«… تاریخ تولد و مرگ یک انسان، همه زندگی او را تشکیل نمیدهد. آنچه زندگی یک انسان را از لحظه آغاز، از روز تولد تا لحظه مرگ میسازد، شخصیت، صفا، انسانیت، جوانمردی و اخلاقیات اوست…» (زندگی من - بهقلم جهانپهلوان تختی).
در غروب سرد ۱۷دیماه ۱۳۴۶، تیتر روزنامههای عصر پایتخت، بهت و حیرت همهٔ مردم را برانگیخت. سؤالات بسیاری بین مردم رد و بدل میشد. هر کسی به دیگری میرسید، از او میپرسید: «آیا خبر درسته»؟ «مگه امکان داره»؟ نمیتونم باور کنم»، مگه میشه؟…، اما پاسخ چه بود؟ پاسخی که بین مردم دهان به دهان میچرخید، یک پاسخ و یک کلمه بیشتر نبود: «دروغه...»
این دروغ مانند هزاران نمونه دیگر از دروغهای نیم قرن حاکمیت نکبتبار رژیم سلطنت، هشت سال بعد به نوعی دیگر در صفحه نخست روزنامههای عصر تهران با تیتر بزرگ نقش بست: ۹نفر از زندانیانی که قصد فرار داشتند کشته شدند» (روزنامه اطلاعات-۳۰فروردین ۱۳۵۴).
اما تنها ۴سال بعد در خرداد ۱۳۵۸ مأموران ساواک بدنام دیکتاتوری سلطنتی (نظیر بهمن نادریپور معروف به «تهرانی») اعتراف کردند که به رگبار بستن ۹زندانی سیاسی در تپههای اوین، به دستور شاه و با طراحی پرویز ثابتی، سردژخیم ساواک و بهدست خود او و دیگر مأموران ساواک، صورت پذیرفت (روزنامه اطلاعات – خرداد ۱۳۵۸).
در دوران اختناق سلطنتی در دههٔ ۴۰ خورشیدی نیز پس از یک دوره سکوت تلخ و سنگین رسانههای حکومتی که امر به سانسور نام و نشان پهلوان میهن، غلامرضا تختی، را داشتند اکنون بار دیگر نام و تصویر پهلوان عنوان اول روزنامهها شد. اما این بار خبر از پیروزیهای او نبود. خبر از رفتن بود.
علت، اگر چه دروغ بود، اما خبر واقعیت داشت.
عنوان آن روز روزنامههای کشور فقط برای پوشاندن یک جنایت شنیع بود. هیچکس از مردم باور نکرد که پهلوان بیشکستشان خودکشی کرده باشد. همه انگشتهای اتهام به یک جا نشانه میرفت: ساواک بدنام و سلطنت خونآشام.
دیکتاتوری سلطنتی، که گمان میکرد به زندگی یک پهلوان خاتمه داده است، نمیدانست که حیات جاودانی او تازه آغاز شده است. پهلوان پر کشید ولی در قلبها خانه کرد:
«… زندگی در میان مردم و برای مردم، درسهایی به من آموخت که فکر میکنم هرگز نمیتوانستم در معتبرترین دانشگاهها کسب کنم. زندگی به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آنجا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم. حال این کمکها از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس بهقدر تواناییش…» (زندگی من- جهانپهلوان تختی)
غلامرضا تختی، متولد محله خانیآباد تهران، کشتی را از سنین نوجوانی در باشگاه پولاد آغاز کرد. اما دیری نگـذشت که بر سکوهای قهرمانی جهان ایستاد. با کارنامهای سراسر افتخار: چهار مدال طلا، هفت مدال نقره و… سلسلهیی از افتخارات.
وقتی بر روی سکوی قهرمانی میایستاد و هنگامی که مدالی زینتبخش سینه ستبرش بود، قامتی به سرفرازی دماوند داشت، اما آنچه تختی را رستم ایران کرد و یادش را در قلب مردم ایران جاودانه ساخت، مدالهای او و افتخارات ورزشی او نبود. بسا ورزشکارانی که مدالهایشان از تختی بیشتر و کارنامه ورزشیشان از او پربارتر بوده است، اما امروز نه نامی از آنها بر لبها و نه یادی در دلها باقی مانده است. تختی از آن رو محبوب مردم شد، که افتخارات ورزشی و شهرت، او را از مردم جدا نساخت. به عکس از مردم نیرو میگرفت و با یاد آنها و برای آنها به میدان میشتافت. او در عشق به تودههای مردم و فداکاری برای آنها، سر از پا نمیشناخت.
این میزان عشق به مردم محبوبش، آن روی سکهٔ تنفر و تبری جستن او از هر چه ظلم و استبداد ستمشاهی بود.
