۱. پیرمرد با وانت نیسانش آهسته وارد کوچه شده و دنبال آدرس میگردد. میدانم باید کجا برود اما آدرس را رد میکند و من برای اینکه اذیت نشود صدایش میکنم. متوقف میشود و میگویم آدرس شما اینجاست. تشکر میکند و با کمی خجالت و لبخند میگوید بله بله رد کردم. صاحب بار را صدا میزند و بلافاصله دنبال سایه میگردد تا بنشیند و کمی از گرما راحت شود. دوباره میگوید خیلی به من لطف کردید که سر گردان نشوم از شهر ری تا اینجا راه زیاد است و ترافیک سنگین. خیلی هوا گرمه. عرقش را خشک میکند و من هم با او هم صحبت میشوم. معلوم میشود از اهالی همانجاست. برای اینکه صحبتی باز شود کرایه این مسیر را سؤال میکنم و میگوید. می گویم تو این گرما و ترافیک با این بار سنگین و این مسافت کم نیست؟ میگوید:
- چکار کنم؟ نکنم چکار کنم؟
- بله، تو این رکود و بیکاری مجبورید دیگه
- والله نمیصرفه، چارهای ندارم. اوه تازه من خوبه ش هستم. بیا اونجا ببین نونوایی نوشته قسطی نان نمیدهیم. یه تعداد پیدا شدن خدا خیر دادهها پول میگذارند که هر کسی قسطی خواست مجانی بهش نون بدن.
- عجب! یعنی پول نون هم ندارند؟
- چی داری میگی؟ نداری بیداد میکنه، کار نیست، گرانی امون بریده، خیلیا به مرگ راضین.
- اونطرفا کشاورزیم هست مگه رو زمین نمیتونن کار کنن؟ راستی کارگر کشاورزی اونجا چنده؟
- ۵۰تومن اونم مگه چندتا میتونن کار کنن؟ برا همه که جا نیست
- اوه ۵۰تومن که پول نیست. مگه که یه نفر باشه و فقط بتونه خودشو زنده نگه داره. وای بهحالش اگه زن و بچه هم داشته باشه.
- تازه کشاورزی هم همینطوری نیست. هی سر و کله مأمورا و شورا پیدا میشه. یه روز میگن اینو نکار روز دیگه اونو نکار. یه بار میگن چرا الونک زدی؟ یه روز دیگه یه بهونه دیگه. مملکتو ریختن به هم فقط برا رشوه میان.
- خب اینکه نشد زندگی فکر چاره چیست؟
- چه چاره ای؟ اینا بد چیزایین. خدابیامرز یه خاله داشتم مادرم مرده بود و خاله ما را بزرگ کرد سه تا برادر بودیم-
بهش میگفتیم خالجون. وقتی تظاهرات شد برادر بزرگم و وسطی زیاد میرفتند تظاهرات و خوشحال بر میگشتند. من گاهی میرفتم. وقتی بر میگشتن بهشون میگفت خالجون از آخوند بترسید. اینا مفتخورن. ما تو کوچیکی و در دهاتمون اینا رو دیدیم بترسین ازینا، اینا مفتخورن. اینا به صغیر و کبیر رحم نمیکنن. اینا اگه بیان وضع خیلی بد میشه. اینا مفنخورن و به فکر مردم نیستند، به فکر خودشونن و شکمشون و جیبشون. خدا بیامرزه خالجون رو. خیلی مهربون بود. مهربون تر از مادر. خیلی دوستش داشتیم، خیلی. هنوزم که یادشو میکنم اشک تو چشام جمع میشه. چقدر عاقل بود چقدر چیز فهم بود. چه چیزایی رو میدید که خیلیا نمیدیدن
به پیرمرد راننده میگویم که به توصیه خالجونت چطور عمل میکنی؟ و خدا حافظی میکنم
۲. زیاد منتظر ایستادم اما ماشینها سریع عبور میکنند و کسی توقف نمیکند. بالاخره یک پیکان قدیمی ترمز میزند و سوار میشوم. مرد خوش مشربی است و یک جوان مسافر هم در صندلی کنارش. به شوخی میگوید. نمیای بریم صفا؟ میخوام ببرمت صفا. من هم با خنده البته با صدایی محکم جواب میدهم نمیترسی؟ ما رند و خراب و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگرنه بدنام شوی- حافظ - میگوید نه بابا ما آدم قدیمیم باز هم دود از کنده بلند میشه. میگویم برا همین انقلاب کردید؟ هیجان زده میشود و محکم میگوید بله، بله و رو به جوان میکند میگوید اینا هم باید از ما یاد بگیرن. یه همین زودی انشاءالله کلک این.....ها رو میکنیم. جوان با خوشحالی به حرف میآید و میگوید ما هم با هم میشیم و حتماً گور اینها را میکنیم.دیگه بسه دیگه بسه.دیگه وقتشه.
