دباغخانه ولایت
اگر کسی شهرهای طاعون زده را در تاریخ نخوانده است کافی است در تهران زندگی کند و سر و کارش به مناطقی و یا یکی دو اداره و خدای نکرده مراجع قضایی هم بیافتد. ضوابط من در آوردی و دائم التغییر و دائم التزاید و گلوگاههای تیغ زنی و جیب لخت کن یکی دو تا نیست. بعضاً تابلو اعلانات اداره لدی الورود تهدیدنامه شلاق و زندان را به رخ میکشد. جادو جنبل دستگاه سیاه قضایی فقط دامان فعالآن سیاسی و اجتماعی را نمیگیرد بلکه در بسیاری مواقع حق آشکار و مسلم را محکوم و باطل مسلم را حاکم میکند. کم نیست مواردی که کلاهبرداری تبرئه و حتی شاکی و مالباخته محکوم شده است! مستندات هم در فایلهای قضایی و هم بعضاً نزد نگارنده موجود است. بیسبب نیست که هرازگاهی خبر کوتاه و مبهم قتل یک قاضی یا دادستان در باغی، محفلی یا دفتری با دوربین و قفلهای رمز دار در جای کوچکی از ورق پارههای حکومتی درج شده است. این اخبار نباید برجسته باشد که سایرین جویای علت شوند و احیانا یاد بگیرند. یا فی المثل قاضی و وکیل و مال خور هر سه با هم در جنگلی، باغی و یا محفلی دیده شدهاند که بساط عیش گسترده و نقشه لخت کردن و دزدی از صغیر و کبیر را میکشند. غارتهای نجومی بعضاً از پرده برون میافتد و همگان آگاه میشوند اما به خاک سیاه نشاندن مردم به آنها محدود نمیشود. باید سر و کارت بیفتد تا طعم ولایت را تا مغز استخوان در همین امور روزمره هم بچشی. مردمانی خاموش و بیصدا هستی از دست میدهند، میفسرند و خانمانهایی برباد میرود و کسی خبردار نمیشود. پلشتی و تباهی ناشی از همین فساد صدر تا ذیل، طیف وسیعی را مغبون و ساقط نموده و در قالب اعتیاد، گورخوابی، بیخانمانی و بزه و سرقت فراگیر و.... بروز مییابد. مگر میشود با اختناق و چپاول نجومی سران حکومتی، ادارات حتی معمولی (و نه بیشتر) داشت؟
اما روال کار ادارات آخوند زده به گونهای است که کار معمولی نیم ساعته حتماً باید چندین روز و گاه هفته و ماه طول بکشد و پایت به چند اداره و ارگان تابعه یا متبوعه باز شود و بارها مراجعه کنی و گاه چند برگه را نه یکباره بلکه بهصورت جداگانه به تو بدهند و سیکل معیوب را به نوبت و به تعداد برگهها به نوبت دور بزنی و چنان سر گردان شوی و به درهای بسته بخوری و باز دوباره عودت داده شوی که یادت برود از کجا شروع کردهای و چه میخواهی. حتی مشاهده شده در حین یا پایان یک پروسه اداری ضابطه عوض میشود و حرکت از نو. به کرات پیش آمده همان وقتی که فکر میکنی بالاخره به انتها رسیدی به تو بگویند از اول موضوع اشکال داشته و باید دوباره همان مراحل را طی کنی. اینها تجربه و مشاهده محدود نیست بلکه قاعده است و کار بعضاً به جایی رسیده که فرد از خیر کارش میگذرد و جانش را خلاص میکند. خود کشی مقابل شهرداری قلهک فقط نمونهای است از انبوه جان به لب رسیدگان. خود کشیها و قتلها و سکتههای دیگر هم هست که رو نشده و یا صدا نکرده است. نکبت و آلودگی دادسرا و دادگاه و شبکههای غارتگر و آدمخوار هم شرح یکی دو کتاب نیست. شدت کار آنجا بیشتر میشود که موضوع پول هم در میان باشد و با این دستگاه جهنمی و ورشکسته به تقصیر، تا جان به لبت نکنند دست بردار نیستند و بالاخره یا نقره داغ میشوی و اگر هم طلب داشته باشی بهراحتی آب خوردن میگویند پول نیست، خلاص.
