نگاهی نهچندان موشکافانه و عمیق کافی است که نشان دهد استبداد در ایران چه در وجه مذهبی یا برگرفته از مذهب ارتجاعی و چه در وجه پادشاهی، یک آبشخور واحد داشته است. واضحتر بگوییم، استبداد سلطنتی و استبداد دینی، دو یار غار بوده و هستند. این دوقلوهای انگلوار، پیوسته در تاریخ خونبار ایران، از جان، خون، روان و هستی ملت ما ارتزاق کرده و پا بهپای هم پروار شدهاند. هیچگاه بدون معاونت شیخ، سلطنت شاه امکانپذیر نبوده و برعکس.
یکی خود را ظلالله نامیده است، دیگری روحالله.
یکی سایه خدا بوده است، دیگری نماینده خدا با اختیار تام.
یکی تاج مرصع بر سر نهاده است، دیگری عمامه سیاه یا سفید.
یکی بهدنبال حکومت خودکامه (arbitrery rule) بوده است، دیگری حکومت مطلقه (despotism)
یکی با توسل بهزور، حجاب از سر زنان و دختران ایرانی کشیده است تا دیگری آن را با زور اجباری کند.
یکی با شبه مدرنیزاسیون و فرنگمآبی و بزک و دوزک به چپاول ایران پرداخته است، دیگری با ریش و نعلین و چاقچور و قوانین جزایی مربوط به عهد جن و کجاوه و شتر.
یکی «حزب فقط رستاخیز» گفته است، دیگری «حزب فقط حزبالله».
در یکی شاه فوق قانون است، در دیگری ولیفقیه. یکی مدعی «فره ایزدی» است، دیگری «امداد غیبی» و «ارتباط با خدا».
یکی میگوید: «چه فرمان ایزد، چه فرمان شاه»، دیگری میگوید: «اطاعت از ولی امر همان اطاعت از خداست»!
برای شکنجه و کشتار دگراندیشان و براندازان، یکی اداره جهنمی ساواک درست کرده است، دیگری وزارت اطلاعات و ساواما.
در محتوا و عملکرد و نه فرماسیون و شکل و شمایل، فرقی بین شاه و شیخ نیست. هر دو دشمن خونین آزادی، دموکراسی، آبادانی و استقلال ایران، پلورالیسم، انتخاب دموکراتیک، حق تعیین سرنوشت به دست مردم و دیگر ارزشهای جامعه مدنی هستند. کارنامه عملکرد آنان نسبت به اصیلترین جنبش آزادیخواهی ایران یعنی مشروطیت، در پیش روی ماست. آنها بهرغم اختلاف فرماسیون در محتوا یکدیگر را کامل میکنند؛ و کردهاند.
برای اولین بار انقلاب دموکراتیک مردم ایران میخواهد این تسلسل شوم را در هم بشکند و قدرت را به جای دست به دست کردن در بین شیخ و شاه به مردم برگرداند و آنها را صاحب اختیار سرنوشت خویش سازد.
خمینی درست در نقطهٔ بهبار نشستن انقلاب ضدسلطنتی با شعار «همه با هم» [بخوانید همه با من]، رنج و خون مردم را به سرقت برد. در آن زمان هم به سبک امروز آنهایی که درصدد قالب کردن این سارق بزرگ انقلاب به مردم ایران بودند، میگفتند حرفی روی حرف خمینی نزنید! تفرقه نیندازید! شعارهای چپروانه ندهید! اسامی و عکسهای شهیدان مجاهد و فدایی را بالا نبرید! و... در آن زمان هم «خشونتپرهیزان»! آن روزی، برای انتقال بیدردسر قدرت به دجال عمامهدار خواهان این بودند که جوانان سلاح برندارند و پادگانها را تصرف نکنند؛ زیرا امام هنوز حکم جهاد نداده است!
***
علمکردن ربع پهلوی در این بزنگاه تاریخی و «وکالت»! دادن به او از سوی انگشتشماری از صادراتیهای وزارت بدنام، کپیبرداری مضحک، ناشیانه و شماتیک از دوران زیر درخت سیبنشینی خمینی است؛ با این تفاوت فاحش که در آن دوران پیشتازان نبرد مسلحانه و رهبران نیروهای انقلابی در زندان بودند و انقلاب ایران از فقدان یک آلترناتیو دموکراتیک رنج میبرد. در نبود رسانههای مردمی و اینترنت، بوق بدنام استعمار پیر میتوانست خمینی را در ماه بنشاند و حلوا حلوا کند. اگر چه در این دوران هم الیگارشی رسانه با پولهای کلان و هشتگسازیهای ارتش سایبری به وسط گود آمده تا یک قورباغهٔ کوتوله را رنگ کرده و به جای قناری قالب کند ولی تأثیر آن فقط در حد یک هیاهوی گذرا و یک شوخی رقتانگیز سیاسی است.
نبرد بیامان، نفسگیر و بیوقفهٔ چهلواندی ساله در هیأت یک مقاومت سازمانیافته جایی برای میوهچینان و فرصتطلبان باقی نگذاشته است. دوران تعیین وکیل، وصی و قیم برای مردم ایران بهطور تاریخی سوخته است.
امروز قیامآفرینان جان بر کف در خیابانها به موازات سردادن شعار «مرگ بر خامنهای»، هر نوع ستمگری، استبداد، دسپوتیسم، الیگارشی، تاجوتخت خواهی، ژنپرستی، شووینیسم، فاشیسم و تمامیتخواهی را هدف قرار دادهاند. شعار «مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه چه رهبر»، تبلور چنین شعورمندی سیاسی و بلوغ مبارزاتی است. آنها یکسویه و مونیستی پیشروی به سوی آیندهیی تابناک و عاری از شیخ و شاهسالاری را مطمح نظر قرار دادهاند.
هدف این انقلاب، یک جمهوری دموکراتیک با شاخص جدایی دین از دولت، برابری زن و مرد، حقوقبشر، حقوق ملیتها، آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی اجتماعات، آزادی مطبوعات و فضای مجازی است که در یک انتخابات آزاد با رأی اکثریت بر خرابههای استبداد بنا خواهد شد.