من زهره صمدی یکی از مجاهدین مستقر در اشرف۳ در آلبانی و مادر حنیف عزیزی هستم. مطلبی از یک سایت دانمارکی خواندم که توسط یک مأمور اطلاعات رژیم به اسم حنیف حیدرنژاد ترجمه و تنظیم و بازنشر شده است.
برای هر کس که الفبای سیاست بداند مثل روز روشن است که رژیم آخوندی که توسط مجاهدین و مقاومت ایران از بابت جلاد۶۷ به تله افتاده و در دادگاههای بلژیک و سوئد دچار تنگناست، بهشدت میکوشد با علم کردن سوژهها و موضوعات دیگری در جنگ روانی و شیطانسازی علیه مجاهدین، گریزگاهی پیدا کند.
یکی از ادعاهایی که این روزها عوامل رژیم حول آن کوک شدهاند و انواع عروسکهای کوکی را هم به این منظور به میدان میآورند، «کودکان مجاهدین» و ریختن اشک تمساح برای آنان است. در این شوی وزارتی، مزدور قهرمان حیدری (حیدرنژاد) تحت عنوان دفاع از حقوق کودکان مجاهدین، مأموریت دارد برای این کودکان بالای ۴۰سال! که همگی شهروند و یا پناهنده کشورهای اروپایی و آمریکایی و کانادا هستند، به بازنشر داستانسراییهای مبتذل بپردازد. همچنان که مزدوران نجاتی وزارت اطلاعات سالهاست تحت عنوان خانواده مجاهدین، برای اعضای ۵۰-۶۰ساله هم دل میسوزانند و ما را ناپدیدشدگان اجباری و فرزندان مغزشویی شده! و گروگان گرفته و ربوده شده، معرفی میکنند! صحنه سیاسی ایران هیچگاه آکنده از این میزان ابتذال نبوده که البته حاکی از درماندگی دشمن زبون است. لابد کودکان ما باید مانند کودکان کار با آن صحنههای دلخراش در داخل میهنمان در آشغالها بهدنبال غذا میگشتند تا رژیم و مزدورانش آرام بگیرند. یا هم که باید زیر بمب و موشک در عراق پرپر میزدند تا خوی خونخواری دژخیمان و دژخیم بچهگان رژیم در خارجه رضایت نفس پیدا کند.
راستی کدام ایرانی باشرفی است که جگرش از آنچه بر سر کودکان محروم ایرانزمین میرود آتش نگیرد؟ از رنج و درد بیپایان کودکان کار، کودکانی که بدنیا نیامده پیش فروش میشوند، از کودکانی که توسط باندهای حکومتی بهخاطر تجارت اعضای بدن، در مافیای هزارتوی ولایت فقیه خریداری و به فروش میروند، و از دختران معصومی که موضوع تجارت کثیف جنسی از سن ۹سالگی هستند.
حالا بنگرید که در چنین وضعیتی که مجاهدین تمام هستی و عمر خود را بهگفته برادر مسعود در فراسوی طاقت و توان، صرف سرنگونی این رژیم و آزادی مردم و میهنشان کرده و میکنند، چگونه مأموران فاشیسم دینی در پوششهای مضحک دفاع از حقوقبشر و کودکان با انواع و اقسام اسمگذاریهای پوشالی (که لابد برای آنها درآمد دارد) غمخوار زنان و مردان بالغ و پا به سن گذاشتهای میشوند که بعد از جنگ کویت یا بعد از اشغال عراق و مهیبترین بمبارانها، از سالها پیش از امکانات یک زندگی مرفه یا بالنسبه مرفه (در مقایسه با مردم و جوانان و کودکان ایران) در اروپا برخوردارند و تحت نام مجاهدین پناهندگی یا تابعیت هم گرفتهاند. اینجاست که معلوم میشود وزارت اطلاعات و عواملش، از تاخت و تاز و شیطانسازی علیه مجاهدین تحت عنوان کودکان سرباز، به واقع مقاصد دیگری را در سر دارند که سراپا علیه کودکان معصوم ایرانی است. شاید هم چون بزرگسالان جدا شده از مجاهدین را کم آوردهاند، نوبت به کودکان جدا شده از مجاهدین رسیده است!
عنوان مقاله بازنشر شده توسط حیدرنژاد درباره کودکان جدا شده از مجاهدین نیز بسیار جالب است: «آنچه دنبالش بودم هویت بود نه محلی برای مبارزه!»
