در نخستین ساعات بامداد جمعه ۱۳دی ۲خودروی حامل پاسدار قاسم سلیمانی، سرکرده نیروی تروریستی قدس و ابومهدی مهندس، معاون سرکردهٔ حشدالشعبی و همراهان آنها پس از خروج از فرودگاه مورد حملهٔ هوایی آمریکا قرار گرفتند و تمامی سرنشینان ۲خودرو به هلاکت رسیدند.
هلاکت قاسم سلیمانی بازتاب بسیار گستردهای در جهان داشت و رژیم آخوندی را سراپا در وحشت و ماتم فروبرد. در پی این رخداد خامنهای برای نخستینبار شخصاً در جلسهٔ شورای امنیت نظام آخوندی شرکت کرد. خامنهای همچنین ۳روز عزا برای نظام ماتم زدهاش اعلام نمود.
شورای عالی امنیت رژیم هم طی بیانیهای هلاکت قاسم سلیمانی را «ضایعهٔ بزرگی برای جهان اسلام» توصیف کرد.
ناظران سیاسی هلاکت قاسم سلیمانی را یک نقطهعطف در معادلات منطقهای و ضربهای کمرشکن و جبرانناپذیر برای رژیم آخوندی توصیف کردند.
نقش سپاه پاسداران در حفظ نظام آخوندی
برای فهم نقش و جایگاه قاسم سلیمانی در نظام ولایت فقیه، ابتدا باید نقش و جایگاه سپاه پاسداران را بهعنوان بازوی اصلی سرکوب و صدور تروریسم رژیم درک کنیم.
فلسفهٔ وجودی سپاه پاسداران گسترش ولایت فقیه و نفوذ آن در جهان اسلام، بهوسیلهٔ کشتار، ترور و گروگانگیری است. کما اینکه عنوان رسمی آن «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» بدون پسوند نام ایران است. سران رژیم و سرکردگان سپاه نیز بارها گفتهاند که نقش سپاه به مرزهای جغرافیایی ایران محدود نشده و نقش آن جهانشمول است.
در سازماندهی سپاه این نقش بهویژه برعهدهٔ نیروی تروریستی قدس گذاشته شده است که نفوذ و دخالت رژیم آخوندی را بهطور نهادینه شده در کشورهای منطقه، از عراق تا سوریه و از یمن تا لبنان و حتی کشورهای آفریقایی، اجرایی و عملیاتی میکند.
پاسدار قاسم سلیمانی از سال ۱۳۷۶ سرکردهٔ نیروی تروریستی قدس و عامل اصلی پیشبرد همهٔ توطئههای رژیم در منطقه بوده است. اما نقش وی تنها به سرکردگی نیروی قدس محدود نبود. بلکه به گفتهٔ مارک دوبوویتز، مدیر اجرایی بنیاد دفاع از دمکراسی در واشنگتن، در آن واحد هم بهعنوان رئیس ستاد ارتش و هم رئیس سازمان اطلاعات رژیم و هم بهعنوان وزیر خارجه عمل کرده و سفرای کشورهای وابسته به رژیم در منطقه را قاسم سلیمانی تعیین میکرده است.
پس از هلاکت قاسم سلیمانی مهرهها و رسانههای رژیم از او با عنوان قلب و روح نظام و سپاه پاسداران و... یاد کردند. این تعابیر چندان گزافه نیست. تمام ویژگیهای خونریزی، وحشیگری، درندگی و تجاوزکاری سپاه پاسداران بهعنوان نهاد اصلی صدور تروریسم رژیم در قاسم سلیمانی سمبلیزه شده بود. علاوه بر آن قاسم سلیمانی بهعنوان سرکردهٔ نیروی تروریستی قدس نقش اصلی را در ترور و کشتار مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادیبخش، در اشرف و لیبرتی طی ۱۴سال پایداری به عهده داشت. قتلعامهای ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸، ۱۹فروردین ۱۳۹۰ و بهویژه قتلعام ۵۲مجاهد قهرمان در ۱۰شهریور ۱۳۹۲ با طراحی و کارگردانی شخص قاسم سلیمانی به مرحله اجرا در آمده است. در جریان قتلعام ۱۰شهریور اشرف، ۲روز پس از آن قاسم سلیمانی شخصاً در خبرگان ارتجاع حضور یافت تا گزارش این جنایت هولناک را تحت عنوان «عملیاتی مهمتر از مرصاد» به آگاهی وحوش خبرگان برساند.
علاوه بر همهٔ اینها رژیم با سرمایهگذاری کلان تبلیغاتی تلاش کرده بود قاسم سلیمانی را بهعنوان یک مغز متفکر نظامی در منطقه جا بیاندازد و به باور برخی سمت و سوی تبلیغات خامنهای چنان بود تا او را در دورهٔ آینده ریاستجمهوری نظام، به جای روحانی بگمارد.
به این ترتیب نظام، با هلاکت و نابودی قاسم سلیمانی قلب و مغز و شاخص خود را از دست داد، عمق استراتژیک خلیفهٔ ارتجاع در عراق فروریخت و موقعیت سپاه بهطور کیفی تضعیف شد. در نتیجه سپاه پاسداران آن سپاه قبلی نخواهد بود، کما اینکه رژیم هم با تضعیف کیفی سپاه پاسداران و نیروی قدس، رژیم قبلی نخواهد بود و بهطور غیرقابل جبرانی در برابر امواج قیامی که اکنون هم در ایران و هم در عراق و لبنان برخاسته، عاجزتر و شکنندهتر خواهد بود.
طبعا این واقعیت از دید مردم ایران و خلقهای منطقه پوشیده نیست. کما اینکه بیدرنگ پس از هلاکت قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس، مردم بغداد در نیمهشب به خیابانها ریختند و با هلهله و پایکوبی هلاکت این دو دژخیم را که سمبل سلطهٔ رژیم آخوندی بر میهنشان بود، جشن گرفتند. این جشن و پایکوبی به عراق محدود نشد و مردم سوریه نیز به پخش شیرینی و جشن و شادی پرداختند. در ایران هم بهرغم اختناق مطلق مردم دور از چشم پاسداران جشن گرفته، شیرینی پخش کرده و تبریک گفتند. چرا که بهخوبی میدانستند هلاکت قاسم سلیمانی نه فقط از بین رفتن یک دژخیم، بلکه شاخص فرو ریختن هیمنهٔ سپاه پاسداران، بهعنوان نگهدارندهٔ نظام ولایت فقیه است. تحولی که نزدیک بودن چشمانداز سرنگونی محتوم و نزدیک رژیم را هر چه آشکارتر کرده است.