۳۰سال از پرش شیرآسای ارتش آزادیبخش ملی ایران، به میهن اسیر برای سرنگونی حکومت آخوندی گذشت. ۳۰سال خود یک تاریخ است؛ تاریخی که در آینه آن میتوان به تحلیلی واقعی از گذشتهها پرداخت. اگر نمیشد در آن بحبوحه بیکموکاست به داروی نشست و زمان لازم بود تا غبارها فرونشیند و چشماندازها واضح گردد، اکنون این مجال و این وضوح در اختیار ماست. گفتهاند قله را هنگامی میتوان دید که از آن فاصله گرفت.
۳۰سال پیش عمامهداران خونآشام، جنگی خسارتبار را باخته و سینهخیز به پای قطعنامهیی آمده بودند که بارها در اوج سرمستی ناشی از جنگ، آن را انکار میکردند.
ارتش آزادیبخش باید نقشی را ایفا میکرد که برای آن بنیانگذاری شده بود؛ اگر نه، امروز پس از ۳۰سال نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان و باید در این تحلیل به جای تجلیل به شماتت مجاهدین مینشستیم که چرا در لحظه باید به وظیفه قیام نکرده بودند؛ آنچنان که نسلهای بعد از مصدق، به ملامت حزب توده زبان گشودند و باز هم خواهند گشود و توجیه ذلیلاته «محذوریتهای خطیر» نتوانسته است بازدارنده این ملامت تاریخی باشد.
قطعنامه ۵۹۸ و یک فرصت گذرا برای تصمیمی سرنوشتساز
زمان بهسرعت برق و باد میگذشت و درنگی عاقلانه و توأم با حزم را برای یک تصمیمگیری تاریخی دشوار و دشوارتر میکرد. این برای مجاهدین خلق ایران یک تندپیچ تاریخی بود. سرنوشت داشت بر گردهٔ لغزان لحظات رقم میخورد. هر گونه اشتباه و مسامحه میتوانست معادل بود و نبود باشد.
تا مقطع پذیرش آتشبس از سوی خمینی (۲۷تیر ۶۷) ارتش آزادیبخش ملی ایران میتوانست دست به عملیات بزند. هیچ مانع سیاسی وجود نداشت. حتی بعد از فتح مهران، مجاهدین داشتند خود را برای عملیات نهایی در تهران آماده میکردند. البته این عملیات زمان کافی میطلبید.
آیا خمینی از قبل میدانست چه هنگام تصمیم به آتشبس بگیرد یا این تصمیم به او تحمیل شده بود؟
...
پاسخ هر چه بود در تصمیمگیری مجاهدین نقش چندانی نداشت. آنها بعد از اعلام آتشبس اگر دست به اقدام نمیزدند، اینگونه پنداشته میشد که زائدهٔ جنگ بین ایران و عراق بودهاند و با پایان این جنگ، آنان نیز به پایان رسیدهاند. به عبارت دیگر جنگ اصلی که بین مردم و مقاومت مردم ایران با رژیم ولایت فقیه بود به محاق میرفت. این یعنی میدان دادن به راهحلهای ارتجاعی-استعماری برای صورتمسألهٔ ایران و ایرانی. این یعنی قفلشدن با آتشبس و صلحی که خود مجاهدین اولین پیشنهاددهنده و امضاکننده آن بودند. حال رژیم میخواست با خامخیالی این صلح را طناب دار مجاهدین کند.
نگاهها در این بزنگاه تاریخی به که دوخته بود؟
کسی نمیداند در آن لحظات دشوار چه بر رهبری مجاهدین گذشته است. بسیاری از جنبشها در این لحظات تاریخی، به جای تصمیم درست، درست در جهت معکوس تصمیم گرفته و برای همیشه از گردونهٔ تکامل حذف شدهاند. تصمیم برای سرنوشت یک جنبش، در ظرف چند ساعت، تنها از نادر رهبرانی برمیآید که برای فدا کردن همه چیز در راستای آرمان آزادی بارها امتحان پس داده باشند؛ آنانی که در بزنگاه به جای خود و منافع گروهی، خلق خویش، شرافت آرمانی، و ماندگاری و روسپیدی تاریخی را برمیگزینند.
آنروز همهٔ نگاهها به تصمیم تاریخی و سرنوشتساز فرماندهی کل ارتش آزادیبخش ملی ایران دوخته شده بود.
...