اتهاماتی هم که علیه مجاهدین ردیف شده به قدری مبتذل است که قطعاً نمیتواند حرفهای فرزندی باشد که از ۹سالگی با بقیه کودکان مجاهدین، بهخاطر امنیت جانی خود آنها، از عراق به اروپا فرستاده شده است. مسخرهتر اینکه همین مزدوران تا وقتی مجاهدین در عراق بودند ادعایشان این بود که چرا تمام مجاهدین (چه رسد به خردسالان) را به خارجه نمیفرستید؟! اما حالا مینویسد:
«اگر چه حنیف [عزیزی] در دوران کودکی مانند یک تروریست آموزش داده میشد اما امروز او یک پلیس است. حنیف در ۶ سالگی در عراق، در سال۱۹۸۸ اسلحه سنگین به دست میگرفت. او با همه قدرتش کلاشینکف را بالای سرش میبرد و این را یک موفقیت میدانست. معلماش میخندید و بچههای دور و برش برای او کف میزدند. چنین روزی با چنین صحنهای، یک روز معمولی مدرسه در ”کمپ اشرف“ در عراق بود.»
مزدوران از یکطرف مدعی هستند که ما عاطفه مادری نداشتیم و فرستادن بچهها از عراق تحت بمبارانهای ۲۴ساعته، پوششی برای خلاص شدن از آنها بوده است! از طرف دیگر این بچهها را از ۶سالگی با سلاح سنگین آموزش میدادیم! بالاخره کدام یک از این «قصههای وزارتی» را باید باور کرد؟!
من بهعنوان یک مادر گواهی میدهم که تا قبل از جنگ کویت که تهدیدی برای حضور کودکان در قرارگاه اشرف نبود آنها از بالاترین استانداردهای زندگی و امکانات رفاهی در حد مقدورات در کشور عراق برخوردار بودند و چیزی نبود که برای آنها فراهم نشود. این را هم هر انسان با شرفی میفهمد که در آن بمبارانهای شبانهروزی و وحشتناک در زمستان سال۱۳۶۹ و در شرایطی که عراق تحت شدیدترین تحریمها قرار داشت، بمبارانهای سنگین و مهیب، به جان و سلامت روحی و روانی کودکان شدیداً لطمه میزد و من خود شاهد صحنههای بسیاری از ترس و اضطراب کودکان بودهام. همان شرایطی که امروز کودکان سوری و یمنی در آن پرپر میشوند و مردم در ابعاد میلیونی آواره و پناهنده میشوند. کما اینکه در همین ایام شاهد واژگون شدن قایق پناهندگان در دریای مانش و جان باختن تعدادی کودک خردسال از جمله کودکان کرد بودیم.
پس در منطق مزدوران بایستی از سوریه و یمن تا کردستان عراق و مجاهدین و همه پناهندگان سایر کشورها از غزه تا افغانستان را به باد فحش و ناسزا گرفت که تا چه اندازه بیمروت و بیعاطفه هستند! با این فرهنگ و با این منطق شهدای قتلعام را هم باید به باد ناسزا گرفت که چرا دست به کار مبارزه با رژیم خمینی شدند و خانواده و همسر و فرزند را وداع گفتند.
اکنون قلم بهمزدان را بنگرید که چگونه ارزشهای والای مبارزاتی و انسانی و انقلابی را وارونه جلوه میدهند و مدعی مجاهدین هستند. جرم ما این است که چرا مبارزه میکنیم!
راستی در کدام فرهنگ و در کدام منطق، سازمان مجاهدین خلق ایران بهخاطر پرداخت هزینه و قیمت کلان و مایه گذاشتن از جان و توان گروهی از کادرهای بسیار ارزشمند خود برای نجات جان کودکان بایستی مورد سرزنش و هدف لجنپراکنی قرار بگیرد. بهخصوص که همه مجاهدین میدانند هم در جنگ کویت و هم در جنگهای بعدی رهبری ما بارها و بارها با تک به تک مادران و پدران اتمامحجت و آنها را مخیر کرد که همراه با کودکانشان عراق را ترک کنند. کما اینکه تعدادی از آنها تصمیم به خروج از عراق گرفتند و سازمان همه امکانات را در شرایط فوقالعاده سخت و بغرنج برای آنها فراهم کرد و آنها را به خارج فرستاد و پروندههای پناهندگی آنها از این بابت بسیار گویاست.
همه میدانند سختترین تصمیم برای یک مادر جدا شدن از فرزندش است. من هم بهعنوان یک مادر در شرایط انتخاب سختی قرار داشتم اما با همه سختیهایش تصمیم گرفتم بهخاطر ماندن در سنگر مقدم مبارزه، بهخاطر آرمان آزادیخواهی و بهخاطر نجات جان همه کودکان وطنم، در اشرف بمانم و از سازمان درخواست کردم که ۲ پسر خردسال ۶ساله و ۹ساله مرا به یک کشور امن منتقل کند. چرا که نمیخواستم انتخاب من در شرایط جنگی برای آنها و آینده آنها تهدیدی ایجاد کند. پس از آن هم در تماس مستمر با سرپرست آنها، جویای وضعیتشان بودم و بارها تلفنی با خودشان هم صحبت کردم. در هر تماس تلفنی سرپرست آنها به من خاطرجمعی میداد که مانند خودم از فرزندانم مراقبت خواهد کرد. پسران من به نسبت کودکانی که در عراق زندگی میکردند و به نسبت کودکان ایرانی از زندگی فوقالعاده بهتری در سوئد برخوردار بودند.
