دکتر بهروز پویان، کارشناس علوم سیاسی از تهران
سیرک بیآبروی انتخابات رژیم اکنون ابعاد بینظیری پیدا کرده است. اکنون این سیاهبازی نه تنها برای جامعه که برای خود رژیم ولایت سفاک فقیه هم مسألهای جدی شده است. جامعه بیش از هر زمانی یکدست، این نمایش بیآب و رنگ را بایکوت کرده، از سوی دیگر تشتت و به هم ریختگی در میان باندهای تبهکار رژیم به بالاترین درجه رسیده است. اما آیا صورت مسأله تازه است یا رژیم با ابعاد تازهای از یک مسأله کهنه مواجه شده است؟ در پاسخی دقیق و واقعبینانه باید گفت که صورت مسألهای کهنه وجود دارد که بیش از چهار دهه بر موجودیت و مشروعیت رژیم ولایت فقیه سایهای سنگین انداخته است.
صرفنظر از اینکه بافت بهاصطلاح قانونی رژیم که در آن بحث مشارکت مردم در امور اساسی سیاسی و اجتماعی با توجه به اختیارات نامحدود شاه سلطان ولایت بیمعناست، از نظر تاریخی، از زمانی که مسعود رجوی بهعنوان مهمترین و پراقبالترین کاندیدای ریاستجمهوری اول پس از انقلاب ضدسلطنتی به دستور مستقیم خمینی، آن نابکار هرزه، از لیست کاندیداها کنار گذاشته شد و اولین جلوه اختیارات شاهگونه و بیاعتنایی به قانون خودش را رژیم به نمایش گذاشت، انتخابات و بحث مشارکت و رأی مردم در تعیین راه و رسم سیاسی کشور تبدیل به مسأله شد. این مسأله پس از تقلبهای گسترده در انتخابات مجلس اول و جلوگیری از ورود مسعود رجوی و لیست بلندی از مجاهدین به مجلس تعمیق یافت. بنابراین صورتمسأله چیز تازهای نیست و رژیم در مواجهه سیاسی با مجاهدین که طراح این صورتمسأله در بافت رژیم بودند و آنرا برملا کردند، از همان اولین سال انقلاب ضدسلطنتی با آن دست به گریبان بوده است. تنها اتفاقی که افتاده این است که بهدلیل انباشت تجربه تاریخی و اثرات عملکرد مخرب رژیم طی بیش از چهار دهه حیات جنایتکارانهاش، این صورت مسأله از شفافیت و وضوح بیشتری برای عموم جامعه برخوردار شده و رژیم را به تنگنای سرنگونی کشانده است. اما آنچه رژیم را سراسیمه و پریشان کرده، تنها وضوح صورتمسأله نیست، بلکه راهحل مسأله است. راهحل نیز ابتکار تازهای نیست. از همان ۳۰خرداد سال۶۰ که مجاهدین همه راههای ممکن سیاسی را برای حل و فصل مسأله دیکتاتوری دینی طی کردند و در آن روز باشکوه و تاریخی راهحل را در کف خیابان فریاد زدند، در واقع مسأله و راهحل آنرا جلوی دیدگان جامعه گذاشتند و سالها پایداری و رزم و مجاهدت برای حل این مسأله از طریق راهحل پیشنهادی که همانا سرنگونی تمامعیار رژیم ضدتاریخی و عقب مانده ولایت فقیه بود موجب شد تا امروز جامعه نه تنها صورتمسأله را به درستی ببیند و لمس کند بلکه چاره و راهحل مسأله را هم بداند.
