تصور کنید خبرنگار یا روزنامهنگاری غیر ایرانی، آشنا با زبان فارسی و ناآشنا با جزئیات وضعیت اقتصادی ایران، تصمیم میگیرد سفری به ایران بکند تا دربارهی اوضاع و احوال سنت باستانی و ملی عید نوروز در ایران فعلی گزارش تهیه کند. او بنا بر ویژگیِ شغلی و حرفهاش، با تاریخ ایران و جایگاه نوروز در آن آشناست. وی میداند که عید نوروز، گذشته از سرآغاز سال نو خورشیدی، نماد شکوه یک فرهنگ در سراسر جغرافیای ایران است. میداند که این شکوهمندی، در جلوههای فرحبخش و نشاطآور نمودهای جمالبخش زندگی و فرهنگ ایرانی آشکار میشود. میداند که نوروز در جامهها و پوشاکها، خوراکیها، سفرهی رنگین هفتسین، نقشونگار و تزیین خانهها و از همهی اینها مهمتر، در سیمای متبسم مردمان، گفتوشنودهای امیدبخش و انرژیآفرین و تمناهای فرهمند کودکان متبلور میشود.
این گزارشگر غیر ایرانی با تصوری از آلبوم فرهنگها و سنتها در میانه و گرداگرد نوروز ایرانی و با پیشدادههای ذهنی، پای به ایران میگذارد. پیداست که نخست به میدانها، بازارها و فروشگاههای عرضهی اقلام و کالاهای نوروزی سرمیزند. اما تصور و تداعیهایش از سیماهای متبسم، گفتوشنودهای امیدبخش و تمناهای فرهمند کودکان، ناگهان بر سرش آوار میشود:
«با نزديك شدن به سال نو، نمادهاي عيد رنگ تازهای گرفتهاند. خيابانها بوی بهار میدهند، اما پشت اينهمه رنگ و نور، چهرههای خستهٔ مردم بيش از هميشه نگران روزهای پيشرو هستند. مردمی كه اميدشان به نقطهای رسيده است كه آرزو میكنند اوضاع از اين بدتر نشود.»[۱]
خبرنگار باتعجب و حیرت، هیچ مؤانست و رابطه و پیوندی میان دادههایش از ابهت و شوکت عید باستانی نوروز با آنچه به آن برخورده، نمیبیند. از عابری سرگردان میان غرفههای عرضهی اقلام عید و قیمتهای سرسامآور میپرسد «چرا سرگردانی؟ انگار خستهای!» عابر که سالهاست با این وضعیت کلنجار رفته و آشناست، تعجب میکند که این کیست که از اوضاع و احوال ایران اینقدر دور و بیگانه است. عابر با اشاره به اعداد و ارقام بالای غرفهها، به خبرنگار میگوید:
«قيمتها گرون و جيبها خاليه. مراكز خريد رونق نداره، در حالی كه برخی ديگه در رفاهن و بیدغدغه به استقبال نوروز میرن. شكاف اقتصادی در ایران مدام عميقتر ميشه.»[۲]
خبرنگار در خروجیِ بازار، به یک باجهی روزنامهفروشی برمیخورد. واقعیتهایی که فقط طی چند دقیقه دیده، تصورات و پیشدادههای او را مخدوش و از اعتبار ساقط کرده است. کنجکاو میشود که این وضعیت در مطبوعات چطور گزارش میشود. باز هم بنا بر شغل و حرفهاش، ترجیح میدهد این وضعیت را بهعنوان یک رویداد عجیب تاریخی، در اسنادش ذخیره کند. یکی از روزنامهها را میخرد و ورق میزند. کلمهی «نوروز» در عنوان «اقتصاد در اغما، نوروز در سکوت» نظرش را جلب میکند. مطلب را میخواند. پس از خواندن وضعیت آشفتهی قیمتها و رونق نداشتن بازار نوروز، ناگهان یک عبارت، او را متوجه علت این اوضاع میکند. با فهمیدن فاصلهی نجومیِ میان مردم و حکومت، سرش را بهمعنی درک اصل موضوع تکان میدهد:
«برای مردم اخبار فساد و ناكارآمدی به بخشی از زندگی روزمره تبديل شده و اعتماد عمومی را خدشهدار كرده است. اين وضعيت پايگاه اجتماعی دولت را متزلزل كرده و به بحران مشروعيت دامن زده است.»[۳]
چند سطر بعد، موضوع نوروز در ذهناش به حاشیه میرود و هاج و واج میماند که چگونه منافع ملی یک کشور ملعبهی قدرتطلبی و ثروتاندوزیِ جریانهای سیاسیِ حاکم شده و قربانیِ کلان و اصلیاش همین مردم «خسته و نگران امروز و آینده» هستند:
«منافع گروهي بر مصالح عمومي اولویت یافته است.»[۴]
باز هم بنا بر ویژگیِ حرفهاش، تأمل میکند و از خود میپرسد که پس نمایندهی مردم ایران کیها هستند که پاسخگوی این وضعیت نیستند؟ ادامهی آن یادداشت متوجهاش میکند که بیش از چهار دهه است مردم ایران نمایندگان واقعی و منتخب مطلوب خود را ندارند و یک حاکمیت تمامیتخواه، هیچ راهی برای انتخاب آزاد بهعنوان اصل مقدم دموکراسی باقی نگذاشته است:
«در جامعهای كه تشكلهاي صنفی و احزاب سياسی واقعی حضور ندارند، نمايندگی مردم مخدوش میشود.»[۵]
پینوشت:
[۱] روزنامه اعتماد، اقتصاد در اغما نوروز در سکوت، ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
[۲، ۳، ۴ و ۵] همان