جمشید پیمان - فرانکفورت، ۱۲/۱۰/۲۰۰۶
توضیح: برای قدردانی از بانو اکرم حبیبخانی، مجاهدی که شارلاتانیسم لجامگسیخته از سوی وزارت اطلاعات رژیم آخوندی را همهجانبه بور و منفور کرده است.
اکرم حبیبخانی تنها یک سخن دارد: "حاضر به دیدار و مصاحبت با کسی نیستم که لکهٔ ننگ رژیم آخوندی به پیشانی دارد! "البته سفرهچینان وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی نه دلشان برای اکرم حبیبخانی سوخته است و نه جگرشان برای پسرش! هدفشان زدن مجاهدینی است که البته ضد ضربهاند!
فُرات از تشنگی تب کرد، عطش در سینه تاول زد
نـزد آن کهـنه ابـر آخـر، به چشمی قطرهای باران
نه سر برکرد خورشیدی، نه ماهی خنده زد در شب
سـیـاهی سـایـه افکـن شد، بر ایـن غمسارِ بیپایان
کهـن شد قصهٔ یوسف، سـتـَروَن مـادر عــیـسـا
صدای هـق هـق یعـقـوب، بـشـد گـم در دل کـنعـان
برفت از یاد کی خـسرو، سیاوش غرقه در خون شد
فرو در چاه شد رستم، نه از دشـمـن که از اَخـوان
نـه کـس سـر داد آوازی، نـه زد شـوریـدهای چنـگی
زمـستی شـد تـهـی بـاده، بشد دیر مغان ویــران
نه دستی دست کس بفشرد، نه حرفی خوش به لب آمد
نه بـر پا کـرد دیگر شـب، کـسی آتـش به کوهـستان
نـه راه و ره سـپـار آنجا، نـه چاووشـی بـه کار آنجـا
نـه در سـینه دلـی دیگر، که گـردد زیـن بـلا پـیـچـان
رخ مردم پر از چین شد، جـهان یکسر بـدآییـن شد
چو شد دشمن رفیقِ ره، چو بگذشت از سر پیمان
تـنـور دشمـنی افـروخـت، تهی از مهـر و پر ازکـین
ز بـیـداد جـحـیمـش شد،دل پـیـر و جـوان بــریـان
در آن صحرای ظلمانی، که شب بر شب گره می زد
امـیـد تـازهای گـل داد، بـه دشـت سـیـنهٔ ایــران
" بـرآمد نیلگون ابـری، ز روی نیلگون دریا "*
فــرو بـاریـد بـی پـروا، بـرایـن دیـرینه قـحطـستـان
خـجـسـته ره گشای شب، بـزد راه و سـرودی نـو
ز هـم بگسست قـفـل غـم، دل از دیــدار او شــادان
کـلامـش حــرف آزادی، نگاهش سر بهسر تصمیم
به دستش پرچم کاوه، به جانش آتشِ عصیان
سلامش پیک پـیـروزی، پـیـامـش مـژدهٔ فــردا
طلسم شب به دستانش،زهم بگسست و شد ویران
بگفت: از خویش بیرون شو، برآور شعـله از جانت
امید از این و آن بـرکن،بـخواه از سینهات تـوفـان
خـوشا با او سفـر کـردن، زتـوفـان هـا گـذر کـردن
" چه باک از موج بحر آن را،که باشد نوح کشتی بان" **
پانویس:
-----------------
*از فرخی سیستانی
** از سعدی شیرازی