تا چند سال پیش، هنوز داشتن قلک برای بچهها یکی از اسباب و لوازمی بود که میشد با پر کردنش از پولهایی که بهعنوان پاداش و یا عیدی از آشنایان و خانواده میگرفتیم، آرزو هایمان را برآورده کنیم. خرید یک دوچرخه، یک عروسک بزرگ، لباسهای ورزشی و کیف و کفش و ماشینهای کمپرسی پلاستیکی و اتوبوس و هواپیما و کلی چیزهای دیگر. از صدای پولهای داخل قلک میشد حدس زد که چقدر تا تحقق آن آرزوها فاصله است. شبها خواب قلک پر شده از پول و مغازه دوچرخه فروشی میدیدیم... اما در این زمانه نامرادیها و شور بختیها، دیگر قلک کودکی از ذهن و ضمیرمان پاک شده است و برای کودکان کار، زباله گرد، دستفروش، گل فروش و تنبک زن و آدامس فروش و ترازو وزن کشی را به زیر پای آدم بزرگها بردن، قلک و پسانداز پول برای خرید اسباب بازی، آرزوهای بچگانه! است. باید از دم سحر توی خیابانها دوید تا پول داروی مادر بیمار و پدر از کار افتاده را به هر قیمت (؟!) درآورد. باید به مترو رفت و دستمال کاغذی و آدامسها را آب کرد. باید منطقه سطلهای زباله خودمان! را حفظ و نگهداری کرد تا رقیب آنها را از چنگمان در نیاورد والا برای خواهر کوچکم نمیتوان کیف مدرسه خرید.
جایی نوشته بود که «متخصصان میگویند داشتن مهارت مالی و پولی بیشتر از تحصیلات دانشگاهی در موفقیت فرد نقش دارد». انصافاً راست میگویند و نمونه آن هم هزاران کودک کاری است که صبح تا شب در کوره پزخانهها و کارگاههای زیر زمینی مشغول اثبات این نظریه علمی هستند!
مرکز آمار ایران میگوید نیم میلیون کودک کار در ایران مشغول کارند! و درصد بالایی از آنان در مشاغل پرخطر فعالیت میکنند. دخترهای خردسال هم بنا به اعتراف معاون آخوند روحانی در امور خانواده! دست کم سالی ۳۰هزار نفرشان، همسر مردهای هم سن پدربزرگشان میشوند تا چرخ خانوادهشان بچرخد.
پسانداز، آرزو شده است
حال به سراغ پدران و مادرانی برویم که در رویای داشتن یک سرپناه و زندگی آبرومندانه و یا داشتن یک شغل مناسب و عزتمندانه، هر چه که دارند و به یادگار گرفتهاند و با خود در همه سالهای سختی نگه داشتهاند، به کار بستند تا شاید به نیمی از آرزوهای خود برسند اما دریغ از نزدیک شدن به گرد پای آرزو.
کارگران و زحمتکشان و خانوادههایشان که تنها از دستمزد روزانه ارتزاق میکنند لای یک منگنه مگاتنی از هزینههای سرسامآور خوراک شب خود ماندهاند.دستمزدهایی که هیچ تناسبی با مخارجشان ندارد چه رسد به اینکه بتوانند پس اندازی داشته باشند یا قلکی برای کودکانشان تهیه کنند و پول ذخیرهای در آن قرار دهند.
رئیس کمیته دستمزد شورایعالی حکومتی کار، میگوید: «شکاف بین دستمزد و هزینه معاش زندگی آنقدر زیاد شده که در ایدهآلترین شرایط، دستمزد قدرت ۳۲ تا ۳۸درصد جبران هزینههای خانوار را دارد و مابقی هزینه یا بهصورت قرض، بدهی، اضافه کاری و سایر کارهای غیرمولد اتفاق میافتد». (آرمان ملی. ۱۹مهر۹۹)
وی به شعار دادنهای صوری و بیمحتوای دولت آخوند روحانی هم اشاره میکند که به اضافه شدن حقوق و دستمزدها تأکید میکنند اما به هیولای وحشتناک افزایش تورم و هزینههای کمرشکن سبد معیشت، نگاهی هم نمیاندازد. «آیا صرف اینکه شعار بدهیم که مثلا دستمزد سه برابر شده، درباره اینکه مرغ به کیلویی ۲۱هزار تومان رسیده، گوشت ۱۱۵هزار تومان شده یا مسکن ۵۰۰درصد رشد کرده، هزینه اجارهبها سرسامآور شده صحبت کنیم؟ امروز نه تنها جامعه کارگری قدرت خرید ندارد که اصلاً نمیتواند راجعبه امکان پسانداز فکر هم کند بلکه نگران روزمرگی و گذران زندگیاش است. پسانداز برای کارگران آرزو شده است. تمام این فاکتورها را با هم جمع کنیم نشان میدهد که تیشه به ریشه خانوارهای دستمزدبگیر بهویژه کارگران زده شده است». (همان منبع)
بیارزش شدن ریال؛ بیاعتبار شدن معاش
«امروز ریال ایران از بیارزشترین ارزها در جهان است. پول ملی حتی بیارزشتر از دینار عراق و روپیه پاکستان شده است و آن گونه که آسیا تایمز نوشت؛ حداقل ۴۹درصد از ارزش خود را تا این لحظه از دست داده است. رئیس مجلس هم میگوید ارزش پول ملی لجامگسیخته است و دولت آن را رها کرده است». (دارایان. ۲۱مهر۹۹)
دستمزد کارگران و سایر زحمتکشان ایرانی ـ که نه تنها خود بلکه بقیه اعضای خانواده آنها در تلاش برای به دست آوردن لقمهای نان هستند با پایین آمدن ارزش پول ایران و بالارفتن تورم و گرانی، بیاعتبار شده است. شاید این رنجبران ندانند که آدام اسمیت یکی از اقتصاددانان شهیر گفته بود «هیچ وسیلهای مکارانهتر از بیاعتبار کردن پول رایج برای واژگونی پایههای جامعه وجود ندارد. این فرآیند همه نیروهای نهانی اقتصاد را در جهت ویرانی به کار میگیرد»، اما اینان این فروپاشی زندگی و حیات خود و یک ملت در زنجیر را با پوست و گوشت خویش بهتر از واضع این نظریه احساس میکنند.