«اکنون ما چه کنیم؟ ما باید ورزش کنیم، به هر بهانهیی مهربانی و شادمانی کنیم... موسیقی بنوازیم، برقصیم، ... جوان بیکاری را شاغل کنیم، ... خوب رانندگی کنیم، ... در خیابان بداخلاقی نکنیم... تا این دوره سختی و سرسختی بگذرد. ما به دورهای از «صبر شادمانه» نیازمندیم» (تلگرام محسن رنانی. ۵خرداد۱۴۰۲)
***
بیش از چهل سال از استیلای قوم جنایتکاران به سرکردگی خمینی و آخوندهای دینفروش و پاسداران قسیالقلب و آدم کش میگذرد. به اجماع عموم کارشناسان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و محیطزیست، ایران در لبه پرتگاه سقوط به دره نیستی است. در چنین شرایطی محسن رنانی، تلاش کرد نگرانیاش را از خطر سقوط به گوش خامنهای برساند اما اهمیتی برایش قائل نشدند و مجبور شد خودش آن را در ۲۷بهمن۱۴۰۱منتشر کند: «جمهوری اسلامی «سه مرحله اول» از «رخداد سقوط» را طی کرده (سقوط ذهنی... سقوط عینی، ... سقوط نمادها و مشخص نیست دیگر تا چه اندازه میتواند با «مقاومت، خشونت و امنیتی کردن جامعه»، مانع تحقق آخرین مرحله سقوط شود (سقوط ساختارها)». وی در نصیحت الملوکاش تأکید کرده بود که فرصت «اصلاحات از بالا» دیگر از دست رفته... رژیم «باید بداند که با ثبات کنونی اوضاع، غره نشود و رجز نخواند. نسل جوان حتی با سرکوب خشن امیدش را از دست نمیدهد و هر لحظه میتواند افقهای امیدبخش تازهیی را خلق کند»
از بهمن ۱۴۰۱ تا امروز یک لحظه پیکار با نظام ولایت فقیه متوقف نشده است و اعتراضات و تجمعات و انبوه زندانیان سیاسی و طنابهای آماده برای گردنهای سرفراز بهترین فرزندان خلق و ایرانیان آزاده در سراسر دنیا و از همه درخشانتر، جوانان آگاه و شورشگر در میدانهای نبرد در کف خیابانها و هر کوی و برزن گواهی بر این نبرد بیامان است... اما استاد اقتصاد و دیگر مماشاتگران و تسلیمطلبان را چه شده است که در خدمت فاشیسم حاکم، مصرف مواد مخدر فکری و شرکت در کلوپهای خندهآور و بزمهای شادمانه برای رفع خستگی گشتاپو و اس اسهای درمانده از مقابله با نیروهای شورشی را توصیه میکند. وی همانجا گفته بود که فرصت برای رژیم آخوندی اندکتر از آنی است که گمان میکند و دیگر شرایط به قبل برنمیگردد. و نشانه مرحله آخر سقوط آن است که «سیستم وارد مرحله رفتارهای کاریکاتوری میشود، یعنی شروع میکند فعالیتهای شکستخورده قبلی خود را دوباره با نام دیگری و به شکل دیگری از سر بگیرد»؛ و در آخر منتظر یک حادثه و رخدادی است که کسی نمیداند چه وقت اتفاق میافتد اما قطعاً اتفاق میافتد.
حالا دوستانش به وی میگویند پس از یادداشت «سقوط» الآن چه رهنمودی میدهید؟ پاسخش همانی بود که در بالا آمد: «فاز کنشگریمان را عوض کنیم (!)... دیکتاتورها دیر یا زود، با خون یا بیخون، میروند [چه طوری؟!] اما نباید خشونت و نفرت تولید شود (!) امروز مأموریت روشنفکری، شادمان نگهداشتن جامعه و امیدوار نگهداشتن جوانان است. ما فقط باید مراقب جوانها باشیم که از دست نروند (!)...
از ایستادگی در دهه۶۰ تا مقاومت در ۴۰۲؛ سرخم قدغن
وقتی که جوانان انقلابی در کسوت تشکیلات و پیکار سازمانیافته در برابر دیو جماران ایستادند و هزارانشان در زندانها و جوخههای تیرباران و قتلعام زندانیان سیاسی، به پشت سر نگاه نکردند، بذر درخت پرصلابت مقاومت به هر قیمت را در سراسر میهن کاشتند. از ارعاب و خشونت دولتی نترسیدند. به توبه و تسلیمطلبی نه گفتند. فریب جنگطلبیهای دجالگرانه را نخوردند. به اصلاحطلبان بنیانگذار وزارت اطلاعات و بازجویان ۲۰۹ و دادستانی تحت ریاست لاجوردی، اراده پولادینشان را نشان دادند. در قتلعام بر سر یک کلمه «مجاهد» بهایی به قیمت جان پرداختند. در قیامها و اعتراضات مردم ستم دیده شهرهای محروم بلوچستان و مشهد و قزوین و کردستان و خوزستان و همه جای میهن شرکت کردند. در «قیام ایران» چشم و سر و دست و پیکرشان را سپر دیگری ساختند. و در لحظههای آخر حیات به پدر گفتند «مرا را اعدام میکنند، به مادر نگو».
فاشیستها مشتریهای دست و دلباز روشنفکران توجیهگر
به قول خودتان در آخرین مرحله سقوط ضحاک هستیم. حالا باید کاوهها و فریدون ها و گرد آفریدها نبرد نهایی را سامان و سازمان دهند یا به بدن سازی و بزم های شبانه و پروتکلهای سلامتی و مدیتیشن و رانندگی خوب! با ارابههای مرگ در جادههای جهنم و هزاران کشته و مجروح بهخاطر پول پارو کردن بیت خامنهای از خودروسازیهایش بپردازند؟! باید شهرهای میهن را مهیای سنگربندی در برابر هجوم گزمههای پاسدار و اوباشان لباس، شخصی و آخوندهای فتوا دهنده قتل مردم در نمایشات بیدادگاهها نمود و یا مواظب بود فرزندانمان سرساعت از مدرسه و دانشگاه به خانه برگردند تا گربه ولایت فقیه شاخشان نزند!
آنتونی گرامشی یکی از ارزشمندترین مبارزان و روشنفکران انقلابی ایتالیا و بلکه دنیای پیکار بر علیه فاشیسم که پس از سالها اسارت در زندان جاودانه شد، در تحلیلی از تفاوت روشنفکران گفته بود: «طبقه حاکم روشنفکرانی را تربیت میکند که سعی در حفظ هژمونی قدرت مسلط کنند. اینان روشنفکران سنتی هستند که از قضا خود را مستقل از قدرت حاکم فرض میکنند، و حتی در مواردی آشکارا با اقدامات حکومتها مخالفت میکنند یا از شرایط جامعه احساس نارضایتی دارند. در مقابل، روشنفکران ارگانیک قرار دارند. اینان باید از موضع طبقاتی خود پرواز کرده و پادهژمونی را تولید کنند و کارگران را از آگاهی کاذب نجات داده و به آگاهی حقیقی برسانند. روشنفکرانی که موفق به چنین کاری نشوند خود اسیر آگاهی کاذب میشوند و تهدیدی برای پادهژمونی میگردند چون به خدمت نظام سلطه درآمده و نقش روشنفکر سنتی را بازی خواهند کرد» (نظریهپردازان معاصر. انتشارات بلک ول. ۲۰۰۳).