اتحاد و همدستی شاه و شیخ یا پارازیتهای این دو، در شیطانسازی از مجاهدین امری پوشیده نیست. شاه از آنان بهعنوان «مارکسیستهای اسلامی» یاد میکرد و شیخ همین برچسب شاهساخته را با کلمهٔ «التقاط» مورد تأیید قرار داد و سپس مارکهای «منافق»، «محارب»، «یاغی» و «باغی» را نیز به آن افزود.
دلیل غضب تاریخی «روحالله»! و «ظلالله»! نسبت به مجاهدین این بود که این سازمان پیشتاز با جمعبندی علل شکست جنبشهای معاصر ایران به این نتیجه رسیده بود که برای پیشبرد یک مبارزه انقلابی باید مسلح به یک تئوری انقلابی بود. علاوه بر آن باید تشکیلات و سازماندهی داشت. لازمهٔ برپا داشتن چنین تشکیلاتی برخورداری از کادرهای پیشتازی است که مبارزه را بهعنوان یک حرفه برگزیده باشند و برای آن تمام وابستگیهای فردی و طبقاتی و منافع شخصی خود را کنار بگذارند. آنهایی که از نزدیک با مجاهدین آشنا هستند میدانند که نخستین جملهٔ حک شده بر سر در تشکیلات مجاهدین، «فدا و صداقت» است.
طبیعی است که چنین تشکیلاتی نه به مذاق دیکتاتوری سلطنتی خوش میآید، نه با ذائقهٔ دیکتاتوری دینی و نظام ولایت فقیه میخواند.
مجاهدین از آغاز سوگند یاد کرده بودند که ادامه دهندهٔ آرمانهای تحقق نیافتهٔ جنبش مشروطیت و سرداران آن از ستارخان تا مصدق کبیر باشند. نخستین دغدغهٔ آنها آزادی بود و هست. شاه تا توانست بنیانگذاران و کادرهای رهبری مجاهدین را اعدام کرد، وقتی که دیگر نتوانست تا آخرین لحظات از آزادی مسعود رجوی و آخرین زندانیان سیاسی مجاهد امتناع کرد. خمینی که رادیکالیسم مجاهدین و سازشناپذیری آنها بر سر اصول خود از جمله کوتاه نیامدن بر سر آزادیهای دمکراتیک، حقوق اقلیتها، برابری زن و مرد، شوراهای مردمی، مجلس مؤسسان و انتخابات آزاد آزموده بود، نابودی آنها را در دستور کار خود قرار داد و در این مسیر جنایتهایی را مرتکب شد که شاه نتوانسته و فرصت نکرده بود به انجام برساند. بنابراین همدستی شیخ و شاه برای نابودی مجاهدین پیشینهیی طولانی دارد. این همدستی یکبار دیگر در سلسله واکنشهای رسانههای نظام ولایت فقیه به خبر مرگ «اردشیر زاهدی»، آخرین سفیر شاه در آمریکا و فرزند فضلالله زاهدی، عامل کودتا علیه دکتر محمد مصدق بارز شد.
حسین موسویان یک دیپلمات سابق حکومتی، طی گفتگویی پرده از حلوا حلوا کردن زاهدی توسط رسانههای زنجیرهیی حکومت برداشت. معلوم شد آنجا که پای مجاهدین در میان است، شاه و شیخ و عوامل آنها با یکدیگر به وحدت میرسند و مراسم آشتیکنان برپا میدارند. شش ساعت گفتوگو، همراه با ناهار و تفصیلات!
«به من گفت تنفر عجیبی از سازمان مجاهدین خلق دارم. جمهوری اسلامی آنها را سازمان منافقین خطاب میکند. من آنها را سازمان مزدوران خارجی و خائنین به ایران خطاب میکنم. چرا دولت ایران این خائنین را در جهان رسوا نمیکند. من دیدهام که چقدر اینها علیه شخص شما هم فعالیت میکنند. شما هم دیدهاید که به من هم فحش میدهند. من هنوز در آمریکا و اروپا دوستان با نفوذ بسیاری دارم. حاضرم از تمام ظرفیت و توان و ارتباطات و نفوذم استفاده کنم». (حسین موسویان. خبرآنلاین. ۱آذر۱۴۰۰).
در همین گفتگو برملا میشود که «هیچ گربهیی محض رضای خدا موش نمیگیرد». ! و یک قلم، پای مبلغ ۱۰۰هزار دلاری در میان بوده تا اردشیر زاهدی [با پرداخت آن از جیب خودش!] مقالهیی در حمایت از پروژهٔ هستهیی آخوندها، در نیویورک تایمز به چاپ برساند. این فقط بخشی از ماجراست که ناخواسته رو شده است.
موضع مشعشع او در مورد پاسدار قاسم سلیمانی و «دوگل» خواندن او نیز چنین آبشخوری دارد.
«سلیمانی یکی از شخصیتهایی است که در دنیا شناخته شده است. سرباز وطنپرست و شرافتمند و بچهٔ ساخته ایران بود. در گذشته در جنگ دوم آدمهایی داشتیم مثل دو گل یا مونتگمری یا آیزنهاور یا رومل یا مککارتی که این افراد آدمهای شرافتمندی هستند». !
به پاس این خوشخدمتی و در رأس آن لنگ و لگد انداختن به مجاهدین است که پاسدار گنجی در مورد «تیپولوژی اردشیر زاهدی»! داد سخن سر میدهد و او را جزو اپوزیسیونی میخواند که «به اخلاق و وجدان پایبندند. برای خود حریتی قائل هستند که اگر ۱۰ اشکال به جمهوری اسلامی وارد میکنند، ممکن است یک نکتهٔ مثبت را هم بگویند. انصاف برایشان موضوعیت دارد». ! (سایت حکومتی جوان. ۲۹آبان ۱۴۰۰)
و یک اصلاحطلب قلابی مینویسد:
«اردشیر زاهدی عاشق ایران بود و همواره آرزو داشت تا وطنش را دوباره زیارت کند. این امر از او سلب شد. کاش با موافقت مقامات ایرانی امکان دفن او در وطن فراهم شود». ! (اعتماد آنلاین. ۲۹آبان ۱۴۰۰)
آنگاه که پای آزادی و آزادیخواهان در میان است، شاه و شیخ و دم و دمبالچههای آنان اینچنین بهیکدیگر نان قرض میدهند و به پشتیبانی از هم برمیخیزند. پر واضح است وقتی پاسدار قاسم سلیمانی «سرباز وطن»! باشد، یک شاهاللهی بدنام نیز میتواند «عاشق ایران»! باشد. اینجا است که بهقول سهراب سپهری: «واژهها را باید شست».
خوشا مجاهدین! که اینگونه به خط قرمز دیکتاتوری از نوع سلطنتی و دینیاش تبدیل شدهاند. این جز بر شرف مبارزاتی و پاکدامنی تاریخی آنان نمیافزاید.