شهرداریها علاقمند به دریافت علی الحساب هستند. چون مبلغ اضافه میگیرند و رسماً مینویسند که قابل عودت نیست و با خلافی که انجام خواهی داد تسویه میشود. یعنی حتماً خلاف کن تا پولت هدر نرود. پیمانکاران و طلبکارانی سالهاست که به پول خود نرسیده و ورشکست شدهاند و این تنها به شهرداری محدود نمیشود. چند سالی است که قراردادهای دولتی را با اوراق قرضه پیش میبرند و این غیر از طلبکارانی است که طلبشان دود شده و هنوز هم به آن و یا بخشی از آن نرسیدهاند. کارکنان زیادی بیکار و اجبارا یا به شغلهای کاذب و کارهای پیش پا افتاده رو آوردهاند یا راه فرار و مهاجرت در پیش گرفتهاند و یا در بلایای اجتماعی غرق شدند. پیگیری و پافشاری حق مشخص و مسلم خودت هم به واحد حفاظت و پیچ و خم گشتاپو راه میبرد. جایی رئیس حفاظت یک اداره کل کسی را به اوین تهدید کرده بود و این دوستمان هم جواب داده بود"من خودم بچه اوینم. چه کسی را میترسانی؟!"
مصادیق خارج از حوصله و زاید الوصفند و تنها اشارهای است به فشل و فساد همهجانبه دستگاه اداری ولایت منفور و تحمیل نکبت و عقبماندگی آخوندی به امور روزمره مردم. اگر استثنائا کسی آنقدر پوست کلفت بود که جور و جنایت را ندید و یا نخواست ببیند و یا مثلاً سوراخ دعایی یافته که خود را فریب داده و رهیده باشد باز هم جایی گذرش باید به دباغخانه ولایت بیفتد و "دباغ" منفور را بشناسد. عیار امام جنایتکاران فقط در دباغخانه کودتای فرهنگی و جنگ و شکنجه و کشتار رکورد ندارد. بلکه جان و زندگی و شادی و کرامت را علی السویه در نظام اداریش پوست میکند. چرخ دندههای دیوانسالاری ملا گشتاپو کسی را بی نصیب باقی نمیگذارد. در عینحال غافل نیست که هر روز یک آخوند مستخدم نماز با حقوق و بیمه و مزایای کامل بر همه فساد و فلاکت روزمره همان اداره عبا پهن کند. بر شالوده شقاوت و چپاول بیحد و حصر، تباهی ادارات جنبه دیگری از حاکمیت شوم است که کمتر به آن پرداحته شده است در حالیکه مثل خوره زندگی و روان مردم را روزمره و علی الدوام میساید.
جوانیمو گرفتن
اما در صف و نوبتهای طویل و رفت و آمدهای مکرر با همدردانی مواجه میشوم و بغضهای فرو خورده و انفجاری را در وجود عاصی و ملتهبشان لمس میکنم. فی المثل در یکی از همین مراجعات بینتیجه دیدم یکنفر از فرط در ماندگی شروع کرده با خودش حرف زدن و چهرهاش بر افروخته و عصبانی است. متأثر شدم و گفتم سخت نگیر بالاخره باید درست بشه. برگشت و ضجه زد چی درست بشه؟! هر روز خراب تر میشه، دیگه بریدم! در حالیکه چشمانش از خشم و اشک برق میزد گفت من جوانی نداشتم، بخدا جوانی نداشتم، جوانیمو ازم گرفتن نمیدونم چکار کنم.... به او گفتم چاره هست، حتماً هم هست. باید به زانوهای خودمان اتکا کنیم و بدانیم که همه هم درد هستیم. گفت یعنی میشه؟ و خودش جواب داد خدا کنه بشه، خدا از دهنت بشنوه. در راه دو زن میانسال با هم حرف میزدند، یکی با صدای بلند سر تا پای حکومت را میشست و بیپروا داغ جگرش را بیرون میریخت. متوجه من شد و با لحنی ملایمتر ادامه داد آقا مگه دروغ میگم؟ مگه این پدر سوختهها چیزی حالیشونه؟ گفتم معلومه که نیست چاره چیست؟ گفت این بیناموسا میزنن میکشن مگه رحم دارن؟ گفتم یک نفر باشی بله اما اگر با هم باشیم نمیتونن. با تکان دادن سرش و حسی از همدردی در حالیکه گویی راهحلی پیدا کرده است به راهمان ادامه دادیم. در خیابان و هرکجا زبانها به لعنت "اینا" باز شده و پروا رنگ میبازد. حتی در کلانتری افسری سؤال میکرد آقا می خواد چی بشه؟ امیدی هست؟ وقتی نماینده عظما به مزدوران مثلاً دانشجوی رژیم میگوید بهتر است به کشور بر نگردند از چه میترسد؟ در واقع لرزه سنج تخت عظما چه عددی را نشان میدهد؟