یک بار که در یک سالن کشتی در تهران، در جریان مسابقات کشوری، شاهپور غلامرضا، برادر شاه و رئیس تربیتبدنی وقت، برای تماشای کشتی وارد سالن شد، مردم نه تنها به او اعتنایی نکردند بلکه وقتی دقایقی بعد تختی، که او هم برای تماشای مسابقات آمده بود، وارد سالن شد، ناگهان فریادها و غریو تحسین و تشویق جمعیت به آسمان رفت و صلوات پیاپی جمعیت به افتخار جهانپهلوان تختی سالن را به لرزه درآورد. اندکی بعد شاهپور غلامرضا، خوار و سرافکنده که نمیتوانست این صحنه را تحمل کند، با حالتی غضبناک سالن را ترک کرد. این واقعه جایگاه تختی را در قلب مردم بهخوبی نشان میداد. بعد از این واقعه بود که رژیم شاه خائن، به تختی اجازه کشتی و حتی ورود به سالن مسابقات را نیز نداد.
وقتی تختی از مسابقات «تولیدو» در آمریکا بازگشت، با اینکه شکستخورده بود، اما مردم استقبال بینظیری از او کردند. آنها شعار میدادند: رستم ایران کیه؟ غلامرضا تختیه- شیر دلیران کیه؟ غلامرضا تختیه.
تختی جایگاه واقعی یک ورزشکار را در هدفی که یک ورزشکار به آن اراده کرده است، میسنجید و «قهرمانی» را در گام برداشتن در مسیر آن هدف والا میدید. او خود در اینباره گفته بود:
«… هدف یک ورزشکار، قهرمانی نیست. هر انسانی با کم و بیش تمرین کردن میتواند قهرمان کشور شود. من کسی نیستم که قهرمانشدن و مدال آوردن را به هر قیمتی که باشد، بخرم. آن قهرمانی به گردن خویش و به گردن ملت مدال طلا میآویزد که وجودش سرشار از جوانمردی و خدمت به همنوع باشد…».
جهان پهلوان تختی پس از بازگشت از مسابقاتی که او در اوج افتخار در سکوی اول آن قرار گرفته بود و در طرفین و پایینتر از او کشتیگیران آمریکا و شوروی سابق ایستاده بودند، پیامی به مردم ایران فرستاد:
«در این هنگام که با قلبی مسرور، به میان شما باز گشتهام، ... از صمیم قلب برایتان پیام میفرستم. آرزو میکنم خواهران و برادرانم از سعی و کوشش دست نکشند و همیشه امیدوار باشند که بالاخره پیروز خواهند شد و نیروی آنها بر آنچه سد راهشان بوده است، غلبه خواهد کرد. … خوبست همه ما دست به دست یکدیگر بدهیم و برای پیروزی و موفقیتهای درخشانتری پیش برویم» (قلم و سیاست- ص۱۹۸).
چهار سال آخر عمر جهان پهلوان، که در اثر فشارهای دیکتاتوری سلطنتی با دوری نسبی از تشک کشتی همراه شد، مرحله جدیدی در زندگی تختی قهرمان بود. حوادث ۱۵خرداد ۱۳۴۲، تلاش در راه کمکرسانی به مردم زلزلهزده بوئینزهرا، فعالیت با جوانان جبهه ملی، همراهی با آیتالله طالقانی و وفاداریاش به آرمان دکتر مصدق در راه آزادی مردم ایران، او را تبدیل به قهرمانی بینظیر و محبوب در دل مردم نمود. او هرگز در برابر دیکتاتوری شاه سر خم نکرد.
عاقبت روز ۱۷ دیماه سال ۱۳۴۶ غلامرضا تختی، بلند آوازهترین قهرمان ورزشی ایران، توسط ساواک شاه بهدلیل سر خم نکردن و به جرم تسلیم نشدن به خواستههای دربار، بهشهادت رسید.
پس از تختی، سنت پهلوانی و قهرمانی در ایران، بهویژه در دروان حکومت سیاه آخوندی، بیشازپیش با مبارزه اجتماعی و سیاسی پیوند خورد. ستارگانی درخشان همچون مجاهد شهید حبیب خبیری (کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران)، مجاهد شهید هوشنگ منتظرالظهور (ملیپوش کشتی فرنگی)، مجاهد شهید فروزان عبدی (ملیپوش والیبال زنان)، مجاهد شهید علاءالدین عترتی کوشالی، (بازیکن تیمهای فوتبال پرسپولیس و دارایی و منتخب ایران)، مجاهد شهید شهلا شهدوست (ملیپوش تنیس روی میز زنان)، مجاهد شهید مهشید رزاقی (ملیپوش فوتبال امید ایران و باشگاه هما)، مجاهد شهید صمد منتظری (ملیپوش تیم وزنهبرداری ایران)، مجاهد شهید جواد نصیری (ملیپوش تیم شمشیربازی ایران) و بسیاری از ورزشکاران شهید در زمرهٔ این قهرماناناند.
راهی که آن ورزشکاران در قافلهٔ مقاومت و پایداری پیمودند، امروز به ثمر نهایی خود که آزادی است، نزدیک میشود.
«رستم ایران» اکنون در قامت ایستاده فرزندان مجاهد و مبارز این میهن، در غرش مجاهدان سرفراز ارتش آزادی و در خروش شیر زنان و دلیر مردان جوانان کانونهای قهرمان دلیر شورشی و جوانان قیامآفرین ایرانزمین رخ مینماید.