آری، یا نه؟؟؟
***
و مسعود تصمیم گرفت. پیبردن به حقانیت این تصمیم در آن شرایط نه دشوار که غیرممکن بود. زیرا کسی نمیدانست و نمیتوانست ۳۰سال بعد یعنی اکنون را پیشبینی کند. تاجرپیشگی سیاسی و تاجرپیشگان سیاسی نمیتوانستند دست به چنین تصمیمی بزنند. ریسکپذیری، شجاعت، فداکاری و پاکبازی میخواست. تأکید میکنیم پاکبازی، یعنی پرداختن دار و ندار و یک لحظه فکر نکردن به عواقب آن. تنها رهبرانی میتوانستند به چنین ضرورتهای تاریخی پاسخ بدهند که همانطور که گفتیم به اندازه سر سوزنی به خود و منافع سازمانی خویش فکر نکنند. به این فکر نکنند که چه در مورد آنان فکر خواهند کرد، بلکه به این بیاندیشند که کدام اقدام ضروری است و اگر انجام نشود، خلق ما یک دوران تاریخی را از دست خواهد داد و به همان تناسب دشمن ما فرصت بیشتری به دست خواهد آورد تا بیشتر شلاق بزند و تیرباران کند و ثروتهای ملی ایران را به تنور ماجراجوییهای جنگی خود بریزد.
فروغ جاویدان یک تصمیم بهموقع و درست تاریخی
امروز وقتی نگاه را به گذشته میچرخانیم و سالهای طیشده را ورق میزنیم، بهخوبی درمییابیم فروغ جاویدان در آن هنگام بیمهنامه مقاومت ایران در برابر هر تحول بعدی بود. یک لحظه تصور کنیم اگر عملیات کبیر فروغ جاویدان نبود، صحنه سیاسی ایران چگونه میتوانست باشد؟ مقاومت ایران نمیتوانست موقعیت خود را بهعنوان آلترناتیو رژیم آخوندی حفظ کند زیرا در لحظه ضروری به ضرورت پاسخ نگفته بود و راه برای راهحلهای استبدادی و استعماری باز شده بود.
امروز وقتی از پشت عینک ۳۰سال به مقاومت ایران نگاه میکنیم میبینیم:
یکم ـ ارتش آزادیبخش ملی ایران با تقدیم ۱۳۰۴شقایق سرفراز توانست جوان و شاداب بماند و تدوام خود را و به تبع آن استمرار انقلاب نوین ایران را تضمین نماید.
دوم ـ جنگ آزادیبخش نه تنها افول نکرد بلکه با شیوههای گوناگون برای سرنگونی دیکتاتوری آخوندی ادامه یافت.
سوم ـ عملیات فروغ جاویدان تکانههای شدیدی در نظام آخوندی ایجاد کرد. سرنگونی آن را در چشمانداز قرار داد. از امروز تا زمان سرنگونی، عملیات فروغ جاویدان برای رژیم معادل کابوس سرنگونی است و خواهد بود.
چهارم ـ ارتش آزادیبخش با استفاده از تجربه عملیات فروغ جاویدان به ارتشی زرهی تبدیل گردید و در ۲جنگ ناخواسته منطقهیی و در زیر مهیبترین بمبارانها موجودیت خود را حفظ کرد و توانست پرچم استراتژی سرنگونی را تا همین امروز برفراشته نگه دارد.
پنجم ـ علاوه بر ریختن زهر آتشبس در کام خمینی، مقاومت ایران توانست نیش اتمی این رژیم را بکشد. تروریسم آن را افشا نموده و به گل بنشاند. خود را از لیست تروریستی بیرون بکشد و به جای آن دشمن مردم ایران را به لیست ببرد. اشرف را بر بام دنیا بنشاند. کادرهای خود را طی یک عملیات معجزهآسا به پایگاه امن منتقل نماید.
ششم ـ اکنون و در روند آخر بازی، این ارتش آزادیبخش است که با کانونهای شورشی برخاسته است تا کار دیو فرتوت را یکسره نماید. اینک یکی باید برود و یکی باید بیاید.
هفتم ـ عملیات فروغ جاویدان، روحیه جنگندگی و جسارت را در شهرهای ایران منتشر کرد. دشت حسنآباد و چهارزبر قبله قهرمانان آزادی ایران شد. هر کسی که یک بار اسم آن را شنیده باشد نمیتواند ساده از کنارش بگذرد. شجاعت کانونهای شورشی و زنان پیشتاز قیام و اعتراض نشان از همان عزم پولادی است و در مقاومت شجاعانه زنان ایرانی در مقابل نیروهای سرکوبگر رژیم آخوندی در شهرهای شورشی میهن، قامت افراشته فرمانده سارا متجلی است که پس از رویارویی یک تنه با خیل مزدوران رژیم آخوندی بهشهادت رسید و دشمن دشنه در قلب او نشاند.
***
آری، فروغ جاویدان ۶۷ همان فروغ جوان، شجاع و رزمنده همیشگی است. وقتی از عینک ۹۷ به آن مینگریم میبینیم امروز، همان دیروز حماسی است و دیروز در همین امروز جاری است. از یک فروغ تا فروغ دیگر، بعد از ۳۰سال اثبات شد که فروغ، جاودانه است و جاویدان خواهد ماند؛ زیرا «فرمانده سارا» هنوز با پرچم قامتش در دروازه کرمانشاه خبردار ایستاده است و رزمندگان ارتش آزادیبخش در همان مسیر به پیش میتازند.
درود! درود! درود!