جوانها می آیند وسط
برای یکی از همان کارهای سیکل معیوب و امضاهای مزخرف راه چندین کیلومتری را با ماشینی که رانندهاش کامل مردی بود برای چندمین بار طی میکردم. رادیو روشن بود و یکی از طوطیهای دست اموز اشک تمساح میریخت که پسته قیمتش دو برابر شده و باید دم عیدی فکری هم بهحال مردم کرد. از راننده سؤال کردم چند برابر؟ جواب داد بابا اینا که دروغه، پسته ۴۰تومن بوده الآن دویست تومنه! دو برابر چیه؟ از صبح که پیچشو وا میکنم تا شب همینطور یه ریز دروغ میگه میگه میگه تا شب وقت خواب. بیشتر از چهار برابر شده میگه دو برابر! پولا رو میدزدن و میبرن اینور اونور بعد اینجا دروغ تحویل ما میدن. الآن کی دیگه میتونه گوشت بخره؟ بیشرفتر ازینا خودشونن. گفتم میدونی این گرانیها چه چیزایی با خودش داره؟ چقدر خانوادهها متلاشی میشن و چقدر بدختی و فلاکت با خودش میاره؟ گفت والا اینا که رو نمیکنن، آمارشونم دروغه. میخوای ببینی چه خبره یه سر خزانه و شوش و راهآهن بزن ببین چه افتضاحیه. به او گفتم متأسفانه بعضاً تا شتر در خونه خودمون نخوابیده فکر میکنیم دیگرانند و ربطی به ما نداره. فردا روزی که گرفتارش شدیم آنوقت کسی نیست به داد ما برسه. سرش را تکان داد و گفت بله، واقعاً باید کاری کرد این وضع نمیتونه دوام بیاره. این همه حکومت اومده و رفته اینهمه قدر قدرتی کردن اما نموندن اینا که هیچی همین زودیا گورشون رو گم میکنن. فقط بلدن به موی زنها گیر بدن. بعد با خوشحالی ادامه داد: اما خوشبختانه خو بیش اینه که مردم وانمیایستن مث سابق فقط نگاه کنن. بهشون بر میگردن و نمیذارن هر غلطی بکنن. باز با هیجان ادامه داد: جوونا میان وسط نمیذارن ببرندشون. به او گفتم خوب برای همینه که الآن عکسای "ولی" رو آتیش میزنن. تابلوهاشون و مراکز بسیج رو آتش میزنن و تازه برا چارشنبه سوری هم برنامه هست!. گویی مژده شگفتانگیزی به او دادهام. از جا پرید و گفت واقعاً چه موقعیت خوبی. واقعاً موقع خوبیه. با خنده ادامه داد کاری هم نمیتونن بکنن چون همه هستن. پس برا همینه که اینقده ترسیدن، بد جوری واقعاً خییییییلی ترسیدن. بعد با لبخند گفت خیلی وقت خوبیه، خیلی.
به مقصد رسیده بودیم. کمی کنارتر پارک کرد که صحبت را ادامه دهیم. درب را باز کرده بودم که پیاده شوم. اما میخواست بیشتر صحبت کنیم. به او گفتم میدونی اینایی که نمیذارن زنها رو دستگیر کنند و یا عکس خامنهای و خمینی رو اتیش میزنن چه کسانی هستند؟ سؤال کرد کیا هستن؟ گفتم همون روزنامه فروشهایی که سالها پیش زمانی که هنوز میشد یه کم حرف زد روزنامههای به درد بخور میفروختند و چماقدارا به اونها حمله میکردند. سر و دست اونها را میشکستند و نمیگذاشتند حرف درست و حق به گوش مردم برسد! نگاهی به من انداخت و سرش را به آهستگی تکان داد "آهان! میدونم، فهمیدم".