تصور کنید که مجاهدین مثل سایر گروههای مدعی آن روزگار در برابر تعدی خمینی و نوچههایش به حق مشارکت مردم اعتراض نمیکردند و در برابر قانون اساسی ارتجاعی و دیکتاتوری رژیم سکوت میکردند و یا حتی برای همرنگی با جریان موافق قدرت خود را هم نوا نشان میدادند تا مثل دلهها و تاجران منصب و مقام به نوایی میرسیدند. آیا اساساً چنین صورت مسألهای وجود داشت تا طی چند دهه پیوسته سایهاش بر سر رژیم باشد و امروز به مسألهای عمومی و تودهای در جامعه تبدیل شود؟
تصور کنید که مجاهدین هم مثل سایر گروههای سیاسی ورشکسته پا به میدان آزمایش ۳۰خرداد۶۰ نمیگذاشتند و تن به شکنجه، زندان و قتلعام نمیداند و ارتش آزادیبخش تشکیل نمیداند و با عملیات اختناقشکن داخل و نبرد آزادیبخش چلچراغ و فروغ جاویدان سایه شوم جنگ ویرانگر خمینی ساخته را از سر کشور بر نمیداشتند و در برابر بند و بستهای استعماری و تعادلقوای مماشات با رژیم خونریز ولایت فقیه مقاومت نمیکردند و دست از پایداری از عهد و پیمان خود برای رهایی میهن میکشیدند و مثل مدعیان دیگر یا حیات خفیف خائنانه پیش میگرفتند، یا به مزدوری رژیم در داخل و خارج کشور در میآمدند یا نهایتاً مثل موجودات پریشان احوال در خارج از کشور به گوشه عزلت و امن پناه میبردند و هرازگاهی در کافهای مینشستند و غر میزدند و ناله سر میدادند. آیا دیگر راهحلی وجود داشت که امروز جامعه به آن بیاویزد؟ ممکن بود که با توجه به شرایط عینی که نتیجه عملکرد ویرانگر ملاها است بخشی از جامعه بهصورت مسأله یعنی فقدان حق مشارکت مردمی دست بیابد که البته آن را هم نمیتوان از رزم و استراتژی مجاهدین طی سالها مبارزه سیاسی و نظامی در داخل و خارج کشور بهویژه افشاگریهای اتمی و حقوقبشری جدا کرد، اما فرض کنیم که جامعه بهطور خودبهخودی به این صورت مسأله میرسید، آیا میتوان فرض کرد که راهحلی را که مجاهدین از چهل سال پیش برای این مسأله پیشنهاد دادند و چهار دهه بر آن پای فشردند، بهطور خودبهخودی تبدیل به یک راهحل عمومی و تودهای میشد؟ با عطف توجه به این نکته که رژیم در مقاطع مختلف پیوسته با حربهها متفاوت تلاش کرده تا این راهحل یعنی سرنگونی را معلق کند. از بازی اصلاحطلبی و میانهروی تا ساختن اپوزیسیونهای قلابی در سالهای اخیر.
پر واضح است که بدون نیروی انقلابی مجاهدین که هم صورت مسأله هم راهحل را در مواجهه با این رژیم فاشیستی از سالها پیش مطرح کردهاند و برای آن استراتژی و برنامه و دستور کار و سازماندهی مشخص دارند، دستیابی به آنچه که امروز بهعنوان مسأله حق مشارکت مردمی و سرنگونی رژیم ملاها، تودهای و عمومی شده، امکانپذیر نبود. بنابراین همانطور که برای مقاومت ایران از چهار دهه پیش صورت مسأله یعنی دیکتاتوری دینی که به فاشیسم دینی بالغ شده است، و راهحل رهایی از آن یعنی سرنگونی و برقراری جمهوری دمکراتیک، امری روشن بوده است، امروز نیز پاسخ عموم جامعه به مسأله سیرک انتخابات رژیم که بخشی از نمایش سیاهبازی همیشگی فاشیسم دینی ولایت فقیه بوده است، سرنگونی و استقرار جمهوری دمکراتیک با تأکید بر آزادیها و جدایی دین و دولت و صد البته برپایی عدالت اقتصادی و اجتماعی است. این خواستی است که تنها برنامه ۱۰مادهای خانم مریم رجوی آنرا نمایندگی میکند و این همان دلهره و پریشانی عظیمی است که تمامیت رژیم از باندهای مختلف اصولگرا و اصطلاحات چی و… از آن مینالند. آنچه که این هول و هراس را به اوج رساند پیامی بود که فرمانده ارتش آزادیبخش ملی ایران، مسعود رجوی طی آن در پاسخ به سیرک انتخابات رژیم خبر تشکیل مؤسسان پنجم ارتش آزادیبخش ملی ایران را داد. پاسخی که نیروی انقلابی جامعه را به جوششی بیسابقه انداخته و اعلام آمادگی هستهها و کانونهای شورشی برای ثبت نام در مؤسسان جدید گواه این خون تازهای است که در رگ و پی نیروی انقلابی دوانده است.