کسانی که گذشته را به یاد نمیآورند،
محکومند که باز هم در آن بهسر برند
سانتایانا
کمی قبل از ظهر دوشنبه ۳۰ژانویه ۱۹۳۳ هیتلر برای مصاحبه با هیندنبورگ(رئیس جمهور وقت آلمان) به کاخ صدارت عظما رفت و این گفتگویی بود که برای خود او و آلمان و باقی جهان آثار و نتایج عظیمی(بخوان فاجعه باری) دربرداشت... اینکه پیرمرد(هیندنبورگ) در دورهٔ پیری خویش میدانست که چه جانوری را رها کرده است یا نه، مورد تردید است.(ظهور و سقوط رایش سوم ص ۵ و۶)
این سرجوخهٔ اتریشیالاصل آدولف شیکلگروبر و بعدها هوتلر یا هیتلر در واقع (یک سرباز گمنام جنگ جهانی اول*) بود؛ توانست با نبوغش در سازماندهی و شرارت و جنایت بیش از حد و روحیهٔ پراگماتیستش به رهبری بزرگترین کشور اروپایی یعنی آلمان که بعد از جنگ جهانی اول تحقیر و تضعیف شده با اقتصادی فلج و درهمریخته و فقیر و پارهپاره شده بود؛ دست یابد. او و حزبش که مشتی اراذل و اوباش و قدارهبند بودند بلافاصله بعد از تشکیل و حملهٔ باندهای جنایتش موسوم به پیرهن قهوهایها به تشکلهای کارگری و دهقانی و نیروهای وابسته به حزب کمونیست که بعد از تشکیل اتحاد شوروی از حزب سوسیالدموکرات آلمان جدا شده و در اوج قدرت هجومی خود بودند؛ به سرعت برق و باد مورد حمایت بخش وسیعی از بورژوازی بزرگ که در کابوس مدام سرنگونی توسط کارگران و دهقانان متشکل که در وضعیت اقتصادی نابسامان و ویرانکنندهای قرار داشتند و حزب کمونیست ماترک بانوی رزمندهٔ کمونیست روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت که هر دو در زندان جان باخته بودند، قرار گرفت. اشرافیت کهن و بورژوازی آلمان در هیتلر رقیبی حامی و دشمن در مقابل جریان چپ میدیدند. اگر چه از فرهنگ لومپنی و شخصیت حقیر آنان نفرت داشتند و آنها را تحقیر میکردند در آن زمان گرایش به سوسیالیزم از نوع رادیکال کمونیستی آنچنان در بین کارگران در اروپا و آلمان بالا بود که هیتلر که یک پوپولیست دجال و فریبکار بهحد اعلا بود؛ نام حزبش را حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان(نازی)که بعدها در تاریخ مظهر جرم و جنایت خوانده شد؛ نامید تا بتواند آن بخش از کارگران فصلی را که ناشی از ریزش طبق بالاتر(لایههای پایینی بورژازی ورشکسته) در درون کارگران بودند را به سوی خود بکشاند. این طیف کارگران فصلی که بهعلت ورشکستگی اقتصادی به وجود آمده بودند و دارای خصلتهای ارتجاعی خردهبورژوازی و اشرافیت خردهپا بودند گرایش شدید لومپن پرولتری داشتند و بیش از اشرافیت بزرگ عظمتطلب آلمان که مسبب اصلی ورشکستگی اقتصاد بودند از وجود خود میان کارگران بیزار بودند و از آنها نفرت داشتند. هیتلر بعد از به قدرت رسیدن خروجش از آن بخش از قرارداد تحمیلی صلح که ارتش آلمان را از ساخت و تجهیز سلاح منع مینمود؛ اعلام کرد. بورزوازی بزرگ اروپایی و حتا آمریکایی که احساس بیمی شدید از اتحاد شوروی استالین و نیروهای وابسته به احزاب کمونیستی که در دوران برایش و رستاخیز خود بودند؛ داشت در مقابل تعدی