حال اگر ایستادگی بر سر موضع و سرخترین نام که بهگفته دژخیم حمید نوری از بیان آن هم تنش میلرزد و در ایران آخوندزده زندان و شکنجه دارد، جرم است، ما به آن افتخار میکنیم.
بگذار تا تسلیمطلبان و عوامل رژیم، ایستادگی مجاهدان سر موضع و قهرمانانی را که بر سر کلمه سرخ مجاهد ایستادند هر چقدر که میخواهند وارونه و قهرمانان سربدار را هم افرادی ناآگاه جلوه دهند. تاریخ نه با تفالهها بلکه با پیشتازانش به پیش میرود و موانع تکامل را از میان برمیدارد.
در جای دیگر در منتهای دروغگویی نوشته است:
«وقتی مجاهدین به او [حنیف عزیزی] پیشنهاد دادند تا به عراق برود، او پذیرفت. به این ترتیب رابطهاش با مجاهدین بیشتر شد. حنیف میگوید: پذیرفتم که به آنجا رفته و بهعنوان یک مبارز بجنگم. اگر چه در این مرحله آنها مرا فریب ندادند؛ ولی من رادیکالیزه شده و شستشوی مغزی هم شروع شد».
این در حالی است که وقتی حنیف در سال۲۰۰۰ (۱۳۷۹) برای دیدن من به عراق آمد، اصلاً به اشرف نیآمد و نزد من و مهمان من در بغداد بود. در مدت یک هفتهیی که با هم بودیم، او سؤالاتی از من داشت درباره خودم و گذشتهام و مسیری که انتخاب کردهام، که من هم مفصل برایش توضیح دادم. حالا بعد از ۲۱سال موضوع این دیدار، شستشوی مغزی کودک! آن هم توسط مادر! نامیده میشود. یاوههایی که تنها در دکان خودفروختگان پیدا میشود که بلافاصله، توسط چرخه شیطانسازی و دروغپراکنی همگنانشان و سایتهای انجمن نجات وزارت اطلاعات پژواک شد!
البته اولین بار نیست که چنین اکاذیبی از زبان حنیف عزیزی منتشر میشود. در دیماه سال۹۹ هم تحت عنوان خاطرات، مطالبی که تماماً اتهامات صدبار تکراری رژیم و وزارت اطلاعات علیه مجاهدین بود، از زبان او به مجاهدین نسبت داده شد. پاسخ همه این اتهامات در آن زمان در جوابیه نمایندگی شورای ملی مقاومت ایران در اسکاندیناوی (۱۵ آوریل ۲۰۲۱) منتشر شد و من نیازی به پاسخ جداگانه ندیدم. اما با به صحنه آوردن مجدد او فقط یک نکته را خاطرنشان میکنم:
حنیف از بچگی به کارهای فنی و حرفهیی علاقمند بود و کاری به کتاب و نویسندگی نداشت. در ۱۹سالگی هم که برای دیدار من یک هفته به بغداد آمد، هیچ علاقهیی به ورود به مسائل سیاسی نداشت. از وضعیت و اخبار مجاهدین هم خبری نداشت. از این رو وقتی دیدم کتابی به اسم او علیه سازمان نوشته شده، بسیار متعجب شدم که او چگونه به نویسندگی علاقه پیدا کرده است! بهخصوص که در این کتاب به اتهاماتی علیه مجاهدین پرداخته که عینا حرفها و تحریف تاریخچه مجاهدین توسط وزارت اطلاعات است. راستی چگونه کسی که در ۹سالگی عراق را ترک کرده و اصلاً دنبال خبرهای مجاهدین نبوده، به اباطیلی چون کردکشی توسط مجاهدین و شستشوی مغزی و انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در این کتاب پرداخته؟ اینها نوشته یا دیکتهٔ کیست؟
بهعنوان یک مجاهد که قریب به ۴۰سال در مسیر مبارزه با این رژیم، انواع توطئهها و اتهامات و فریب و نیرنگها را پشت سر گذاشتهام، با جنگ کثیف روانی و شیطانسازی دشمن بهخوبی آشنا هستم. سالها در عراق تحت محاصره با صدها بلندگو، با برچسب تروریستی، مورد بمباران و موشکباران و حملات تروریستی قرار داشتیم. حال که دشمن دستش از حمله نظامی و کشتار مجاهدین کوتاه شده، نیازمند به بازی گرفتن کودکان مجاهدین البته در بزرگسالی آنها شده است! به نظر م پلیس سوئد باید سوءاستفاده از پرسنل خود توسط اطلاعات رژیم ایران را ممنوع کند تا داستان ”پیمان کیا“ (۴۰ ساله) در پلیس امنیتی سوئد که با تابعیت سوئدی برای رژیم آخوندی کار میکرد، تکرار نشود.