بهار، با آینههای رنگارنگ سحرآمیزش در میهن ما، شکوهی شایان ستایش و سزاوار سرایش دارد. ایران از نادر سرزمینهایی است که در آن میتوان چهارفصل سال را با خطکشی دقیق تماشا کرد. دگرگشت فصلها خود حکایتی است که باید به ظرافتهای مینیاتوری آنها چشم گشود. بهار با کاکل نوروزی و کاروان عطر و شکوفه و چکاوک در این میان جایگاهی رشکانگیز و ستودنی دارد. شاید بسیاری از ما دمیدن زلف گوگردی بنفشهها را از زیر شنل برف دیده باشیم. سر زدن شوخ و شنگ آنها در حالی که هنوز زمستان رخت به وادی عدم نکشیده است، بسیار درسآموز و قابل الگوبرداری است.
بهار را شاید بتوان به یک انفجار سبز تشبیه کرد؛ انفجاری که در لحظهٔ موعود کون و مکان را در مینوردد و همه چیز را به رنگ خود درمیآورد. بهار را شاید بتوان انقلاب نام نهاد. این تعبیرگویی به بهار نزدیکتر است؛ انقلابی که ناگهان زمهریر و انجماد را به سبزه و گل و آوای هزاردستان تبدیل میکند.
بهار یک آمدن است؛ آمدنی که هیچ نیرویی نمیتواند مانع از پیچیدن طنین قدمهای آن در افق حیات شود. اگر نیروهای اهریمنی گرداگرد زمین را سیم خاردار برکشند، بالهای نسیم را به هنگام عبور تفتیش کنند، متر به متر گزمه و پاسدار بچینند تا آمدنش را دستبند بزنند، نمیتوانند. او در روز وعده داده شده و ساعت مقرر خواهد آمد و جهان را غرق در سبزنا و سرخنای خویش خواهد کرد.
بهار یک اشارت است؛ اشارتی گویا به این حقیقت که آنچه هست پایا نیست، آنچه یک رؤیا و آرزو مینماید، به تحقق خواهد پیوست.
بهار با طلیعهٔ نوروز دامن دامن شادی و امید میافشاند. غمزدگان با دیدنش قامت راست میکنند، برمیخیزند، غبار از جامه و سرا میسترند و دل و جان خویش را نونوار میسازند تا با او همنوا شوند.
دستاربندان تاریکاندیش، میهن ما را به اسارت گرفتهاند تا با قارقار منحوس خویش اینچنین بنمایانند که زمستان تیرهٔ آنها ماندگار و از بین نارفتنی است. رهاورد آنها برای سرزمین ما، بازگشت به ارتجاع و جاهلیت، سقوط به چاه عفن تاریخ و کهنگی و اسارت است. آنها مرگاندیشانی هستند که با زندگی و زمزمهٔ جویبار شادی در جان حیات سر ستیز دارند. سوغات آنها برای مردم ما گرسنگی، آوارگی، جدایی، برودت، تشییع و تابوت، مرثیه و سیاهپوشی، یاس و دلمردگی است ولی در میهن ما مقاومتی هست که هیچگاه تن به زمهریر ولایی نداده است. این مقاومت با سرخی خون شقایقانش، در تیرهترین شبهای زمستانخیز، بشارتبخش سپیدهدمان بهاری بوده است.
بهار با نخستین جوانهها، اولین سر زدن شکوفهها پایان زمستان را اعلام میکند. هر چند هنوز ممکن است از حاشیهٔ بامهای سفالی، شیروانیها یا بالکن خانهها قندیلهای یخ آویزان باشند و کنج و کنار دیوارها در تلانباری از برف مستتر؛ ولی از آنجا که بهار آمدن خود را جار زده است، شکست زمستان حتمی است. این را در روزهای پایانی اسفند بهخوبی میتوان دید.
سرزمین بسا بهار و زمستان دیدهٔ ما، امروزه منعکسکنندهٔ این فاز از نبرد بهار و زمستان است. قیامهای بزرگی مانند دی۹۶ و آبان۹۸ و نیز قیام سراوان و خروش کوهستک نشان از تنندادن مردم ما به نکبت ارتجاع دارند. صاعقهوار، بخشهایی از ظلمت را به آتش کشیدهاند. آنها مژدهرسان این حقیقت بودهاند که زمستان و زمهریر رفتنی است.
بزرگترین درس بهار را بشنویم:
ممکن است در نگاه سطحنگر و ظاهربین، سطوت یخبندان چشم را پر کند ولی دیدگان ژرفاسنج در پساپشت این هیمنهٔ چشمفریب، جنبش دریایی از جوانهها را مینگرند که در زیر عبای سپید برف، در کار دویدن و دواندن و ریشه گسترانی و شکفتن و شکافتن هستند، آنها لحظهٔ سر زدن را بیتابانه دست در دست و درهمباف انتظار میکشند. لحظهٔ شکفتن یک تدریج نیست، یک ظهور ناگهانی است. یک انقلاب است. این انقلاب محصول بسا شکفتنها و شکافتنهای کوچک کوچک است. چون گرد میآیند و در هم فرو میروند و فرا میشوند، شکستن و میراندن و انکار آنها ناممکن است.
چه کسی میگوید بهار به میهن ما نیامده است یا نیامدنی است؟ به قلب خود بنگریم؛ به تپشهایی که موسیقی شاد حیات را مینوازند. به گرداگرد خود نگاه کنیم. انسانهایی را میبینیم که آژنگ ماتم را از جبین میتارانند و به جای آن لبخند مینشانند.
پنجره را بگشاییم و نسیم وزنده و ملایم را به ریههای خویش فروکشیم، در آن سوی پنجره، آتشی را بر تراز بنری از خامنهای مشاهده خواهیم کرد، آنسو ترک شعاری دست نوشته را بر باجهٔ یک تلفن، روی تنهٔ یک درخت، در پاشنهٔ یک دیوار با امضای کانون شورشی. تو تنها نیستی، من تنها نیستم، ما تنها نیستیم، آنها تنها نیستند، ثانیههای نبض ما با هم میتپند. فرمان خجستهٔ عشق در ساعتی که باید، آنها را یکجا با هم ظاهر خواهد کرد.
برخیزیم و به رود سبز جوانههای بشارتبخش بهار ایران بپیوندیم. با آتش به استقبال چهارشنبهسوری رفتیم اینک با تنگ بلور و رقص ماهی سرخ، با سنبله و سمنو و سنجد و سرکه و سیب؛ با هر آنچه زیبایی، سفرهٔ هفتسین در کاشانهها بگستریم، شیرینی و نقل برافشانیم و در پیچ کوچهها به شکار رهگذران بنشینیم تا کامشان را شیرین سازیم.
دگرگشت فصل، انقلاب بهار، قیام سبزه و جوانه و چلچله، به ما خانهتکانی میآموزد؛ خانهتکانی میهن خویش از نحوست و نکبت و آخوند؛ از عمامه و نعلین و ریا؛ از محتسب و گزمه و پاسدار.
برخیزیم
بهار آمده است.
از سین ممنوع، سین هشتم، سین سرنگونی، دستبند بگشاییم.