«روز شنبه بیستم فروردین سال۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالیکه، در بیمارستانی که دو سرباز مثل یک زندانی مواظب من بودند، بهدنبال درخواست اهدای خون از این و آن بودم، تا زندگی صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسید و گفت دخترت مرد! به شتاب به داخل بخش RCU بیمارستان عدنان خیرالله در بغداد برگشتم رنگ صبا سفید شده بود، و همه علائم روی صفحه خاموش شده بودند، و اثری از حیات نبود. این نقطه پایان یک تلاش ۱۴ساعته بود، از وقتی که صبا در یورش وحشیانه نیروهای مالکی به کمپ پناهندگان بیسلاح اشرف قسمت بالای پایش مورد اصابت قرار گرفت و شاهرگ و استخوان اصلیاش شکست، من تمام سعیام را کردم که ذرهیی احساس انسانی در جلادانی که مالکی بهعنوان دکتر و محافظ بر ما گماشته برانگیزم تا شاید صبا زنده بماند، اما بهزودی متوجه شدم که آنها یک تونل جهنمی درست کردهاند تا هر کس را که در صحنه نتوانستهاند بهقتل برسانند در این تونل تحت نام درمان او را زجرکش و تمامکش کنند».
(از نامهٔ رضا هفت برادران، پدر مجاهد شهید صبا هفت برادران به ارگانهای حقوق بشری. ۶اردیبهشت ۹۰)
***
یورش برای شکستن اسطورهٔ اشرف
در سال۹۰، دو سال پس از قیام۸۸ و ۶سال مانده به قیام ۹۶، مجاهدین در قرارگاه اشرف، واقع شده در استان دیالی عراق، نبردی چنگ در چنگ با هیولای استبداد دینی داشتند. حکومت وقت عراق به نخستوزیری نوری المالکی تماماً دستنشانده و حلقه به گوش خامنهای بود و از سوی او مأموریت داشت که مجاهدین را در اشرف پایدار قلع و قمع نماید. نیروی قدس سپاه پاسداران به سرکردگی پاسدار قاسم سلیمانی معرکهگردان بود و در انجام هر جنایت در سرزمین رافدین دست بازداشت.
خامنهای وقوع قیام در ایران را ناشی از ایستادگی مجاهدین و توان الهامبخشی آنان به قیامآفرینان میدانست بنابراین باید از هر طریق ممکن اقدام میکرد تا اسطورهٔ الهامبخش اشرف را در هم بشکند و این باروی بلند آزادگی را بهزیر کشد. از این رو هر بار با یک بهانه، به اشرف یورش میبرد تا با بهخون کشیدن مجاهدین به این خواستهٔ جنایتکارانهٔ خود دست یابد. بهانهٔ مضحک اینبار «غصب زمینهای کشاورزی شمال اشرف از سوی مجاهدین»! بود.
نبردی نابرابر با درسهای ماندگار
نیروهای آمریکایی مستقر در اشرف، درست در شب ۱۹فروردین ۹۰ اشرف را بدون اطلاع به مجاهدین ترک کردند. نوری المالکی و نیروی قدس سپاه پاسداران که این را چراغ سبزی برای حمله تلقی میکردند. در سپیدهدم ۱۹فروردین، درست در ساعت ۰۴۴۵ یورش همزمان هامویها و زرهپوشها به ساکنان بیدفاع اما مصمم و مقاوم اشرف آغاز شد. مجاهدین متر به متر ایستادگی کردند و برای حفاظت از باروی شرف، با مهاجمان تا دندان مسلح جنگیدند. در این نبرد نابرابر ۳۶مجاهد خلق بر خاک افتادند و خونشان زمینهای شمالی اشرف و آسفالت خیابان ۱۰۰ و ۴۰۰ را بهخون آغشت. ۸تن از این قهرمانان، زنان مجاهدی بودند که با شجاعتی ستودنی در پشت ایستگاه برق احرار در اشرف جنگیدند و درسهای ماندگار به مهاجمان دادند. مجاهدان شهید: «صبا هفتبرادران، شهناز پهلوانی، مهدیه مددزاده، آسیه رخشانی، فائزه رجبی، نسترن عظیمی، مرضیه پورنقی، فاطمه مسیح». صبا را همه میشناسیم. او کسی بود که آن جملهٔ ماندگار را گفت و خود را با آن به قاب جاودانگی سپرد: «ما تا آخرش ایستادهایم. ما تا آخرش میایستیم».
«هر دو باید آزمایش پس میدادیم»
یادآوری بخشهای دیگری از نامهٔ پدر مجاهد او، رضا هفت برادران، به راستی آتش بر جان میریزد. مزدوران خامنهای و مالکی حتی هنگامی که صبا در پیش چشمان او در حال جان دادن بود، در پی به ندامت کشاندن آنها بودند.
«در بعقوبه وقتی پزشکان گفتند صبا باید فوری به بغداد اعزام شود، این کلمه فوری، دستاویز ایجاد صحنه دیگری از شقاوت جلادان مالکی شد. همان افسر عراقی که به او رائد یاسر میگفتند، نزد من آمد و برای نجات جان صبا گفت از مجاهدین جدا شو همین الآن بهترین امکانات را برای درمانش فراهم میکنم. و بعد تو و او را به بهترین کشورها مثل فرانسه یا هرجا که تو بخواهی میفرستم.
یاد اوین و بازجوییهای سال۶۰ افتادم.
صبا هم از کودکی با در و دیوار زندان آشنا بود. با صدای شکنجه میخوابید و با صدای شکنجه بیدار میشد... حالا صبای تیر خورده با من بعد از اینکه نصف روز برای مداوا از اشرف تا بعقوبه ما را سردواندهاند و در حالی که هر لحظه در اثر خونریزی داخلی مثل شمع در جلوی چشمانم آب میشود، باید بار دیگر، هر دویمان آزمایش پس میدادیم، اما پاسخ ما را امام حسین با هیهات مناالذله از پیش داده بود».
حقانیت یک تصمیم
۶ساعت نبرد متوالی سینههای بیسپر، قلبهای داغ و پرشور و دستان خالی با هامویها و زرهپوشها، مسلسلها و تفنگهای نارنجکانداز اشرف را به منطقهٔ جنگی تبدیل کرده بود. هدف خامنهای و مالکی برای تسلیم و نابودی مجاهدین آشکارا شکستخورده بود. از نبرد ۳۵۰ مجروح مجاهد خلق به جا ماند. ۱۸۰تن از آنان گلوله خورده بودند و از روی ۲۲نفر نیز هاموی (خودرو زرهپوش آمریکایی) عبور کرده بود.
اگر یکبار دیگر برگردیم و تاریخ را تکرار کنیم، بیگمان مجاهدین در دفاع از اشرف درنگ نخواهند کرد. ممکن است این به ذهن بزند که چرا بهخاطر یک تکه خاک در سرزمین بیگانه سینهٔ خود را در برابر گلوله و تیغ و تبر سپر کردند. آری میشود این را گفت ولی هدف خاک نبود. مالکی زمینهای کشاورزی تسخیر شده در شمال قرارگاه اشرف را به کشاورزان فرضی نداد، آنها را به مزدوران نیروی قدس داد تا در آنها بچرند و کسب و کار مرگ را پیش ببرند. نه مشکل خامنهای و نه مالکی زمین نبود، مشکل آنها مجاهدینی بود که با ایستادگی خود در ۶ و ۷مرداد ۸۸ به الگویی برای جوانان شورشی ایران تبدیل شده بودند. اشرفیها با رنج و خونشان راهی را گشودند که اشرف را به تهران وصل کرد و بذر قیامهای دی۹۶ و آبان ۹۸ را در نهاد ناآرام جامعه ایران کاشت.
آن رسمی که صبای قهرمان آن را خروشید، کمانه کرد و به قلب شهرهای ایران پرتاب شد، درها را کوبید، بر لبها تکرار گشت، آینه در آینه تابید و به شورش و قیام برانگیخت.
در سالگشت حماسهٔ فروغ اشرف با تکرار نام قهرمانان خالق آن، یکبار دیگر بر رسم ایستادگی تا به آخر برای سرنگونی استبداد دینی پای میفشاریم و با صبا همسوگند میشویم.