سایت انتخاب به تاریخ ۲۶تیر ۹۸به نقل از خاطرات پاسدار محسن رفیق دوست، سرپرست سابق هولدینگ بنیاد مستضعفان از نهادهای وابسته به بیت خامنهای، مطلبی نوشته است که قابل توجه است.
«تورق خاطرات چهرهها در «انتخاب»؛ روایت رفیق دوست از لاجوردی: شهادت میدهم حتی یک شلاق بدون حکم حاکم شرع به کسی نزد»
محسن رفیق دوست پاسداری است که در کمیتهٴ استقبال از خمینی به هنگام ورود او به ایران مسئولیت اسکورت و رانندگی ماشین او را به عهده داشت. یکی از مهرههای درشت و سابقهدار در حکومت آخوندی است و از همان ابتدا در زندان، شکنجه و تروریسم شرکت فعال داشت. وقتی که وزیر وقت سپاه پاسداران بود در تیرماه سال۷۰اعلام کرد:
«در پیروزی انقلاب در لبنان و در خیلی از جاهای دنیا، آمریکا ضرب شست ما را بر پیکر منحوس خودش احساس میکند و میداند آن مواد منفجرهای که با آن ایدئولوژی ترکیب شد و در مقر تفنگدارهای دریایی چهارصد افسر و درجهدار و سرباز را یک مرتبه به جهنم فرستاد، هم تی.ان.تی آن مال ایران بود و هم ایدئولوژیاش از ایران رفته بود.»
پاسدار محسن رفیق دوست پس از کلی سابقهٔ مبارزاتی تراشیدن برای جلاد اوین و بستن صفات مثبت به او اذعان میکند که لاجوردی مانند خمینی جزو معدود کسانی از حاکمیت بود که پیش از انقلاب ضدسلطنتی با مجاهدین در ضدیت بود:
«(لاجوردی) یکی از معدود کسانی است که از آغاز تشکیل سازمان مجاهدین خلق، یعنی در همان سالهای ۱۳۴۶و ۱۳۴۷ماهیت آنها را شناخت.»
« لاجوردی گفت: ما باید در این جا با اینها (مجاهدین خلق) مبارزه کنیم. مثلا صبح که میشد به ما یک ساعت هواخوری میدادند؛ به حیاط زندان میرفتیم و میدویدیم. لاجوردی گفت: ما با آنها نمیدویم.»
رفیق دوست در خاطراتش بهخوبی همدستیاش را با قصاب اوین بیان میکند:
«وقتی که لاجوردی دادستان انقلاب شد، با شناخت عمیقی که از آنها داشت، بچههای مجاهدین خلق را دعوت میکرد که در همان سالن زندان با او مباحثه کنند. شاید ده الی پانزده بار از من دعوت کرد که به اوین بروم و با آنها بحث کنم».
پاسدار محسن رفیق دوست و رفت و آمدهایش به زندانها و همکاریاش با جلاد بدنام اسدالله لاجوردی بر کسی پوشیده نیست. دنائت و پستی این سردمدار شکنجه و تروریسم در تحریف تاریخ و تطهیر چهرهٔ غیرقابل دفاع یک جلاد شناخته شده، مرا بر آن داشت چند کلامی برای ثبت در تاریخ و ادای دین بنویسم.
اگر چه ۳۸سال از ما وقع گذشته است و اسامی را دقیق بهخاطر ندارم اما صحنههایی که روزی در ۲۰۹دیدم در این چند روز بهطور مستمر در جلو چشمانم بود.
شهریور داغ سال ۱۳۶۰در سلول۹۱بند ۲۰۹اوین بودم. این سلول چون بالای موتورخانه شوفاژ اوین قرار داشت بهطور خاص داغ و غیر قابلتحمل بود. صدای مستمر پمپها زندانی را میآزرد. دمای کف سلول تا نخاع آدمی نفوذ میکرد؛ بهطوری که دو پتو را چهارلا کرده و زیر خود انداخته بودم ولی باز هم گرما آزار دهنده بود.
در آن روزها زندانیان مختلفی را به این سلول آورده و پشت سرهم برای اعدام میبردند. یکی از نفراتی که به سلول آوردند فردی بود که بهدلیل هوادارای از گروه فرقان قبل از ۳۰خرداد ۱۳۶۰دستگیر کرده بودند و مدت کوتاهی با ما در یک سلول بود. لاجوردی بهقول خودش برای خالی کردن سلولها برای مجاهدین او را برای تعیینتکلیف به بند۲۰۹آورده بود. او را دوبار برای بازجویی بردند دفعه اول بازجو وی را بین مصاحبه و اعدام مخیر کرد. او اعدام را برگزید. بار دیگر وی را برای تعیینتکلیف نهایی به اتاق بازجویی بردند وقتی برگشت خوشحال بود. میگفت امشب همه بچههای سر موضع میرویم. او سپس صحنهای را که دیده بود اینطور توضیح داد:
«به اتاق شماره ۹بازجویی رفتم روی تخت یکی از نفرات را خوابانده بودند. او بهشدت شکنجه شده بود؛ بهگونهای که گوشت پاهایش تا زانو ریخته بود و چرک و خونابه از زخمهایش روی تخت میریخت. در همین حال موسوی تبریزی، موسوی اردبیلی و لاجوردی و چند دژخیم دیگر وارد شدند و در مورد آن زندانی شکنجه شده از بازجو چند سؤال کردند، سپس موسوی تبریزی نوک خودکارش را به زخم پای آن زندانی فرو کرد، زندانی شکنجه شده تکانی خورد ونگاهی تحقیرآمیز به جلاد کرد. موسوی از وی پرسید:
ـ پاهایت چی شده است؟
او پاسخ داد:
ـ شکنجه شدهام تا توبه! کنم!
آخوند دژخیم موسوی تبریزی در پاسخ او گفت:
ـ نه! روی پاهایت عبادت شده است!؟
...
***
این فقط یک نمونه از «برخورد زیر و رو کننده!» و «عبادت!» های جلاد اوین با زندانیان است؛ پیشدرآمدی است که کهنه پاسداری به نام رفیق دوست برای لاجوردی فرستاده تا با او محشور شود:
رفیقدوست این ادعا که لاجوردی «یک شلاق بدون حکم حاکم شرع به کسی نزد!» را در چند سطر بعد پس میگیرد. در این پاراگراف دقت کنید:
«یک روز برای بازدید به زندان رفتم. کسی که پیش از انقلاب با هم زندانی بودیم، بازجو شده بود. دیدم دارد یکی از زندانیها را میزند. دستش را گرفتم و گفتم: حق نداری این طوری اینها را کتک بزنی؛ حکم بگیر، تعزیر کن! این چه کاری است؟ گفت: من خودم مجتهدم....»
خوب، بهقول رفیقدوست، این شکنجهگر که خودش را در امر شکنجه «مجتهد!» میداند و هر گونه که میخواهد با زندانی رفتار میکند، معلوم است لاجوردی چه تنظیمی با زندانیان بیدفاع و دست بسته داشته است. «پسنماز که اینقدر جلاد باشد ببین پیشنمازش چه جانوری است؟!»
دور نیست که رفیقدوست و تمام خائنین به مردم در برابر حسابرسی مردم بپا خاسته ایران قرار گیرند
وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ
پ. حسینی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است