روز دوشنبه ۲۸مرداد علی ربیعی، سخنگوی دولت آخوند روحانی و از سرکردگان پیشین وزارت جرم و جنایت اطلاعات آخوندها، اعتراف کرد اعترافاتی که درباره کشتن دانشمندان هستهای رژیم از افرادی گرفته شده، زیر شکنجه بوده است. این موضوع واکنشی در رسانههای بینالمللی به وجود آورد و بار دیگر درهمتنیدگی آدمکشی و دروغ و فریبکاری وزارت اطلاعات آخوندها را روی میز قرار داد.آیا این جنایت یک تک نموده یا با یک جریان روبهرو هستیم؟
اهمیت این اعتراف در چیست؟
البته او صریحاً به وجود شکنجه برای گرفتن اعتراف اذعان نکرد طبعاً روشن است که ربیعی بهعنوان سخنگوی دولت از واژههایی مانند «اعتراف زیر شکنجه» استفاده نمیکند بنابراین مقدار حرف را در زرورق میپیچاند.
برای همین اتفاقاً در صحبتهایش به صریحترین صورت به اعترافگیری زیر شکنجه اذعان کرد و بهطور مشخص در ۳جا جملاتی گفت که قابل تأمل است وی گفت:
-بعدا دلجویی کردیم
-این اقدام توسط دولت قبلی بود
-کارشناسی غلط صورت گرفته!
بهویژه این را هم باید در نظر داشت که ربیعی خودش سالها معاون وزیر جنایتکار اطلاعات و از بنیانگذاران همین شیوهها در رژیم بوده است به همین علت خوب میداند هنگامی که ناگزیر از صحبت در این قبیل موارد است چگونه اصل حرف را مقداری در زرورق بپیچاند!
اما ورای این موضوع، اصل داستان این اهمیت اعتراف ربیعی است
اهمیت اعتراف ربیعی
در دادگاه و محکمههای قضایی، سندی که برای قاضی یا دادگاه قطعیت ایجاد کند بهسادگی مشخص نمیگردد اما اصل «اقرار فرد عاقل به جرم خودش» بالاترین قطعیت را دارد.
اکنون ربیعی که سالیان متمادی معاون وزیر اطلاعات بوده، سالها در این رژیم وزیر بوده، اکنون نیز سخنگوی دولت است، هنگامیکه رسما وارد شده و اقرار بهوقوع جرم یعنی «اعترافگیری زیر شکنجه» میکند، این حتی از بعد حقوقی بالاترین قطعیت را پیدا میکند.
برای همین از دو زاویه حقوقی و سیاسی، گفتههای ربیعی اعتراف بسیار مهمی است.
حقوقی به این علت که بهویژه اکنون دست رژیم از زاویه جنایت و نقض حقوقبشر بهشدت زیر تیغ است. یک قلم ۶۵بار محکومیت رژیم در بالاترین ارگان جهانی، سازمان ملل بهخاطر نقض حقوقبشر-اکنون هم محکومیتها توسط سازمانهای حقوقبشری بهعلت جنایات ۶۷و سرکوب مردم ایران.
اگر به صحبتهای خوان گارسه (که از برجستهترین حقوقدانهای بینالمللی است و قبلاً وکیل سالوادور آلنده فقید بوده و کسی بود که دیکتاتور پیشین شیلی، پینوشه را به پای میز محاکمه کشاند) در اشرف۳در تیرماه دقت شود، ایشان بحثی را گشود که نشان داد امکان بردن پرونده نقض حقوقبشر رژیم به دادگاههای بینالمللی وجود دارد.
طبعا چنین اعترافی از نظر حقوقی یک پشتوانه به این جریان میدهد.
از بعد سیاسی هم از آنجا که یکی از موانع مماشات با رژیم، همین جنایات و نقض حقوقبشر بوده است، راه را به این خط استعماری سخت میکند.
برای نمونه چندی پیش در رابطه با برجام، با اینکه اروپا در پی حفظ برجام است، اما رئیسجمهور فرانسه از برجام بهعنوان یک توافق ناقص نام برد که باید شامل برنامه موشکی، دخالت منطقهیی و نقض حقوقبشر توسط رژیم شود. یعنی این موارد را موانعی بر سر راه برجام (بهعنوان یکی از مادههای اصلی مماشات) نام برد.
حتی ناظران مسایل ایران شاهد بودند که ۲هفته پیش آمریکا تحریم فلزات علیه رژیم را جدای از علت تروریستی، به موضوع نقض حقوقبشر هم بسط داد.
بهویژه اینکه باید در نظر داشت ربیعی به موضوعی اعتراف میکند که یک «روش» و «جریان» در رژیم است، امری که تاثیرات حقوقی و سیاسی را بسیار بیشتر میکند.