عامل روئین تن
ادامه راه در خیابان دیگر را ترجیح دادم به جای ماشین پیاده بروم. صحبتش در گوشم میپیچید: "مردم وا نمیایستن مث سابق فقط نگاه کنن. جوونا میان وسط نمیذارن ببرندشون". کار و گرفتاری ادارات طاعون زده را از یاد برده بودم. همچنان در فکر بودم. راستی ما چه ملتی هستیم؟ چقدر ماجرا، چقدر افت و خیز، چقدرتلاش، چقدر ناکامی و چقدر از پا نیافتادن و باز هم تلاش، چقدر دلیری و چقدر خیانت. اما اینبار چه؟
به فکرم آمد اینبار چیزی فرق میکند. اینبار بهنحو محسوسی چیزی فرق میکند. اینبار درست است که همه چیز مثل همیشه تکرار تاریخ در شرایط و زمانی جدید است. همه چیز مثل قیام مشروطه است همه چیز مثل نهضت ملی است همه چیز مثل انقلاب ضدسلطنتی است. همه چیز یعنی دستهای استعماری، یعنی دستهای ارتجاعی، یعنی خود فروختگان ارتجاع و استعمار، یعنی خنجرهای آماده بر گرده نهضت و انقلاب، یعنی دشمنهای با نقاب دوست، یعنی مدعیان حراف آزادی و مردم، یعنی جنب و جوش سهمخواهی و فروختن همه چیز و همه کس، درست مثل هر زمان و هر نقطهعطف دیگر، مو نمیزند، انگار دولهها و دیوانیان و عمله مفتخور از قبر دوباره سرک میکشند. همه آسیبها و خطرات هست و هست الا اینکه یک چیز فرق کرده است. بله، الآن یک چیز اساسی فرق کرده است. عاملی که میتواند اینبار روئین تن عمل کند و خواهد کرد. وزنهای سنگین در معادلات عمل میکند و توانسته است همزمان فاشیسم و استعمار حامی را عقبتر براند. اینبار محرکی روئین تن، پایدار و با صلابت کشتی را به پیش میبرد: "جوانانی که میآیند وسط و نمیگذارند ببرندشون". جوانانی که عکس خامنهای و پایگاه بسیج را آتش میزنند". وارثان همان قاصدان آزادی و همان کبوتران خونین بال. وارثان اختران شب افروز، شب شکنان، وارثان سربداران، مبشران صبح و موکبان بهار، شکفتگان قلب ستاره، شکوفههای توفان، فریادهای عاصی آذرخش در ظلام دجال. بله پروردگان تشکیلات قدرتمند انقلاب در تدارک ارتش آزادی بیتاب و بیقرار، آتشافروز و پر شتاب تهاجم حد اکثر را به پیش میبرند. چون مردمک چشم از آنها حفاظت میکنم و بیپروا به پیش میروم.
حال همان جوانان در تدارک چهار شنبه سوری آتشین هستند. همان موقعیتی که بهقول راننده هوشیار "چه موقعیت خوبی است". دشمن هم خیلی ترسیده است. واقعاً ترسیده است. آخر آتش موهبت انسان است. دشمن ضدبشر چشم دیدن موهبت را ندارد. برای همین است که سالی یکبار به فکر سلامت مردم میافتد. بقیه سال یا خودش میکشد و یا به مرض و تصادف و هزار مصیبت آخوندی مثل پلاسکو و کارخانجات هزاران کشته میگیرد. اما سالی یکبار در زمانی مشخص و فقط در آستانه چهار شنبه سوری کاسه داغتر از آش میشود و اگر نشد نیش نشان میدهد که مبادا خطر کنید! در پارکها هم تابلو زده و ترسش را نشان داده است. اما سالهاست که سرش به سنگ میخورد و حالا دوران عوض شده و آتشها در تدارک است تا به آتش جور و جنایتش پاسخی تاریخی و ابد مدت دهد.
به پیش
خوشبختانه ملت ما برخوردار از فرهنگی پر بار و ریشههایی کهن است که اجزا و عناصرش چون لنگرهای تعادل عمل میکند. این ثروت و ذخایر فرهنگی در جنگ و تقابل با آفات و سموم پلید تاریخ پادزهرهای قوی در خود دارد. در تجربه تاریخی ستیز با خلافت جور اسلام پناه را با صدای عدالت انسانی آغاز میکند و ادامه میدهد. در هجوم و تسلط زبان بیگانه ادبیات خجسته و تنومند خود را روینده و ستبر میپرورد و شاهکارهای درخشان ابدی به جهان هدیه میکند. در برابر هجوم وتحمیل و حقنه بیهویتی و فرهنگ مصرفی و ابتذال و سرمایه پسند، به ارزشهای تاریخی و مبارزاتی و اخلاقی خود مسلح میشود و امروز در مصاف خصم ویرانگر و دین فروش، سلاح نمادهای ملی و جشن آتش را بکار میگیرد.
چون سیاوش بر آتش میجهد و آرش وار جان در چله کمان مینهد.
جوانان وطن! امیدهای پیشوای آزادی!
"وقت خوبیه"!
دستافشان و پایکوبان به پیشواز جشن آتش به پیش.
محمود از تهران
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند