در روزهای پایانی شهریور ۱۴۰۱ شاهد یک تحول کیفی [تبدیل کمیتهای مشابه قبلی به یک کیفیت جدید] در آستانهٔ تحمل پذیری اجتماعی هستیم؛ این تحول کیفی را قتل روانخراش مهسا امینی، دختر ۲۲سالهٔ کرد و واکنشهای گستردهٔ اجتماعی و بینالمللی به آن بارز کرد.
در این فاجعه، بخش عظیمی از جامعه در برابر حاکمیت صفآرایی نمود و هنوز ادامه دارد. در این صفآرایی یک همبستگی ملی شکل گرفت و نفرت خشمناک خود را بهصورت یک سونامی متوجه «اصل نظام»، شخص خامنهای و گجستهترین نهاد سرکوبگر و زنستیزآن، یعنی گشت ارشاد و بازداشتگاه «وزرا» نمود. هراس از پرهیب عظیم قیام چنان در حاکمیت تکانه ایجاد کرده است که رسانههای نظام نیز با زبان معکوس به آن اعتراف میکنند و با تعابیری مانند «رفتار رضاشاهگونه در کشف حجاب» (اعتماد. ۲۷شهریور ۱۴۰۱) از آن نام میبرند.
حتی شاهد کاربرد ترمهایی چون «حذف قانون حجاب اجباری» یا «جمع شدن بساط گشتهای بهاصطلاح ارشاد» در داخل طیفی از حاکمیت هستیم که راه به رسانه میبرد.
«باز هم مکرر پیشنهاد دادیم عاقلانهترین اقدام از جانب حاکمیت جمع شدن بساط گشتهای بهاصطلاح ارشاد و حذف قانون حجاب اجباری است. توصیههای مکرری که آنقدر به آن توجه نکردید که اینبار به فاجعهیی بینهایت تلخ تبدیل شد. مرگ مهسا امینی آنچنان جامعه ایران را در سوگ فرو برد که کمتر وجدان بیداری را میتوان سراغ گرفت که در برابر آن سکوت کند و بیتفاوت از کنار آن بگذرد. این داغ یک داغ فراگیر است» (همان منبع).
سونامی برانگیختگی ملی چنان نیرومند بود که تمام زمینهسازیهای قبلی رژیم برای حماسهسازی از کارناوال اربعین و استفادههای حکومتی از آن را از جا کند و با خود برد. حتی ظهور تبلیغاتی خامنهای برای زنده نشان دادن خود نیز نتوانست بهعنوان خبری قابل توجه، انعکاس بیابد و بهسرعت در دامنهٔ خشم و سوگ عظیم مردم ایران مدفون شد.
از آثار این تحول کیفی این است که جامعه دیگر نمیتواند و نمیخواهد اختناق و استبداد دینی و وجه بارز آن (زنستیزی) را تحمل کند. دیگر نمیخواهد تن به ذلت و خواری و سلطهٔ عبا و عمامهٔ ریایی بدهد. با شنیدن خبر پرکشیدن مهسا، یک روزه قیام در تهران و سپس سقز و سنندج کلید خورد؛ همزمان دانشجویان دانشگاه تهران را به ایستادگی برانگیخت. در دومین روز، خیزش خشمناک مردم سنندج، مهاباد، گوهردشت و کرج، صدای گلولههای شحنههای خامنهای را در خود غرق و محو کرد. در سومین روز، سقز، مهاباد، سنندج، اشنویه، بوکان، مریوان، بانه، سردشت، پیرانشهر، ارومیه، جوانرود و دیواندره دست به اعتصاب زدند و صدای دانشگاه تهران در چند دانشگاه دیگر شامل دانشگاه امیرکبیر (پلیتکنیک)، دانشگاه علامه طباطبایی، دانشگاه هنر، دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه ملی موسوم به بهشتی، تهران و اصفهان طنین انداخت. شهر دیواندره بهطور واقعی به صحنهٔ جنگ جوانان شورشی با سرکوبگران تبدیل شد. عصر این روز تهران در غریو شورشی زنان و مردان شجاعش بهپا خاست و گوهردشت کرج، مشهد، ایلام، بانه و رشت را به همراهی برانگیخت. ارادهٔ آتشین جوانان شورشی فراتر از قوارهٔ سرکوب شحنههای ارسالی خامنهای بود و آنان را مقهور خود کرد. این نخستین جرقههای یک قیام سراسری است که بیگمان ایرانزمین را در بر خواهد گرفت.
طیفهایی از حکومت در پوش همراهی با خواسته مردم و در هراس از لرزه سرنگونی، میخواهند خشم و سوگ و اندوه مهارناپذیر مردم را به مأموران حکومتی و گشت کشتار آن خلاصه کنند. که گویی اگر این گشت منحل شود همهٔ گرهها گشوده میشود و حکومت به مسیر صواب بازمیگردد. اما مگر گشت موسوم به «ارشاد»! شاخهیی از نیروی سرکوبگر انتظامی نیست و مگر فرمانفرمای تمامی نیروهای سرکوبگر و از جمله سپاه پاسداران، شخص خامنهای و بیت فرعونی و تمامیت ساختار استبداد دینی نمیباشد؟ تقلیل خشم انفجاری مردم به عوامل فرعی این ساختار، در بردن اصل ضدایرانی ولایت فقیه است.
این رژیم حتی یک روز و یک ساعت هم از طینت زنستیزانهٔ و سرکوبگرانهٔ خود کوتاه نخواهد آمد، اگر چنین کند، خود به دست خود، حکم سرنگونیاش را امضا کرده است؛ البته باید تصریح کرد که اگر چنین نکند مردم در شبکههای اجتماعی و نیز در کف خیابان، هزینهٔ سرکوب و مرگ در اثر بازداشت و شکنجه را برای خامنهای و مأمورانش هر روز بیشتر از روز قبل سنگین و سنگینتر میکنند.
از آثار بارز تحول کیفی در جامعهشناسی جدید ایران این است که وقایعی از این دست خود میتواند «اسم رمز» قیام و تکرار آن در دیگر نقاط ایران باشد.