کلمه مصدق یا مصدقی را از کودکی کموبیش میشنیدم تا روزیکه دایی محمد از تشییع پیکر جهان پهلوان تختی برگشت. با وجود آثار غم و اندوه بر چهرهاش گویی که به یک پیروزی رسیده باشد به مادرم گفت: برای دقایقی در اطراف تابوت تختی مردم شعار دادند «دانشجویان بدانید تختی مصدقی بود». «معلمین بدانید تختی مصدقی بود». «کارگران بدانید تختی مصدقی بود» ... مادرم با اشاره، حضور مرا به دایی محمد رساند و دایی دیگر ادامه حرف را خورد. من فهمیدم که «مصدقی» نیز در زمره کلماتی است که در خانه میشنوم، ولی بیرون نباید صحبتی از آن بکنم چون موجودات مخوفی بنام «سازمانی» وجود دارند که ممکن است آدم را دستگیر کنند. «سازمانی» لقبی بود که قبل از مصطلح شدن عنوان ساواکی برای مزدوران اطلاعاتی شاه بین مردم بکار میرفت.
بله آنروز گذشت. چند سال بعد خواهر بزرگم که دانشجو بود کتاب درسی مرا نگاه میکرد که با خنده به خواهر دیگرم گفت ببین در کتاب نوشته نفت را شاه ملی کرد و مصدق را بهعنوان خائن آورده است. ابتدا نمیخواست که به سؤالات من جواب بدهد ولی با اصرار من واقعیت را گفت که نفت را مصدق ملی کرده است و کسی که همیشه در میز منافع انگلیس بازی میکرده شاه و پدرش رضا شاه بودهاند.
خواهر دیگرم گفت که رضا شاه ابتدا قزاق مزدور روسیه بوده و بعد توسط انگلیس به سلطنت رسید و در اواخر عمر دل در گروی هیتلر گذاشته بود که متفقین او را با خفت تبعید کردند و با خنده شعری از حافظ را یادآوری کرد: «... . این عجوزه عروس هزار داماد است». بعد هر دو از من قول گرفتند که این حرفها را خارج خانه جایی عنوان نکنم.
روز بعد در کلاس موضوع را به ۳نفر از دوستان نزدیکم گفتم و من هم از آنها قول گرفتم که به کسی نگویند تا گرفتار «سازمانیها» نشوند. اما همانطوری که من بقولم عمل نکرده بودم آنها نیز این راز را مخفی نداشتند. این را یکماه بعد وقتی درس به موضوع ملی شدن صنعت نفت رسید متوجه شدم. در جایی که محسن شاگرد بزن بهادر نیمکت آخر که بهدلیل سبزه بودنش لقب کاکا را گرفته بود و معمولاً سروکاری با درس و سیاست نداشت، در مقابل معلم که درس را میخواند ایستاد و گفت: نفت را که مصدق ملی کرده بود و پشت سر او نیز تعدادی دیگر همین را گفتند تا حدی که معلم با ترس و لرز حرف شاگردان را تصدیق کرد. بله، همه شاگردان کلاس ما در پچ پچهای خود واقعیت خیانت شاه به منافع ملی و حماسه دکتر محمد مصدق را به یکدیگر منتقل کرده بودند.
تا به سال۵۷ رسیدیم و انقلاب ضدسلطنتی به پیروزی رسید. روز ۱۳اسفند برخی نگران بودند که با هوای بارانی شاید مردم زیادی نتوانند روز بعد بر سر مزار مصدق کبیر در روستای احمد آباد حاضر شوند. اما روز ۱۴اسفند یک میلیون نفر از مردم تهران در مراسم شرکت کردند و یاد پیشوای آزادی و قهرمان بزرگ مبارزات ضداستعماری را گرامی داشتند. به فاصله سه هفته از پیروزی انقلاب، حضور یک میلیون نفر در مراسمی خارج تهران با وجود هوای نامساعد و مسیرهای گلآلود روستای احمد آباد بیانگر این بود که تلاشهای دیکتاتوری سلطنتی برای پوشاندن حقایق و برای شیطانسازی و برای تخریب چهره رهبران واقعی مردم چقدر بیهوده بوده است. حبس، تبعید، بهخدمتگیری آخوندهای مزدور، جعل و تزویر در کتابهای درسی کودکان، ایجاد رعب و وحشت از پلیس مخفی و سربازان گمنام اعلیحضرت! و... هیچکدام نتوانسته بود چهره مصدق کبیر را خدشهدار کند. مردم گر چه بهظاهر طی سالیان در محیطهای جمعی اسمی از مصدق نمیبردند و جو اختناق اجازه اینکار را نمیداد ولی همیشه در اعماق قلب و ضمیر و در گفتگوی خود با نزدیکانشان قدر مصدق را در نظر داشتند و در روز روزش این را در عظیمترین همایش ملی به نمایش گذاردند و روسیاهی برای ژنرالهای شکستخورده و شاه تبعیدی و خائنینی نظیر آخوند کاشانی و حزب توده و... باقیماند.
پیکری که در سکوت و انزوا بهخاک سپرده شد زیارتگاه یک میلیون ایرانی آزاده قرار گرفت. خشم و بغض خمینی نسبت به عظمت این مراسم که با جملات سخیف نسبت به رهبر فقید ملت ایران اظهار شد تنها به زیان اعتبار بادآورده خودش در آن روزگار تبدیل شد.
الف. جمالی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است.