویم: تو باید می‌ماندی تا من را از خواب مخملین زندگی روزمره و پذیرش شرایط خمینی‌ساخته بیدار کنی، که گریه امانم نداد.

در آن فضای تاریک و خفقان زده، در سکوت کامل خبری، در زندانهای خمینی جنایتی فجیع رقم خورد و پاک‌ترین فرزندان این خلق به جرم ایستادگی و پایداری بر سر آرمانهای خود، و آزادی خلقشان سربدار شده بودند، با این خیال باطل که شجره طیبه‌ٔ مجاهدین و مبارزین را عقیم و سترون کنند. اما غافل از آن که خداوند «خیر الماکرین» است و خون جوشان یاران خاموش به دیگر یاران شهیدشان پیوست و امروز لرزه بر پایه‌های پوسیده‌ٔ رژیم آخوندی افکنده است. به مدد فعالیت‌های بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر رهبری مقاومت و خواهر مریم و دیگر یاران مقاومت، صدای دادخواهی در جهان طنین‌افکن شده است. تا آنجا که گزارشگر ویژه خانم عاصمه جهانگیر -روانش شاد - و رئیس سازمان ملل آن را از موارد جدی نقض حقوق‌بشر دانسته و بر لزوم رسیدگی به آن تأکید کردند.

امروز نسل جوان آگاه ما حاکمان را مورد بازخواست قرار داده‌اند تا آنجا که آنها که خود در دهه‌ٔ شصت یار و مددکار جلادان بودند، برای پنهان کردن دست‌های آلوده‌ٔ خود شعار «می‌بخشیم و فراموش نمی‌کنیم » سردادند و عده‌یی درصدد تطهیر خمینی برآمدند و مدعی شدند که این قتل‌عام بدون اطلاع او انجام شده است. در این میان آنان که نقش اصلی را در این جنایت هولناک داشتند، سعی کردند با پنهان شدن پشت امام ملعو نشان این قتل‌عام را توجیه کنند. اما پر واضح است که تمام این تلاش‌ها تنها بر انزجار مردم می‌افزاید.

هزاران گل سرخ قتل‌عام سال شصت و هفت رفتند و حسرت شنیدنِ "نه" را بر دل سیاه دژخیمان نشاندند و هم‌چنان خاموش اما جوشان مشعل دادخواهی را فروزان‌تر پیش می‌برند تا هر چه بیشتر چهره‌ٔ کریه نظام پوسیده‌ٔ ولایت فقیه را به جهانیان نشان دهند.

در واقع شهدای قتل‌عام همراه دیگر شهدای مجاهد خلق و مبارزان راه آزادی ققنوس‌وار خود را بر آتش نمرود زمان زدند تا از دل آن کانونهای شورشی سر برآورند و همراه با مقاومت ایران با سرنگونی رژیم آخوندی سیمرغ رهایی را بر بلندای بام ایران‌زمین بنشانند.

راضیه سعیدی

مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمی‌کند

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/fc7829ee-0593-45f9-94d8-c1af3b94d105"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات