صمد بهرنگی جملهیی را سر زبان ماهی سیاه کوچولو گذاشت که مصداق فلسفهٔ تجربهگراست: «همهاش که نباید فکر کرد؛ راه که بیفتیم، ترسمان میریزد». حدود هفتصد سال پیش از صمد بهرنگی، فریدالدین عطار نیشابوری بیتی را تقدیم این فلسفه کرد که بسیار منطبق بر واقعیتهای تجربهشدهٔ انسانها در لحظات انتخاب مسیر آیندهشان است: «تو پای به راه درنه و هیچ مپرس ــ خود، راه بگویدت که چون باید رفت».
فاصلهٔ بین ذهنیت و تجربه، سخن از دو نوع آگاهی و لاجرم دو نتیجه و محصول دارد. یکی بر تصور و تداعی و مدام حساب و کتاب و سبک و سنگین کردن است، یکی بر قدم برداشتن و آزمودن و ثبت تجربههای مادی و دوباره پلهیی بالاتر و تجربهیی فراتر. یکی سرچشمه را تا حد آرزوی رسیدن به آن توصیف میکند، دیگری خود را با تمام پست و بلند مسیر، به سرچشمه میرساند و عینیت را به فعلیت مادی و دم دست تبدیل میکند. یکی هیمنهٔ سنگین شاخوبرگ اختاپوس استبداد را مثل بختکی بر خود میبیند، یکی با آنکه میبیند شاخوبرگ هیولای استبداد در هر گذرگاهی گسترده شده، ولی رفتن و پیمودن را تضمین رسیدن به ورای اختاپوس و هیولای استبداد میداند.
اختاپوس بختکگستر حاکمیت آخوندی بیشترین فکر و هزینه را صرف تحمیل و مستولی نمودن بختک یأس، ناچاری، تردید و ذهنیت بر جامعهٔ ایران ــ خاصه علیه جوانان نافی نظام ــ میکند. اتاق فکر این رژیم همواره در تلاش است تا سطح مطالبات جامعه و مخصوصاً مطالبات کنشگران و فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را به امورات صنفی و بیان انتقاد بیضرر نازل کند. کش دادن این وضعیت تا حد تکرار بیحاصل انتقادهای بیضرر، معلق نگاه داشتن مطالبات صنفی و در نهایت، خنثی کردن انگیزهها، هدف کارگزاران قسم خورده به سلطنت مطلقهٔ ولیفقیه است!
بیشترین انرژی و زمان این اتاق فکر، صرف این هدف میشود که جا بیندازد هیچ راه و نیرو و گروه و تشکیلاتی در بیرون نظام و در ورای چنین وضعیتی وجود ندارد. اشراف به فعالیتهای سایبری نظام آخوندی بر روی اینترنت، همین رویکرد و هدف از آن را نشانی میدهد.
طی دو دههٔ اخیر ــ بهطور خاص پس از قیام سال ۱۳۸۸ و بهطور ویژه قیام ۱۴۰۱ ــ شاهد بوده و هستیم که وقتی حصار و تور بختک تبلیغات و سرکوب نظام آخوندی کنار زده میشود، بلافاصله نیروی سازمانیافته و مقاومت دیرینهٔ مقابل دیکتاتوری ملایان، ملجأ امید و توانستن و پنجرهٔ شناخت واقعیِ مختصات میان جامعه و حاکمیت آخوندی میشود. پنجرهیی که افق جدید شناخت واقعیتها و تحلیل منطقی و علمیِ آنها را در پهنه و صحنهٔ سیاسی ایران و نبرد بیتوقف جبههٔ خلق علیه تمامیت حاکمیت ملایان نشان میدهد. جبههیی از داخل ایران تا پنج قارهٔ جهان.
حکایت شکستن ذهنیت تحت سیطرهٔ بختک و اختاپوس نظام ولایی و وصل شدن به دامنهٔ بیکران فعالیتهای مقاومت ایران در جبههٔ خلق، پیشینهیی به قدمت چهار دهه دارد. این حکایتها متناسب با پیچیده شدن این مبارزه، چند جانبه و متنوع و سرشار از رهنمود مادی و تجربی برای درهم شکستن بختک سرکوب و ارعاب دیکتاتوری آخوندی میشوند.
یکی از آخرین حکایتها و تجربههای سرشار از این رهنمودها، در تماس با برنامه گلریزان بیستو هشتمین همیاری با سیمای آزادی بیان شد. خودتان بخوانید و ببینید که چسان «خود، راه بگویدت که چون باید رفت»:
«بد نیست کمی از تجربه خودم بگم. زمانی که در ایران بودم بهواسطهٔ اتمسفری که در اونجا حاکم بود و ظرف مناسبی برای ورود به مسیر درست مبارزه وجود نداشت، انسان به جایی کشیده میشد که در دنیای بیعملی دست و پا میزد. در واقع مبارزهها به محفلی در اجتماع تبدیل شده بود. تا زمانی که این محفلها علیه رژیم به مبارزهٔ عملی منجر نشه، هیچ ضرری به رژیم وارد نمیکنه.
از زمانی که به اینجا اومدم که به مجاهدین وصل بشم، تازه فهمیدم چرا رژیم از تمام نیروی خودش ــ از چاپ کتاب و ساخت دهها فیلم و کشتار مردم و اعدام و شکنجه و غیره ــ استفاده میکنه تا مردم فرصت حتی نزدیک شدن به مجاهدین رو نداشته باشند؛ چون خود رژیم میدونه که آشنایی با مجاهدین و ارتباط برقرار کردن با اونها واقعیتهایی رو برملا میکنه که ذهنیت انسانها رو بهطور کل عوض میکنه تا توانمندیها رو به فعلیت مبارزاتی تبدیل بکنه. این دقیقاً نقطهٔ ضعف و وحشت رژیم هست. به این دلیله که رژیم نمیخواد مردم بههیچ عنوان با مجاهدین ارتباط برقرار کنند. رژیم کاملاً به این اشراف رسیده که مجاهدین تنها آلترناتیو برای سرنگونی رژیم هستند که تشکیلات و سازماندهی منحصر بهفرد دارند، رهبری ذیصلاح دارند و قدرت مبارزه عملی دارند. روی این اصل هستش که رژیم از هر ترفندی برای از بین بردن این جریان استفاده کرده.
واقعیت اینه وقتی رژیم آدم رو زیر ظلم وحشیانه خودش قرار میده و آدم نمیتونه این خشم رو تبدیل به مبارزه عملی بکنه، یعنی رژیم تو رو به ناتوانی و استیصال سوق میده. اما آشنا شدن با مجاهدین همانا و وارد شدن به دنیای مبارزهٔ عملی همانا. این دقیقاً همون نقطهیی هستش که رژیم ازش وحشت داره؛ یعنی وقتی انسان گام عملی علیه رژیم برمیداره، احساس خوشبختی و شعف درش بهوجود میاد، چون به این نتیجه میرسه که از ناتوانی و استیصال بیرون اومده.
به عقیده من همیاری یک گام عملی در این راه محسوب میشه؛ چرا که حمایت از سیمای آزادی بهمثابه سوخترسانی به کانونهای شورشی و مجاهدین که در خط مقدم مبارزه هستند. سیمای آزادی صدای سرکوبشدگان و تشنهگان آزادی و تنها تلویزیونی هست که از ابتدا در جهت سرنگونی رژیم عمل کرده. این هدف مشترک همهٔ ما هست. پس باید که به این همیاری با افتخار حاضر حاضر گفت.»