یک جریان یا روش در حکومت
اکنون با روشنترین بیان و با واضحترین سند روشن شده است که اعترافگیری زیر شکنجه و دست زدن به جنایت و انداختن جنایتهای خود به گردن دشمن نظام و بهخصوص مجاهدین، یک شیوه روتین و یک جریان طراحی شده در این رژیم است. از روز اول حاکمیت خمینی چنین بوده و اکنون نیز چنین است.
همان ابتدای انقلاب، خمینی پاسداران و چماقدارانش را میفرستاد تا مجاهدین و هوادارنشان را که نشریه میفروختند، بزنند و مجروح کنند و بکشند، بعد میگفت خودشان خودشان را شکنجه میکنند و میکشند!
حتی افسر ارشد کا.گ.ب به نام «ولادیمیر کوزیچکین» که آن سالها در پوش کنسول سفارت شوروی در تهران بوده و بعداً کتابی نوشته به اسم «کا.گ.ب در ایران» به همین شیوه رژیم که ابتدا با دروغ و فریب مارکها و اتهاماتی علیه مجاهدین وارد میکرد و دست به جنایت میزد، نوشته است: «مقامات رژیم ایران پس از مبارزهٔ مطبوعاتی شدیدی که مجاهدین را محکوم میکرد به اقدامات خصمانه علیه آنها دست زدند... در ژوئیه و اوت ۱۹۷۹(مرداد۱۳۵۸) درگیری میان اعضای این سازمان و سپاه پاسداران دوچندان شد. با در نظر داشتن دستههای نیرومند مجاهدین و محبوبیتی که در میان جوانان داشتند، مقامات حاکم ابتدا با ظرافت (با وارد کردن انگ و برچسب علیه آنها) دست بهکار (حمله) شدند».
نمونههای جنایت
بعدا هم خمینی جابهجا این شیوه را چه خود و چه جانشینانش برضد مجاهدین بهکار بردند:
از انفجار جنایتکارانه حرم امام رضا و انداختن گردن مجاهدین
تا قتلهای زنجیرهای
تا کشتن کشیشهای مسیحی و آوردن ۳دختر جوان به تلویزیون که بگویند ما عضو مجاهدین بودیم و به دستور آنها کشیشها را کشتیم و قطعه قطعه کردیم.
اما میبینیم که در جنگ و جدال باندی، بعدها تکتک این موارد افتضاحش بیرون زد و خودشان اعتراف کردند که اینها کار وزارت اطلاعات بوده تا بعد گردن مجاهدین بیندازند.
جالبتر آن که عمادالدین باقی که خود از پاسداران ریزشی سپاه است در کتابی که منتشر کرده از این «شیوه» برای رسیدن به ۲و بلکه ۳هدف نام برده و گفته است:
«مافیایی که سعید امامی عضو آن بود، یک تیر و دو نشان بلکه سه نشان زد. آنها مخالفان خود و کشیشها و اهل سنت و روشنفکران دگراندیش یا مسلمان را از سر راه برمیداشتند؛ سپس از این قتل مشکوک بهعنوان ابزاری در جنگ با گروه رجوی و متهمسازی و بدنام کردن آن استفاده کرده و جنایت را به گردن سازمان مجاهدین رجوی میاندازند».
رخداد اخیر و سابقه اعترافهای پیشین رژیم که نمونههای آن ذکر شد نشان میدهد که مردم ایران با یک «روش» و «جریان» مافیایی روبهرو است.
چرا ربیعی چنین اعترافی میکند؟
این اعتراف البته تنها جنبه رسمیت دادن به این روش و جریان است، وگرنه همه میدانند وزارت اطلاعات چنین روشهایی به کار میبرد. اما علل اقدامی که ربیعی کرد چیست؟
ربیعی به چند علت اقدام به چنین اعترافی کرد:
اول اینکه موضوع بهعلت افشای یکی از قربانیان این جنایت رژیم اکنون مطبوعاتی و جهانی شده و نمیتوان آن را نادیده گرفت یا از آن طفره رفت
دیگر اینکه بهعلت بحران شدید درونی رژیم چفت و بستهای درونی نظام آنچنان شل شده که این اعترافها بیرون میزند. روز دوشنبه ۲۸مرداد آخوند حجتی کرمانی گفت: «نظام یک پیکر سرطان زده است».
یعنی سلولهایش از درون در حال نابودی است.
در چنین شرایطی یکی از خروجیهای این وضعیت، اجبار به همین قبیل اعترافها نسبت به گذشته جنایتبار رژیم است، برای کاستن از ضرب پیامدهای سیاسی و اجتماعی آن غافل از آن که در چنین شرایطی این نحوه درمان، پیامدهای سنگین اجتماعی دارد، ضمن اینکه پیامدهای حقوقی آن نیز قابل اغماض نیست.