شدت بحران در رژیم و بریدگی و وادادگی در رأس نظام را خود ولیفقیه ارتجاع در سخنرانی روز دوشنبه ۲۹بهمن، از قضا در حالی که تلاش میکرد رژیم را قدرتمند و دشمن را شکستخورده وانمود کند، بروز داد و چند بار خطاب به مسئولان نظام گفت که نترسند و وحشت نکنند، اما خود او با بیان اینکه آمریکاییها شمشیر را از رو بستهاند و اروپاییها هم خدعه میکنند، وحشت خود را نمایان کرد.
در حرفهای خامنهای این نکته بارز بود که بحرانهای گریبانگیر رژیم شدت و عمق بیشتری پیدا کرده است. در این زمینه، آیا با کیفیت جدیدی مواجه هستیم؟
آیا این وضعیت آنچنان که سردمداران رژیم میگویند ناشی از یک جنگ روانی ـ تبلیغاتی است؟ آیا آنچنانکه خامنهای و روحانی و سایر سردمداران رژیم میگویند این مرحله سخت و بحرانی، یک دوران گذراست و رژیم میتواند به سلامت آن را پشت سر بگذارد؟
و بالاخره چرا همزمان با بحرانیتر شدن شرایط رژیم، شاهد شدت و تراکم بیسابقهٔ تبلیغات و لجنپراکنی رژیم علیه مجاهدین و مقاومت ایران هستیم؟
این همزمانی گویای چیست؟
کیفیت متفاوت بحران کنونی
هنگامی که از بحران یا بحرانها در رژیم صحبت میشود، این نکته به ذهن میآید که این رژیم همیشه با بحرانهای مختلف دست به گریبان بوده و بهاصطلاح یک رژیم بحرانزی هست؛
اما شرایط جدید بهقول خودشان ویژه است. بحرانها به نهایت خود رسیده؛ حتی اگر صرفاً به اعترافات سردمداران خود رژیم هم اکتفا شود این نتیجه حاصل میگردد که شرایط غیرقابل مقایسه با سالها و حتی ماههای قبل است و با شتاب به سمت وخامت و بحرانیتر شدن حرکت میکند.
در زمینه اقتصادی
مثلاً در زمینهٔ اقتصادی، همین حرفهایی که هنگام طرح بودجه در مجلس مطرح میشود و جسته گریخته به بیرون درز میکند، یا گزارشهای منابع خود رژیم از وضعیت کارخانهها و تولید کشاورزی و غیره... حرفهای تکاندهندهای است.
هرمیداس باوند یک کارشناس باند روحانی یادآوری کرد: «به نظر میرسد سال بعد نظام درگیر کشمکشهای جدی اقتصادی بهمنظور تأمین نیازهای اولیه کشور خواهد بود».
در زمینه سیاسی
در زمینهٔ سیاسی وضعیت اگر بدتر از وضعیت اقتصادی نباشد، قطعاً بهتر نیست. شاخص آن اجماعی است که علیه رژیم در دنیا شکل گرفته و اروپا که در برجام از رژیم حمایت میکرد بهخاطر ناتوانی رژیم از پاسخ به شروط اروپا و از جمله موشکی و سیاست منطقهای، روزبهروز از رژیم دورتر و به آمریکا نزدیکتر میشود و شاخص آن هم دو اجلاس ورشو و مونیخ است.
دلداری دادن در اوج وحشتزدگی
شرایط چنان است که خامنهای ناچار است به صحنه بیاید و در یک سخنرانی علنی از ترس مسئولان نظام صحبت کند و آن را ناشی از جنگ روانی و تهدید دشمن جلوه بدهد و سعی کند با این ادعا که ما قوی هستیم و دشمن در حال زوال است و غیره... به آنها روحیه بدهد، ولی جالب است که حتی در حرفهای خود او هم آثار وحشتزدگی بهوضوح بارز است مثلاً آنجا که میگوید آمریکا شمشیر را از رو بسته است و اروپا هم دارد خدعه میکند مواظب باشید که گرفتار خدعهٔ آن نشوید.
آیا تمام اینها یک جنگ روانی بر ضد رژیم نیست؟
مصادره کردن واقعیت بحرانها به جنگ روانی راهکاری است که خامنهای و روحانی مدام تکرار میکنند. اما ورای هر بحث و تحلیل و تفسیری آیا این وضعیت اقتصادی که پیش چشم همگان است و سردمداران و مهرهها و رسانههای رژیم هم به آن اعتراف میکنند، جنگ روانی است؟
آیا این میزان کسری بودجه که اکنون بهطور واقعی به نیمی از رقم کل بودجه میرسد، جنگ روانی است؟
آیا اینکه دامنهٔ تعطیلی کارخانهها و کارگاهها اکنون حتی به اصناف هم رسیده و باعث فرضا تعطیلی ۱۸۰رستوران تنها در تهران بهعلت گرانی گوشت و مواد اولیه و نداشتن مشتری و غیره شده است هم جنگ روانی است؟
این واقعیتها همگی نمودهای عمق این بحران هستند. البته روحانی و اعضای دولت او با ارائهٔ آمار و ارقام ساختگی و دروغ سعی میکنند واقعیتها را وارونه جلوه بدهند، اما شاخصهای انکارناپذیری مانند رسیدن قیمت گوشت به بالای صدهزار تومان و آغاز مجدد صعود قیمت دلار پس از یک توقف مقطعی و... افزایش نرخ تورم که بعضی منابع رژیم آن را ۶۰درصد تخمین میزنند بهروشنی وضعیت را تصویر میکنند.
تفاوت جنگ روانی با واقعیت!
جنگ روانی معمولاً چیزی است که پا در واقعیت ندارد و به همین علت تأثیر آن اگر تأثیری هم داشته باشد یک تاثیر مقطعی و گذراست. نظیر همین جنگ روانی و شیطانسازی علیه مجاهدین که رژیم مدت ۴۰سال است دیوانهوار مشغول آن است و چون هیچ پایی در واقعیت ندارد، نه در داخل تشکیلات مجاهدین و نه در محبوبیت اجتماعی و موقعیت سیاسی و وضعیت بینالمللی مجاهدین و شورای ملی مقاومت، هیچ تأثیری ندارد و پیوسته باعث رسوایی بیشتر خود رژیم میشود و حتی از درون خود رژیم هم ناگزیر سر باز میکند و به رسانهها هم راه پیدا میکند که مثلاً واقعیت انفجار حرم امام رضا فلان نهاد رژیم بود یا واقعیت قتلهای زنجیرهای و قتل کشیشهای آزادیخواه فلان وزارتخانه نظام بود و غیره...
اگر در مورد رژیم هم داستان این بحرانها، تنها یک جنگ روانی بود، با این همه تبلیغات و با این همه بهقول خودشان امیددرمانی باید خنثی و برطرف میشد در حالی که شاهدیم شرایط روزبهروز وخیمتر میشود و این امیددرمانیها همچنان که در سفر اخیر روحانی به بندرعباس هم شاهد بودیم بیشتر جنگ باندی را شعلهور میکند و امامجمعهٔ بندرعباس را که در وحشت از انفجار قریبالوقوع جامعهای بهسر میبرد که مردمش نان در سفره ندارند وادار میکند که رودرروی روحانی او را سکه یک پول کند و ادعاهای او و افتتاحهای چندباره او را به باد سخره بگیرد.
رابطه اوجگیری جنگروانی رژیم بر ضد مجاهدین با اوجگیری بحرانهای نظام
ربط این دو مقوله یک رابطه منطقی است. بهعنوان نمونه هنگامی که آملی لاریجانی مدعی میشود که دولت آمریکا ملعبه مجاهدین شده است دلیلش این است که از جریان کنفرانس ورشو و اینکه در آنجا اصالت و اعتبار مجاهدین و مقاومت ایران بهعنوان تنها آلترناتیو رژیم مهر خورد، در وحشت فرو رفته است. یا وقتی رسانههای رژیم مینویسند که دولتمردان آمریکا از مجاهدین حقوق میگیرند و خط آنها را پیش میبرند. بهروشنی این «ربط« و «رابطه» را به نمایش میگذارند.
اکنون دیگر روشن شده که اینهمه تبلیغات بر ضد مجاهدین صرفاً یک کینهتوزی هیستریک رژیم نسبت به دشمنش نیست. چرا که رژیم به واقع میبیند خط مجاهدین و تحلیل مجاهدین چطور در داخل و خارج کشور در حال پیشروی است و کاری هم برای متوقف کردن آن نمیتواند انجام دهد.
رژیم خوب میداند که چرا تیغ سرکوبش کند شده؟
خوب میداند که چرا نفسش در رویارویی با مردم بریده؟
کما اینکه خوب میداند منشأ شعار مرگبار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!» از کجاست؟
و میداند که این مجاهدین هستند که در عرصه بینالمللی نیز ضعف رژیم را برملا کردهاند!
و میداند که این مجاهدین هستند که به تحولات شتاب میدهند و آن را در جهت سرنگونی هدایت میکنند!
و میداند که اگر راه نجاتی برایش متصور باشد تنها از بین بردن این مقاومت است ولی چون با هجرت بزرگ دستش از آن کوتاه شده، دیوانهوار خود را به در و دیوار میزند و به تبلیغات و شیطانسازی هیستریک متوسل میشود.