۳. مأموران شهرداری مثل مغول بر سرش خراب شدهاند. موتوری میآید ماشین میرود. وانت دوکابین شهرداری میرسد. دو موتور دو ترکه مأموران با ویراژ دور میشوند. پیر مرد تکیده فریاد میزند بابا میخوام الونک خودم رو بسازم. هتل که نمیخوام بسازم. آخه چه خبره کلافهام کردین؟ خجالت که هیچی، رحم و مروت هم ندارین؟ آخه من که تو همینشم موندم چند نفر میریزین تلکه کنین؟ هنوز این یکی نرفته اون یکی میرسه بابا والله تو ساختش موندم. برا سر پناه خودم میخوام. با این گرانی نمیشه ساخت. خود شهرداری پولمو گرفته نمیده میگه خلاف کن تسویه بشه. اونوقت تلکه بگیرا را رو میفرسته قلدری کنن رشوه بگیرن. مگه میتونم بسازم که شماها پیداتون میشه؟ ادامه میدهد. اینا خیلی رذلن، الآنه مأمور اداره کار اومده منو به یه بهانه از اینجا دور میکنه که بقیه شون بریزن تو این خرابه جاسوسی کنن.از اون کارگره سؤال میکنن، از اون یکی میپرسن چیکار میکنی؟ چند وقته و... والله به عمرم ندیدم که اینقدر حرومزاده دولت.
حکومت فاسد هیچ افسار و دهنهای به عواملش نمیزند که حداقل ظاهر فریبی را رعایت کنند. باج و خراج افسار گسیخته به کوچه و خیابان کشیده و روز روشن بر سر مردم خراب میشوند و با رذیلانهترین اعمال رشوه و سرکیسه کردن را به رخ میکشند. دودمان پلیدشان صغیر و کبیر نمیشناسد و گاه به اخاذی از عوامل خودشان هم میرسد.
۴. کارمند بوده با رتبه بالا و باج به نو کیسهها نمیداده است. یک بیسواد جبهه رفته را بالای سرش میگذارند که هیچ سرش نمیشده به جز امضای توصیهها و سفارشات. فوراً خود را باز خرید میکند اما زیر بار فساد نمیرود. اخیراً بیماری و چندین عمل جراحی داشت و هزینههای درمان را به سختی و با قرض تأمین کرد و خوشحال است که خودش را نفروخت. کینهای از عمق جان نثار مسبب این فلاکت و نکبت میکند.
۵. در بازار ترهبار کار میکند. سؤال میکنم با این گرانی چه کسی توان خرید دارد؟ میگوید هیچکس بیشتر از او وضع مردم را نمیداند. از مشاهداتش و از وقایعی که در همان بازار اتفاق میافتد و از اینکه چه مردمان شریف و نجیبی از فرط فقر پنهانی اجناس نیمه فاسد را با توان اندکشان میخرند تا خانوادهشان به انتهای گرسنگی نرسد.
۶. او را نمیشناسم و برای کاری مراجعه میکند و سر صحبتش باز میشود.پسرش در یکی از همین قرارگاههای سپاه اراذل بوده است. برای ممانعت از بد فهمی توضیح میدهد که کارمند شرکتی بوده و سپس قرارگاه سپاه اراذل، مالک آن شرکت شده است. میگوید سپاه از او خواسته که عضو بشود و پسرش به هیچوجه قبول نکرده است. از دزدی و رقابت در دزدی در همان شرکت وابسته سخنها دارد. صحبت به اخاذی ادارات و ماجراهای فراوانی که با شهرداری و دزدی اموالش توسط ایادی شهرداری داشته میکشد. در نهایت میگوید اینها به زبان خوش نمیروند. کسی میخواهند که جوابشان را به زبانی که میفهمند بدهد." اونایی که فرزندانشان و عضو خانوادهشان قربانی شدند ول کن نیستند. اینا هم از همونا میترسن. یه روز که خبری بشه میدونن که چی بر سرشون میاد. راه چاره هم همینه. مگه میشه که کشته باشی و راحت باشی؟ هر جا باشی گیرت میارن. بایدم باشه. دیگه وقتش میرسه.
اگر قبلاً شرح نارضایتی و افشای پلیدی آخوندی زمزمههای مردم بود امروز بهروشنی محسوس است که بسیاری به فکر چارهاند و میدانند که فریاد رسی نیست به جز خودشان. بسیار در محاورات مردمی شنیده میشود که تنهایی نمیشود. باید با هم باشیم. پیر مرد راننده، کارمند بازخرید شده، جوان مسافر و بسیاری دیگر که روز مره رذالت و خباثت و ظلم افسار گسیخته گریبانشان را میفشارد و مظلومیت و خشم فرو خورده سالیان انباشته شده و در آستانه انفجار است. بیعلت نیست که جنایتکاران حکومتی از هر دو باند خبیث ترس و لرزه شدید را به تواتر بروز میدهند. حتی وقتی که ولیفقیه ترسو به آنها نهیب میزند که نگویید، در علن مسائل را مطرح نکنید، فساد سیستماتیک نیست، آتش به اختیار باشید، بنبست نداریم، همه چیز خوب است. اما فرط خرابی اوضاع و بغض محسوس مردم چیزی نیست که خواب راحت برای جنایتکاران بگذارد. سؤال از وقوع شورش نیست سؤال از زمان آن است. سرنگون کننده با کانونهای شورشی به پیش میرود و رژیم فاسد و متعفن ناکارآمد است. در شیب سقوط کنترل ندارد و به ضد خودش عمل میکند. محصولاتش از جمله حمله و اخاذی مغولوار عواملش در شهرداری تا مالیات تا سیستم قضایی تا ادارات تا پلیس تا اخاذی و دزدی مخابرات و تا فیها خالدون سیستمش همه از فرط فساد و ناکارآمدی و پوست کردن مردم به انتهای راه رسیدهاند. آنچه رخ مینماید سودای انتقامی است که در دلهای دردمند و زخم دیده بیتاب انفجار است.
محمود از تهران
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است