هیتلر به قرارداد صلح چشمانش را بست و به این بهانه که تحقیر بیشتر آلمان جایز نیست دست هیتلر را برای تسلیح و تجهیز ارتش آلمان باز گذاشتند. اگر چه پیش از هیتلر در ایتالیا دلقکی بهنام بنیتو موسلینی با همین گرایشات مادون ارتجاعی هیتلر و دارای حزبی با همین خصوصیات و باندهای جنایتی به اسم پیراهن سیاهان و با کمک اشرافیت بزرگ و باندهای بورژوازی در تنگنای ناشی از رشد جنبشهای کارگری روی کار آمده بود؛ ولی موسولینی نه قدرت و نه کاریزمای هیتلر(اگر چه جانوری مخوف در کشتار و جنایت بود) را داشت و نه اقتصاد ایتالیا ظرفیت اقتصاد غولآسای آلمان را داشت. بورژوازی بزرگ بیالمللی که زیر لوای دموکراسی لیبرال میخواست خود را از شر جنبش کارگری و کمونیستی در امان نگه دارد، در قدوقامت حزب نازی(اگر چه از آن نفرت داشت و تحقیرش میکرد) رقیبی حامی برای خود و منافعش و بازدارنده در حد اعلا برای شوروی و جریانهای هم کنار چپ و کمونیستش یافت و اگر چه با اکراه ولی با امید دورکردن کمونیستها از ساحت سرمایهٔ غارتگر بینالمللی به اغماض کردار هنجارشکنانه و سرکوبگرانه و خواستهای شرورانهاش پرداخت و چشمهایش را بر کشتار روشنفکران و اذیت و آزار یهودیان و توطئهٔ به آتش کشیدن رایشتاگ(مجلس ملی آلمان) که با بکارگیری یک فرد دیوانه که پیشتر گرایشات کمونیستی داشت و تحریکش به این کار صورت گرفته بود، رضایت خود را از جنایات هیتلر نشان داد. بهدنبال آتشزدن رایشتاگ و به همین بهانه هیتلر و حزبش به تصفیه و کشتار کمونیستها پرداخت و در آخر تتمهٔ نیروهای ناراحت بورژوازی متوسط آلمان که خواهان دموکراسی لیبرال بودند و با هیتلر ناسازگار بودند را از صحنهٔ سیاسی به اغماء سیاسی راند. آن بخش از اعضاء حزب سوسیالدموکرات آلمان را هم که در طول سالهای سرکوب شدید کمونیستها در کنار بورژوازی آلمان، بر اعمالشان چشم بسته بودند نیز شامل تصفیهٔ باندهای جنایتکار هیتلری از صحنهٔ سیاسی شدند. هیتلر پیش از هر چیز بعد از اینکه با اغماض و مماشات بورژوازی بزرگ اروپایی توانست کارخانههای اسلحهسازی خود را با ظرفیتی غولآسا بهراه بیاندازد؛ اقتصاد ویران آلمان را به مسیر رشدی غیرمسبوق هدایت کرد و از این مسیر و در کنار تبلیغات غولآسای ناسیونالیستی و کیش شخصیت خودش و فرهنگسازی مادون انسانیش توانست خودش را به محبوبترین فرد و حزب جنایتکارش را به تنهاترین و قدرتمندترین ارگان سیاسی در آلمان بدل کند و بدینطریق مردم آلمان به آلتدست بیارادهٔ او و حزبش در جنایت و غارت و نابودی خود جامعهٔ اروپا تبدیل کند. این در زمانی بود که بورژواری بزرگ اروپایی که خودش را در مقابل این تحرکات فاجعهبار به خواب زده بود؛ در رویای ضدکمونیستی و ولع غارتگریش خوابهای خوش بیرقیبی در آینده و آسوده شدن از هجوم کارگران گرسنه و غارتشده را میدید.
مهران از خوزستان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
(*) نقل از کتاب ظهور و سقوط رایش سوم
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند