قتل پاکبان زحمتکش الیاس محمدی یادآور بسیاری از قتلهای هولناک در نظامهای دیکتاتوری است که انفجار خشم ملی را برمیانگیزد. هر دو نمونه، زخمیست کاری بر طبقهی رنجبر و زحمتکش در نظامهای دیکتاتوری و طبقاتی. هر دو نمونه ضربه به نبض اجتماع و وجدان ملی و انسانیاند. هر دو نمونه، فراخوان به مجامع حقوقیِ مستقل برای حسابرسی از پشتیبانان قاتلان و پاسخگو نمودن حکومتها دادهاند.
خبر قتل حکومتیِ الیاس محمدی، ناقوسی سر داد که ایرانزمین در نبرد شبانهروزی با جانیان بالفطرهٔ قاتل عاطفههاست. چنین است تداوم دههها کشاکش با قومی اشغالگر.
چنین است روزمرههای زندگیِ مردم ایران در نبرد با سرنوشتی که آتش بهاختیاران مرگآور دیکتاتوریِ آخوندی رقم میزنند.
چنین است نبرد عاطفههای شرحهشرحهٔ مردم ایران با داغهایی که تبرداران ولایی، در کوی و گذر جاری کردهاند؛ دوستاقبانانی در هیأت بسیجی و پاسدار و لباس شخصی؛ قاتلان زنجیریهیی، در کمین شکار زندگی و سلاخیِ عاطفهها.
قتل فجیع پاکبان زحمتکش الیاس محمدی بهشیوهٔ قتلهای زنجیرهیی توسط جانیان آتش بهاختیار حکومتی، یکی از نمودهای دههها کشاکش شهروندان با گزمههای ابلیس مستقر است.
اعلام نکردن اسم یا اسامی قاتلان، بهشیوهٔ قتلهای زنجیرهیی صورت گرفته است.
تهدید آشنایان مقتول به سکوت، بهشیوهٔ قتلهای زنجیرهیی اعمال شده است. حتا اسم مقتول را هم نگذاشتند اعلام شود تا اینکه چند روز بعد، توسط آشنایان وی در صفحات مجازی علنی شد.
سامانه و دستگاه قاتلپرورِ بهاختیار خود، ویژگی بارز و بنیادیِ ساختار حاکمیت ولایت فقیه با عنوان بیمسما و دروغ «جمهوری» و صفت دینفروشانهٔ «اسلامی» است.
دست بازداشتن و آتش بهاختیار بودن برای تعیین سرنوشت شهروندان، تعریف وظیفهٔ بسیجیان و پاسداران و لباس شخصیهاست.
آتش بهاختیار بودن در کشتن قانون و حقوق شهروندی، روش جاری حکومتداری بهشیوهٔ آمران و عاملان قتلهای زنجیرهییست.
آتش بهاختیاربودن قسمخوردگان به ولایت فقیه، ترجمان کشتن چراغ زندگی یک شهروند و خانوادهاش است.
یک بغض و کینهٔ انباشتهشده در روح و روان و ضمیر جامعهٔ ایران جاریست. آتش این بغض و کینه، روزبهروز در جغرافیای ایران گسترش مییابد و شعلهورتر میشود. منشأ این بغض و کینه، پاسخگو نبودن دولت و کارگزاران قضایی در قبال دست بازداشتن در کشتن انسانها، خراب کردن خانهٔ مردمان و زندانی کردن شهروندان است. انباشته شدن این بغض و کینه در زیر پوست شهرهای ایران، با هر نمونهیی مثل سرنوشت الیاس محمدی، حجم بیشتر و شتابی افزونتر مییابد.
اکنون تعیینتکلیف قاتل یا قاتلان الیاس محمدی، چالشی سخت برای حکومت است. بنا بر سیاق مصون نگهداشتن قاتلان زنجیرهییِ دگراندیشان و شاعران و نویسندهگان در دههٔ ۷۰، حکومت سعی در بهدر بردن قاتل الیاس محمدی دارد. همین موضوع از هماکنون در فضای مجازی و نیز مجامع حقوقی، یک چالش جدید را علیه حاکمیت رقم زده است.
مظلومیت و قتل فجیع و خون الیاس محمدی، به پتانسیل همواره افزونشوندهٔ شورش و قیام و انقلاب ناگزیر در ایرانزمین پیوست. سرمایههای شورش و انقلاب در ایران اشغالشده بسا از زرادخانههای حاکمیت، قدرتمندتر و گستردهترند. هر خاطره و خون و عشق و عاطفهیی که به سرمایهٔ قیام و انقلاب میپیوندد، از منشأ انفرادی خود هجرت میکند و به چرخهٔ پتانسیل اجتماعیِ جبههٔ خلق در نبرد ناگزیر با دیکتاتوریِ ولایی ــ آخوندی میپیوندد.