- در بحبوحهٔ اوجگیری آبان آتشین و فراخوانهای پیدرپی آن باز هم اثبات شد که انقلاب دمکراتیک مردم ایران سرباز ایستادن ندارد. در واکنش به جهشهای خیرهکننده این انقلاب، خامنهای در ۲۸آبان ۱۴۰۱ از بیت عنکبوتی خود بیرون خزید تا با دستان مرتعش و کلماتی آلوده به دستبوسان ترسان خود فرمان «جمع کردن اغتشاشات!» را بدهد. پیش از این تاریخ گماشتهٔ او در کیهان، از وارفتگی و بریدگی پلیس ضدشورش، بسیجیها و لباس شخصیها در برابر هیبت انقلاب خلق، با عنوان «مدارا و تساهل»! یاد کرده و نوشته بود:
«آنگونه که اعلام شده است، مدارا برای جدا شدن صف هیجان زدهها و فریبخوردهها از عوامل اصلی و اجارهیی آشوبها بوده است که این اقدام هوشمندانه درخور تقدیر است، اما اکنون این دو صف از یکدیگر جدا شدهاند و تساهل در مقابله جدی و تسریع در مجازات عوامل اصلی بازداشت شده توجیه قابل قبولی ندارد» (کیهان. ۲۶آبان ۱۴۰۱).
این بازجو ـ شکنجهگر کپی برابر اصل لاجوردی، خواستار «برخورد قاطع و پشیمانکننده» با قیامآفرینان شده بود. بعد از سخنان خامنهای، پاسدار فدوی بهگونهیی ابلهانه مدعی شد: «اگر فریب خوردگان داخلی در میدان نبودند، این ۶۰روز به ۶روز هم نمیکشید».
با این اظهارات مشخص بود که حکومت دارد برای کشتار علنی نقشه میکشد. ماحصل این تصمیم ارسال جاشهای منفور و پاسداران با زرهپوش و سلاح نیمهسنگین به کردستان خونین و قهرمان بود. ابتدا از مهاباد شروع کردند تا با بهخیال باطل خود، با خاموش کردن این کانون قیام، از دیگر شهرهای بپا خاسته زهرچشم بگیرند.
اینجا درست همان جایی است که تمام دیکتاتورها و مستبدین خرفت تاریخ در تشخیص موقعیت تاریخی عاجز میمانند و درست در دامی میافتند که تودههای جان برکف برای آنها طراحی کردهاند. خامنهای گمان میکرد میتواند در پوش هیاهوی مربوط به جام جهانی، کشتار و سرکوب کردستان را رقم بزند و با جدا کردن و به خون کشیدن این استان شورشخیز، دامنهٔ سرکوب را به دیگر نقاط و کانونهای انقلاب گسترش دهد.
دیکتاتور مفلوک این اشتباه را در بلوچستان نیز مرتکب شد. مدتها زمینهسازی کرده بود تا به این استانهای محروم مارک «تجزیهطلبی» بچسباند اما ایستادگی شهرهای کردستان و دیگر شهرهای شورشی در کنار مهاباد، این نقشهٔ شوم را ناکام گذاشت.
پاسداران با بهشهادت رساندن «عرفان کاکایی» و «بهاالدین ویسی»، تصور میکردند «جوانرود» خاموش خواهد شد ولی حضور امواج خشمگین و حماسی مردم در خاکسپاری این شهیدان در آرامستان «حاج ابراهیم» جوانرود به دیکتاتور حالی کرد که انقلاب دمکراتیک مردم ایران با تیر مستقیم و زرهپوش و جاش و پاسدار خاموششدنی نیست.
صحنههای بهیاد ماندنی در پیرانشهر و جوانرود در شصتوهفتمین روز قیام این واقعیت را اثبات کرد که جوانان این شهرهای قهرمان چیزی برای از دست دادن ندارند تا بهخاطر آن از مرگ بهراسند. شلیک مستقیم به سوی جانها و خانههای بیدفاع مردم، به جای اینکه شهرهای کرمانشاه و کردستان را در خاموشی و سکوت فروببرد، آنها را شعلهورتر و برانگیختهتر نموده است و خواهد نمود.
خامنهای دونکیشوتوار وارد رویارویی با انقلابی شده است که از قوارهٔ او و حکومتش بسا بزرگتر است (۱).
مردمی که با دستان خالی در برابر گلولههای دوشکا میایستند و قصابان منفور خامنهای را با پرتاب سنگ فراری میدهند، مردمی هستند که وقتی تفنگ به چنگ بیاورند، ریش و ریشهٔ خامنهای و پاسداران او را خواهند سوزاند. این معادلهٔ نابرابر در کف خیابانهای جنگی و خونآلود جوانرود، پیرانشهر و مهاباد بشارتبخش صبح پیروزی ایران و ایرانی است.
خامنهای تاوان این اشتباه را در گرایش روزافزون مردم به عنصر قهر و سلاح [بهمثابهٔ تنها و آخرین گزینه] در برابر پاسداران وحشی افزایش خواهد داد و شهرهای بپا خاسته را به دژهای سنگربندیشده تبدیل خواهد کرد. «جلاد قرن» با این جنایتها دارد هراسان گور خود و رژیمش را با شتابی افزون میکند.
بگیر، بهبند، بکش؛ گور خود کنی بهدست خود
پانوشت:
(۱) تجزیهطلب و اغتشاشگر خواندن قیامآفرینان و ادعای در اقلیت بودن آنها در حالی است که مطبوعات وابسته به حکومت از قول جامعهشناسان مینویسند ۹۲درصد مردم خواهان دمکراسی هستند:
«الآن دو ماه است که این اعتراضات پیوسته و روزانه دارد استمرار پیدا میکند و بهلحاظ مکانی هم میشود گفت که حتی شهرهای ۲۰هزار نفری و ۳۰هزار نفری را هم در برگرفته است جایی از ایران نیست که درگیر اعتراضات نشده باشد. ». (اعتماد. ۳۰آبان ۱۴۰۱).